💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #یازدهم
مهیا جلو رفت روبه روی پدرش ایستاد _اینا چین بابا😠
فریاد زد😡😵
_دارم میگم اینا چین چند بار گفتم ول کنید دیگه بیخیال این عکسا بشید
از فریاد مهیا مهلا خانم سریع خودش را به اتاق رساند😧
_یا فاطمه الزهرا ،مهیا چرا داد میزنی دختر
_چرا داد می زنم مامان خانوم از شوهرتون بپرسید
مهلا خانم به طرف مهیا رفت
_درست صحبت کن یادت نره کسایی که جلوت ایستادن مادر و پدرت هستن
مهیا یکم از مامانش فاصله گرفت و با صدای بلند ادامه داد
_یادم نرفته ولی مثل اینکه همین بابا...
به احمد آقا اشاره کرد
_یادش رفته از بس به این عکسا و اون روزا فکر میکنه حالش بد شده و دیشب نزدیک بود...😡
دیگه ادامه نداد نمی تونست بگه که ممکن بود دیشب بی پدر بشه
مهلا خانم با دیدن 🌷عکس های جبهه🌷 در دست های همسرش پی به قضیه برد با ناراحتی نگاهی به احمد آقا انداخت 😒
_احمدآقا دکتر گفت دیگه به چیزایی که ناراحتت میکنه فکر نکن میدونم این خاطرات و دوستات رو نمیتونی فراموش بکنی ولی...😒
مهیا پوزخندی زد😏
و نگذاشت مادرش ادامه بدهد
_چی میگی مهلا خانم خاطرات فراموش نشدنی ؟؟ اخه چی دارن که فراموش نمیشن دوستاتون شهیدشدن خب همه عزیزاشونو از دست میدن شما باید تا الان ماتم بگیرید باید با هر بار دیدن این عکسا حالتون بد بشه😡
صدای مهیا کم کم بالاتر می رفت 😵😡دوست نداشت اینطور با پدرش صحبت کند اما خواه ناخواه حرف هایش تلخ شده بودند
_اصلا این جنگ کوفتی برات چیز خوبی به یادگار گذاشت... جز اینکه بیمارت کرد نفس به زور میتونی بکشی حواست هست بابا چرا دارید با خودتون اینکارو میکنید😵😡
مهیا نگاهی به عکس ها انداخت و از دست پدرش کشید
_اینا دیگه نباید باشن کاری میکنم تا هیچ اثری از اون جنگ کوفتی تو این خونه نمونه
تا خواست عکس های پدرش و دوستانش را پاره کند مادرش دستش را کشید و یک طرف صورت مهیا سوخت 😠👋
مهیا چشمانش را محکم روی هم فشار داد
باور نمی کرد ، این اولین بار بود که مادرش روی آن دست بلند مے ڪرد
مهیا لبخند تلخی زد و در چشمان مادرش نگاه کرد عکس ها را روی میز پرت کرد
و فورا از اتاق خارج شد
تند تند کفش هایش را پا کرد صدای پدرش را می شنید که صدایش می کرد و از او می خواست این وقت شب بیرون نرود
ولی توجه ای نکرد....
🍃ادامہ دارد....
#نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #دوازدهم
با حال آشفته ای در کوچه قدم می زد باورش نمی شد
که مادرش این کار را بکند😠😣
او تصور می کرد الان شاید مادرش او را برای آمدن به هیئت همراهی می کند ولی این لحظات جور دیگری رقم خورد
با رسیدن به سر خیابون ودیدن💚هیئت دلش هوای هیئت کرد...
خودش هم از این حال خودش تعجب می کرد باورش نمی شود که علاقه ی به این مراسم پیدا کند
💖 ارام ارام به هیئت نزدیک شد💖
_بفرمایید
مهیا نگاهی به پسر بسیجی که یک سینی پر از چایی☕️ دستش بود انداخت نگاهی به چایی های خوش رنگ انداخت
بی اختیار نفس عمیقی کشید
بوی خوب چایی دارچین حالش را بهتر کرد
دستش را دراز کرد و یک لیوان برداشت
و تشکری کرد
جلوتر رفت کسی را نمی شناخت
نگاه های چند خانم و آقا خیلی اذیتش می کرد مهیا خوب می دانست این پچ پچ هایشان برای چیست
کمی موهایش را داخل برد اما نگاه ها و پچ پچ ها تمامی نداشت😕
بلند شد و از هیئت دور شد..
_ادم اینقدر مزخرف اخه به تو چه من چه شکلیم چطور زل زده... 😐
به طرف پارک محله🌳 رفت نگاهی به چایی تو دستش انداخت دلش می خواست در این هوای سرد ان چایی را بخورد اما با دیدن چایی یاد اون نگاه ها و پچ پچ ها می افتاد چایی را با حرص بر روی زمین پرت کرد
_قحطی چاییه مگه برم چایی این جوجه بسیجیارو بخورم اول چایی میدن بعد با نگاه هاشون ادمو فراری میدن😠😣
با رسیدن به پارک که این موقع خلوت هست روی نیمکت نشست هوا سرد❄️ بود پاهایش را در شکم خود جمع کرد و با دستانش خودش را بغل کرد
امشب هوا عجب سرد بود بیشتر در خو د جمع شد حوصله اش تنهایی سر رفته بود
_ای بابا کاشکی به زهرا و نازی میگفتم بیان... اه چرا هوا اینقدر سرد شده کاشکی چایی رو نمی ریختم
در حال غر زدن بود ڪه....
🍃ادامہ دارد....
#نـویسـنده_فـاطمہ_امـیرے
💠 ❁﷽❁ 💠
💠رمـــــان #جــــانَمْـ_مےرَوَد
💠 قسمت #سیزدهم
_خانم
با صدای پسری👤 نگاهش را به سمت دیگر چرخاند
چند پسر👥👥 با فاصله کمی دورتر از او ایستاده بودند
با خودش گفت به تیپ و قیافه اشان نمی آید که مزاحم باشن
اما با نزدیک شدنشان یکی از همان پسرها با حالتی چندش آور رو به مهیا گفت
_چرا تنها تنها میگفتی بیایم پیشت
دوستانش شروع کردن به خندیدن
مهیا با اخم گفت
_مزاحم نشید😠
و به طرف خروجی پارک🌳 حرکت کرد
آن ها پشت سرش حرکت می ڪردن
به تیکه های پسرا اهمیتی نداد و کمی سرعتش را بیشتر کرد...
ناگهان دستی را روی بازویش احساس کرد و به طرف مخالف کشیده شد با دیدن دست یکی از اون پسرا که محکم دستش را گرفته شوکه شد😧
ترس تمام وجودش😰 را گرفت هر چقدر تقلا می کرد نمی توانست از دست آن ها خلاص شود
مهیا روی دست پسره خم شد و محکم دستش را گاز گرفت
پسره فریاد کشید و دستش از دور بازوی مهیا شل شد
مهیا هم از این فرصت طلایی استفاده کرد و شروع کرد به دویدن🏃
هر چقدر می دوید پسرها هم به دنبالش بودند 🏃🏃🏃
پسره فریاد و تهدید می مرد
_بزار بگیرمت دختره وحشی میکشمت
با پاهایش درد گرفته بودند چقدر خودش را نفرین کرده بود که چرا این کفش ها👠 را پایش کرده بود
با دیدن چراغ های نیمه روشن💚هیئت💚با خوشحالی به طرف هیئت دوید
با نزدیکی به هیئت شهاب را از دور دید که مشغول جمع جور کردن بود
وهیچکس دوروبرش نبود مثل اینکه مراسم تمام شده بود
مهیا آنقدر خوشحال بود که کسی پیدا شد که اورا از شر این پسرهای مزاحم راحت کند که بی اختیار شروع کرد فریاد زدن😵😵
_سید ، شهاب ،شهاب....
🍃ادامہ دارد....
#نویسنده_فاطمه_امیری
#وصیت_نامه 📜
⭕️خواهرم..برادرم..خیلی حواست به سنگرت باشد ⭕️
چــادرت، غیرتــت، ایــمانت، درست همه و همه را هدف گرفته اند..☝️
دشمن جنگ نرم را از جنگ سخت جدی تر گرفته است..
❌مبادا تو به بازی بگیری که باخته ای..❌
فرهنگ تو ایمان تو عقیده ی تو همه و همه برای توست و دشمن فقط و فقط به فکر گرفتن آن از توست..‼️
ایمانت را بگیرند دیگر چه داری⁉️
خیلی هواست باشد..دشمن تو جلوی خدای خودش هم ایســتاد..چه برسد به تو...!
⭕️جنگ نرم..جنگ نرم..جنگ نرم..
را جدی بگیرید..⭕️
✨شهید محسن حججی✨
@Meshkat_114
هدایت شده از مسافران راه عشق³¹³
پرداختداریم.🙂
توآماره:¹⁷⁰
آمارهفعلی:¹⁶⁵
#فوررر
🔴 بدترین اثر گناه
✍️ شاید بدترین اثر گناه، کمشدن امید انسان به رحمت خدا باشه؛ یادمون نره ناامیدی از رحمت خدا گناه کبیره است.
چون وقتی انسان نا امید بشه دیگه زمینه برای انجام گناههای بیشتر و بزرگتر براش فراهم میشه و به این ترتیب شیطان به هدف خود میرسه و انسان دیگه خودش رو غرق شده میدونه. در این حالت فقط باید به این فکر کرد که خدا مثل ما نیست که بخشش و رحمتش محدود باشه صد بار اگر توبه شکستی باز آی!
@Meshkat_114
🇮🇷
📝محوریابی بیانات #رهبر معظم انقلاب در دیدار با شرکتکنندگان در هفتمین اجلاس مجمع جهانی اهل بیت علیهمالسلام
🍃🌹🍃
❌بخش اول
🔻تاکید بر مهم و با عظمت بودن مجمع جهانی اهل بیت و وابسته بودن این مرکز به اهل بیت علیهم السلام
🔹سنگین خواندن بار اعضای این مجمع با اشاره به روایت کونوا لنا زیناً
🔸بیان این مجمع به عنوان پایگاهی برای نشر معارف اهل بیت
🔹اشاره به افتخار پیروان اهل بیت بابت انجام مهمترین حرکت در مقابله با نظام استکباری و سلطه
🔺روایت ایستادگی شیعه در مقابل نظام سلطه و متوقف کردن اژدهای هفت سری که در همهی شئون زندگی کشورها و دولتها و ملتها به نحو ظالمانه شرکت میکرد
#روشنگری | #ثامن | #اربعین
✍️ دستورالعمل ساده ی شهید مطهری برای رسیدن به موفقیت
همسر شهید مطهری میگفت: ۲۶ سال با مرتضی زندگی کردم ، در این مدت نیم ساعت هم بیوضو نبود، و همیشه تاکید میکرد که با وضو باشید...
استاد مطهری در نامهای به فرزندش نوشت: حتیالامکان روزی یک حزب قرآن بخوان و ثوابش رو تقدیم کن به روح پیامبر (ص) ، چون موجب برکت عمر و موفقیت میشه...
🌷خاطرهای از زندگی استاد شهید مرتضی مطهری
📚 منبع: کتاب جلوههای معلمی استاد مطهری
ـ
ـ
هر ڪه را میبینم از رفتن حڪایت میکند ،
جانِ زینبﷻ اشڪ ما جاماندگانت را بخر ..💔
" یازائرسلملیعلهحسین😞🖐🏽..
@Meshkat_114
✍️ ثمره ی مداومت بر خواندن زیارت عاشورا
#متن_خاطره
خیلی زیارت عاشورا می خواند. اعتقاد داشت اگه با معرفت زیارت عاشورا بخوانی ، مثل امام حسین علیه السلام شهید میشی. هر روز صبح با زمزمهی دلنشینِ زیارت عاشورا خواندنِ محمد از خواب بیدار می شدیم... بالاخره زیارت عاشورا خواندنش ثمر داد.معلوم بود همهشون رو هم با معرفت خونده ، چون وقتی که شهید شد ، مثل امام حسین علیه السلام سَر نداشت...
📌خاطرهای از شهید محمد منوچهری
📚منبع: کتاب یک جرعه آفتاب ، صفحه 42
00:00
🦋یا امامزمان🦋
✨ٵللِّھُمَ؏َـجِّݪلِوَلیڪَالفَࢪج✨
♥️شبتون حسینی♥️
@Meshkat_114
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۱۷ شهریور ۱۴۰۱
میلادی: Thursday - 08 September 2022
قمری: الخميس، 11 صفر 1444
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹لیلة الهریر در جنگ صفین، 38ه-ق
📆 روزشمار:
▪️9 روز تا اربعین حسینی
▪️17 روز تا شهادت حضرت رسول و امام حسن علیهما السلام
▪️19 روز تا شهادت امام رضا علیه السلام
▪️24 روز تا وفات حضرت سکینه بنت الحسین علیها السلام
▪️27 روز تا شهادت امام حسن عسکری علیه السلام
@Meshkat_114
🌸روز را آغاز می کنیم
🍃با نام دوست
🌸جنبش عالم همه
🍃با یاد اوست
🌸آن خدایی
🍃که عشق را در ما نهاد
🌸مهر و محبت
🍃هرچه زیبایی در اوست
🌸 بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم 🌸
🌺اللهم عجل لولیک الفرج 🌺
@Meshkat_114
⃟⃟ ⃟❀﷽❀ ⃟⃟ ✾͜͡🖤࿐✰•.
🌀إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ
حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ
⚡️بشکن حصار شرایط را
کمتر از گیاه که نیستی!! 🌿
رعد_11
~》✨💛 #آیه_گرافی 💛✨《~
(:افکار الان واقعیت آیندست ؛ خوب فکر کن:)
@Meshkat_114
#تلنگر✅
💛هیچ نوزادی ۳۰ساله زاده نمیشود!
💚هیچ کتابی از صفحه ۲۶۷ آغاز نمیشود!
❤️هیچ دانهای به صورت درخت ۴۰ساله رشد نمیکند!
هیچ کارمندی یک شبه بازنشست نمیشود!
💠هیچ سربازی را نمیشناسم که روز بعد سرهنگ شده باشد!
🧡برای تکامل هر یک از اینها مدتها زمان و انرژی صرف شده است!
اصلا این قانون طبیعت است!
🌷هر چرخه دوره تکاملی دارد!
💟پس انتظار نداشته باش
با تلاش کم و یک شبه به نهایت یک هدف دست پیدا کنی.
@Meshkat_114
جمعه خونینی که سقوط پهلوی را سرعت بخشید
🔹قیام خونین ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۷ و قتلعام مردم تهران در این روز ازجمله روزهای مهم انقلاب اسلامی است که به باور بسیاری از کارشناسان و تاریخ پژوهان، مقدمهای بر آغاز مرحله نهایی قیام ملت ایران و سقوط رژیم ستم شاهی بود.
🔹رژیم شاه بعد از راهپیمایی بزرگ ۱۶ شهریور به این نتیجه رسید که باید بر شدت سرکوب افزود تا بتوان بحران را مهار کرد. همچنین فرماندهان نظامی به شاه فشار آوردند که هر چه زودتر در تهران حکومت نظامی اعلام کند.
🔹به دنبال تظاهرات ۱۶ شهریور در تهران و شهرستانها، هیأت دولت تصویب نامهای صادر و به موجب آن مقرر شد از بامداد روز ۱۷ شهریور، در تهران و یازده شهر قم، تبریز، مشهد، اصفهان، شیراز، آبادان، اهواز، کرج، قزوین، کازرون و جهرم حکومت نظامی به مدت شش ماه برقرار شود.
@Meshkat_114
مشڪاٺ¹¹⁴
پرداخت داریم در آمار 220 برای چند بانو🌱 #فور @Meshkat_114
همسایه و غیر همسایه فور
•🖤🔦•
.•🌿 از امام صـٰادِق ؏ رِوایت شده کِه :
ــ ــــــــــــــ
رَسول خدا "ص" لشکریانۍ را براۍ نبردي فرستـاد ؛
وقتۍ بازگشتند فـَرمود :
آفرین بر گروهۍ کِه جھـٰادِ کوچك تر را انجام دادند ؛ و حـٰال آنکه جھـٰاد بزرگ تر باقۍ مانده است .
گفته شد : ( ای رَسول خدا !'
_جھاد بزرگ تر چیست ؟!
فرمود : "جھـٰاد و مبارزه با نفس خویشتن" ! )
منبع:الکافے،ج۵،ص۱۲
#مبارزه_با_نفس
#محرم
@Meshkat_114
جنـگ بر روی #چــادر
آغازش #ڪربــلا بود ...
دشمن مــے خواهد
چـــادر از سر
زنانِ حسینے بردارد...
اولین هستہ مقاومت تشڪیل مے شود ؛
بہ فـــرماندهے
زینـب...
#عفت_زینب_وار 🏴
@Meshkat_114
⊰•🌙🔗•⊱
.
برایِپروازکردنباید
چیزهاییروکهلازمنداری
بزاریاینپایینبمونه
چونبارِتوسنگینمیکنه
@Meshkat_114