6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خدا میگه بندهی من به من هر جور گمان داشته باشه من با همون گمان باهاش برخورد میکنم.
به خدا خوش گمان باشید. سوءظن نداشته باشید
@Metaanoia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗خدایا شکرت
برای تموم روزایی که فکر میکردم
نمیتونم ازش عبور کنم، ولی تونستم!
💗برای تموم لحظه هایی که گفتم
این بار دیگه بار آخره،
ولی تونستم ادامه بدم!
💗خدایا شکرت
که تو هرچیزی که به دست آوردم
و از دست دادم،
دیدمت...
@Metaanoia
☑️ "تصویری از شهیده معصومه کرباسی"، شهروند ایرانی که همراه با همسرلبنانی خود دکتر رضا عواضه، فارغ التحصیل دانشگاه تهران و از برترین اساتید حوزه لینوکس در جهان که دیروز در شمال بیروت توسط فرقه تبهکار صهیونیست ترور و به شهادت رسید
ــــــــــــــ
📌 کانال با حاج حسین کاجی را به دیگران معرفی کنید،👇
@bahajhosseinkaji
۲۳ سال در زندانهای اسرائیل اسیر بودین و زمانی که آزاد شدین باز از آرمان فلسطین و مقاومت دست نکشیدین و استوار تر از قبل مبارزه کردین . .
آنقدر صهیونها از شما ترس و لرز داشتن که از داخل تانک شما رو زدند و بعد محاصرهی تان کردن💔. .
مسیرتانمستدام🌱'
#یحیی_سنوار ¦ #شهید_یحیی_سنوار
[ @Martyr_Quds ]
💔 این روسری قرمز نیست... پر از خون است!
و حتی در این مصائب هم دست از #حجاب برنمیدارد!
👈 حالا تو مسلمانِ شیعه، در این امنیت، برای دینِ خدا چه تلاشی کردهای؟
آیا وظیفهای بر عهدهی من و شما نیست؟
@Metaanoia
⚜
🔸یکی از بزرگان میگفت:
ما یک گاریچی در محلمان بود، که نفت می برد و به او عمو نفتی می گفتند. یک روز مرا دید و گفت: سلام. ببخشید خانه تان را گازکشی کرده اید!؟ گفتم: بله!
گفت: فهمیدم. چون سلام هایت تغییر کرده است!
من تعجب کردم، گفتم: یعنی چه!؟ گفت: قبل از اینکه خانه ات گازکشی شود، خوب مرا تحویل می گرفتی، حالم را می پرسیدی. همه اهل محل همینطور بودند. هرکس خانه اش گازکشی میشود، دیگر سلام علیک او تغییر میکند…
از اون لحظه، فهمیدم سی سال سلامم بوی نفت میداد. عوض اینکه بوی انسانیت و اخلاقیات بدهد.
سی سال او را با اخلاق خوب تحويل گرفتم. خیال میکردم اخلاقم خوب است. ولی حالا که خانه را گازکشی کردم ناخودآگاه فکر کردم نیازی نیست به او سلام کنم.
👌یادمان باشد، سلام مان بوی نیاز ندهد!
@Metaanoia
خاطره ای از شهیده مِهری رزاق طلب🌱
مِهری خیلی کم اشتها شده بود. یه روز سر سفره چند لقمه خورد و بلند شد که بره مدرسه. منم یه لقمه براش گرفتم تا با خودش ببره. خیلی خوشحال شد و لقمه رو گرفت و رفت. تا چند روز اینکار تکرار شد؛ بالاخره یه روز ازش پرسیدم: چرا خودت غذا نمیخوری و همش منتظری تا من برات لقمه بگیرم؟ با مِن و مِن جواب داد: آخه هر وقت دست میبرم تا برا خودم لقمه بگیرم قیافه ی بچه های گرسنه ی کلاس میاد جلوی چشمم و اشتهام کور میشه، برا همین لقمه های شما رو میبرم و میدم به اونا...
منبع : کتاب قاموس عشق، صفحه٨٩
@Metaanoia