eitaa logo
•|مِتانویا|•
202 دنبال‌کننده
935 عکس
745 ویدیو
3 فایل
|بِسمِ الله الرَحمنِ الرَحیم| مِتانویا یعنی توبه :)🌱 . . . به معنی کسیه که مسیر ذهن،قلب و زندگی شما رو تغییر میده و مثل یه نور توی تاریکی زندگیتون پیدا شده...!🌻♥️ کپی با ذکر صلوات حلاله مومن...🤝🏻 🗨ناشناسمون https://daigo.ir/secret/2762438845
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️🌹 دومین روز از اردیبهشت ماهِ سال ۱۳۹۵ بود که من برای اعتکاف به مسجد جامع سمنان رفتم و عباس در همان روز برای حضور در جبهه مقاومت به سوریه رفت. خبر تشییع پیکر شهید محمد حسین حمزه، حال و هوای روز اول اعتکاف را تغییر داد. بعضی ها دوست داشتند که پیکر شهید مدافع حرم را تا آرامگاه تشییع کنند. اجازه داده شد که برای شرکت در مراسم تشییع از مسجد خارج شویم. خودم را به میدان امام رساندم و با جمعیتی که پیکر مطهر شهید را همراهی میکردند، همراه شدم. همین طور گام برمی داشتم، لحظه ای احساس کردم که پیکر عباس را تشییع میکنیم...این تصویر مدام در ذهنم قوت می گرفت. چشم هایم را بستم و باز کردم . آنقدر این تصور در ذهنم قدرت گرفته بود که با دست به صورتم زدم تا ببینم خوابم یا بیدار! بیدار بودم اما آن لحظه همان احساس را داشتم. تلاش میکردم که آشوب ذهنم را آرام کنم و به خودم بقبولانم که پیکرِ در تابوت ، پیکر عباس نیست، اما نمی‌شد! به خودم میگفتم عباس تازه امروز به سوریه اعزام شده، نکند شهید شود... گذشت... صفحات تقویم، ۵۰ بار ورق خوردند تا عباس برگردد. پنجاه روز بعد از تشییع پیکر شهید حمزه، حالا این عباس بود که روی دست مردم به سوی بهشت میرفت...😔💔 برگرفته‌ازکتاب"لبخندی‌به‌رنگ‌شهادت" @Metaanoia
کارام خیلی عقب موندن🙄🤣 @Metaanoia
‹🕌✨› با ظهور و جلوه‌ی نور رضا آسمان‌ها نور افشانی شده نِی فقط روشن ز رویش شد زمین کهکشان‌ها هم چراغانی شده بازهم، هم‌نام حیدر آمده آمده از راه جانِ مصطفی ‹🕌✨› ↫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️وقتی حجاب را بفهمی حاضر نیستی در سخت ترین شرایط هم از آن دست بکشی، حاضری بمیری ولی حجابت نره!! ⭕️این زن ترکیه‌ای بعد از ۲۸ ساعت که زیر آوار بود، تا وقتی بهش حجاب نرسوندن از زیر آورها بیرون نیومد...😥 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@Metaanoia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما اهل اینجا نیستیم..🌱 ما اهل جایی دیگ هستیم باید برای اونجا ما خیلی تلاش کنیم💔 شهید‌🕊 🌹@Metaanoia
33.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میخوام‌بیخیال‌دنیابشم،میخوام بندگی کنم با تو...!!❤️‍🩹 🌿 @Metaanoia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|مِتانویا|•
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🍂رمان فانتزی، عاشقانه و آموزنده #فتّاح ✍قسمت ۳۹ و ۴۰ اگر به من باشد دوست ندارم پای خواس
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🍂رمان فانتزی، عاشقانه و آموزنده ✍قسمت ۴۱ و ۴۲ قدم زنان وارد حیاط میشویم.. هرکدام در گوشه‌ایی از صندلی مینشینیم سکوت کرده نمیدانم به چه می اندیشد.. با اینکه دلم با دلش همراه است اما چشم هایم را میبندم و درپوشی روی دلم میگذارم...محکم میگویم: _نمیخواهید شروع کنید؟ آرام میگوید : - شما اول بفرمایید. جدی میگویم: -باشه من شروع میکنم. لبخندی میزند و میگوید : _ بله خواهش میکنم . بفرمایید.. محکم میگویم : _ من به شما حسی ندارم... مثل برق گرفته ها در لحظه سرش به سمتم برمیگردد و متعجب نگاهم میکند. زیر نگاهش آب میشوم.و عرق میکنم.. منتظر نگاهم میکند…جوابی برایش ندارم.. با صدای مردانه اش میگوید : _ میشه جمله تون رو یکبار دیگه تکرار کنید ؟ سرم را پایین می اندازم.نفس عمیقی میکشد میدانم الان ابروهایش در هم است میگوید : _متوجه ی منظورتون نمیشم. شما هیچ احساسی نسبت به من ندارین؟ سکوت میکنم. خدایا به من توان بده بتوانم صحبت کنم... چشمانم را میبندم در دلم "یا فتاح" میگویم آب دهانم را قورت میدم و با اعتماد به نفس و محکم شروع میکنم : _من نه تنها به شما حسی ندارم بلکه به هیچ مرد مذکر دیگه ایی هم حسی ندارم من از وقتی پدرم فوت شد احساسم هم با پدرم خاک کردم که مبادا روزی به خاطر نداشتن تکیه گاه برای مذکری بلرزه . و یادم بره که تمام سالهای عمرم بعد از پدر و مادرم برام زندگی اش رو گذاشته مبادا یادم بره و تنهاش بزارم . بعد هم که میدونید با کشته شدن برادرم، مادرم ضربه ی روحی شدیدی خورد هنوز هم که قاتل شناسایی نشده و هر آن ممکنه مادرم رو خطر تهدید کنه . از طرفی سوئیت هم دست حمیدِ و خودتون در جریان هستید که آدم درستی نیست و خودش یکی از کسانیه که من فکر میکنم در قتل برادرم دست داشته و بی تقصیر نبوده ! ایلیا هم که میشناسین اش پسرخاله ایی که از بچگی خودش رو داماد مامان میدونسته و اون روز هم که تا تشییع شهید ما رو تعقیب کرده بود صحبت هایی با مامان کرده بود که خیلی دید مامان رو نسبت به شما تغییر داده ..... با همه ی این تفاسیر و تمام دغدغه ها و مشکلات زندگی من که تمومی نداره .... الان بدهکارهای برادرم ما رو پیدا کردن و پولشون رو میخوان !! من نه ثروت آنچنانی دارم نه خانواده ی با اصالتی مثل شما ..... چطور میخواین با این همه موضوع کنار بیاین . من نمیخوام کسی دیگه ایی رو وارد این زندگی ایی بکنم که هر روزش یه مشکلی هست‌ من نمیخوام کسی از روی ترحم باهام زندگی کنه ... 🍂ادامه دارد.... ✍نویسنده: فدایی بانو زینب‌جان 🍂 🍂🍂🍂🍂🍂🍂
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂 🍂رمان فانتزی، عاشقانه و آموزنده ✍قسمت ۴۳ و ۴۴ سکوت کرده سرش پایین است و نگاهش به گل های کنار حوض .. کاش میدانست چقدر قلبم آرامش او را میخواهد .... اما نمیخواهم به خاطر دلم سستی کنم که فردا روزی مجبور شوم از او کنایه بشنوم یا آرامش زندگی رویایی که اون میخواهد نتوانم برایش مهیا کنم... نفس عمیقی میکشم تا این اشک هایی که درون چشمم حلقه زده رسوایم نکند ... نگاهی به آسمان میکنم و چشمان را یکبار باز و بسته میکنم ....روبه او به آرامی میگویم : _لازم نیست الان فکر کنید تا پاسخم رو بدید به حرف هایی که زدم فکر کنید و بعداً جواب بدید .. فوری به سمتم برمیگردد و میگوید : _نه لازم به فکر کردن نیست من فکرهامو کردم که الان اینجا نشستم روبه‌روی شما در منزل شما . همه این چیزهایی هم که گفتین من بعضی هاشو در کنار شما شاهد بودم و با هیچ کدوم از مسائل هم مشکلی ندارم.. شمرده ، شمرده شروع میکند: _ از اوضاع زندگی من تا حدودی باخبر هستین... پدرم عضو فدرال و خارج از کشوره . مادرم سیمین اینجا زندگی میکنه و گاهی هم میاد پیش مادرجون که قبلا دیدینشون . بنده هم طلبه هستم الحمدالله از بچگی مشکل مالی نداشتیم از نوجوانی هم خودم کار کردم که متکی به ثروت خاندان پدرم نباشم . من میدونم نمیتونید خودخواهانه ازدواج کنید و مادرتون رو تنها بزارید . من با اینکه مادرتون در کنار شما باشه مشکلی ندارم.. موضوع دیگه ایی هست که بخواین مطرح کنید؟ + من نمیخام زیر منت همسرم باشم برای همین خودم میخام برم سر کار و هزینه‌های زندگی مادرم رو بدم .. _من توانشو دارم که هزینه های زندگی مادر رو بدم هیچ منتی هم نیست هر کمکی باشه من مادرتون و شما رو حمایت می کنم.. بعد از گذشت اندک زمانی میپرسم : _سیمین خانم میدونن اومدین خواستگاری من ؟ _میدونن امروز قرار بود بریم خواستگاری اما خواستگاری شما.....نه +به نظرتون لازم نیست سیمین خانم بدونن؟ _چرا به هرحال مادره اما نظرش برام اولویت نداره یعنی اونقدری که من تو کارهام نظر مادرجون رو میپرسم نظر مادر رو نمیپرسم . خیلی چیزهایی که مادر قبول داره و اونها رو ارزش میدونه من قبول ندارم .. سطح فکری من با مادر با هم فرق داره +من نمیخام و دوست ندارم دائم با مادر شما درگیر باشم ! _بله درستش هم همینه. چشم من با مادر حتما در جریان میزارم.. 🍂ادامه دارد.... ✍نویسنده: فدایی بانو زینب‌جان 🍂 🍂🍂🍂🍂🍂🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا