•|مِتانویا|•
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۱۹۳ و ۱۹۴ _....ولی توی نماز بیشتر از اینکه حس معنو
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۱۹۵ و ۱۹۶
_ چیزی به بقیه نمیدن انحصارطلبن
همین مسئله توزیع عادلانه ثروت که امروز در جهان میبینیم
بخش عمده ای از ثروت دنیای امروز در دست تعداد بسیار اندکی از مردم جهانه و به قول خودت
تعداد بسیار زیادی از این تعداد اندک یهودی هستن و با مدیریتی که ارائه دادن شکاف طبقاتی بین ابناء بشر رو بیشتر کردن
به این دلیل خدا اونها رو محق نمیدونه
چون ظالم هستن و ثابت شده هم هست تجربتا
۵۹ آیه ویژه ایه
می فرماید مطیع امر خدا و رسول و صاحبان امر باشید
این صاحبان امر بر امت چه کسانی هستن؟
خیلی مهمه باید حتما بشناسیمشون چون آیه به ما میگه از اونها تبعیت کنیم
خود آیه در ادامه کد هم میده
که اگر درمورد تشخیص این افراد مشکل پیدا کردید به خدا و پیامبرش ارجاع بدید*
این نکته رو گوشه ذهنتون داشته باشید بعدا بیشتر توضیح میدم
آیه ۶۴ رسماً به مسلمانها یاد میده برای بخشش به پیامبر توسل کنید
میگه اگر می اومدن پیش تو گفتن خدایا ببخشید و تو براشون استغفار میکردی خدا را توبه پذیر و مهربان می یافتند
اونوقت یک عده توسل رو شرک میدونن
_ خب اون در زمان حیات پیامبرتون بود ولی بعد از فوت و از قبرش منطقی به نظر نمیاد
_ اگر منطق منطق قرآن و یک مسلمان باشه که قرآن میگه شهیدان زنده اند یعنی مقام یک شهید عادی از پیغمبر امت بالاتره؟
میشه گفت بعد از توفی دست پیامبر از دنیا کوتاه میشه و دیگه ناظر هیچی نیست؟
یعنی پیامبر درکی از کسانی که زیارتش میکنند نداره؟
میگن مومن زائر قبرش رو میبینه و به خانوادش سر میزنه
بعد پیامبر متوجه نمیشه کی اومد سر خاکش چی گفت یا از راه دور بعد مکان مانع درکش میشه؟
فهم ما در دیدگاه اسلامی از روح شعور و آگاهی مطلقه قطعا از جسم خیلی کاراتره در درک اونم روح مومن چه برسه به روح پیامبر!
طبق نص صریح آیات همین قرآن که براتون خوندم پیغمبر گواه ماست میشه از اعمال ما بی خبر باشه و گواه ما باشه؟
حالا که درک میکنه ممکنه بی تفاوت باشه؟
پیامبری که در زمان حیات تا این حد برای مردم مهربان و رئوف و دلسوز بود
اصلاً فلسفه پیامبری یعنی #رافت و #دلسوزی برای امت اصلاً چه قدر منطقیه اینکه بگیم پیامبر بعد از توفی امتش رو رها میکنه و دیگه به تدبیر امورشون توجه نداره!
یا اینکه وقتی که زنده بود
خدا حرفش رو گوش میداد و دعاش رو برآورده می کرد حالا که در جوار حق ساکنه خدا خواسته ش رو اجابت نمی کنه؟! خیلی سطحیه این برداشت ها
آیه ۶۵ صریحا اطاعت محض در برابر رسول خدا رو دستور میده و این چیزی جز تایید معصومیت پیامبر و امر به ولایت و ولایتپذیری نیست
_ ۱۲۸ رو ببین چرا همش از زنها میخواد تحمل کنن با وضع ناجور شوهرشون بسازن چرا زنها باید بسوزن و از بین برن به خاطر رفاه مردا؟
_ زنان کارگزاران خدا هستند در امور فرهنگی و تربیتی همونطور که مردان در امور نظامی
گفتم آرزو و غایت رشد بشر اینه که وسیله خدا باشه
خب خانمها در امور تربیتی و فرهنگی نایب خدا روی زمین هستن
برای همین هم تربیت فرزند به اونها واگذار میشه و در درجه بعدی تدبیر همسرانشون
چون فقط یک زن میتونه یک مرد معیوب رو به زندگی برگردونه و از انحطاط و جهنمی شدن نجات بده
با اخلاق خوش با استفاده از تسلط به زبان خودش
اگر کسی با اونها راه نیاد از دست میرن و کلی آدم رو هم با خودشون نابود میکنن
نقش تربیتی زن اینجا اینه که این مرد رو کنترل کنه و فقط همون زن میتونه و اصلا هم لازم نیست له بشه!
از محبت خار ها گل میشود
عطر و بویش سهم بلبل میشود
خودش هم از این فضای خوبی که به وجود میاره کیف میکنه مفید بودن خودش رو حس میکنه
محبت میده و بالاخره محبت هم میگیره
این اجبار نیست یک درجه است یک نوع جهاده
چطور یه بچه زبون نفهم رو از صفر تربیت میکنی یه آدم بدقلق رو نمیتونی رام کنی؟
اتفاقا فقط تو از پسش برمیای خب از تواناییت استفاده کن
همونطور که خدا معایب ما رو تحمل میکنه درجا ولمون نمیکنه ما هم یکم معایب هم رو تحمل کنیم بد نیست
ضمنا قرآن فقط به زن سفارش نمیکنه دائم داره به مردها هم سفارش میکنه اخلاق خوبی داشته باشید
آزار و اذیت نرسوندید برای هر دو طرف وظایفی تعریف میکنه که هرکدوم مکمل همن
آیه ۱۲۹ هم که دیگه
تمایل خودش رو به تک همسری برای حفظ ساختار خانواده نشون میده دفعه قبل به این آیه استناد کردم
سکوتم که طولانی شد کتایون پرسید: تموم شد؟
_انگار
از بلند شد و تک کت چرمش رو تن کرد:
_پس من دیگه برم
قرار بعدی باشه برای یکماه دیگه
هماهنگ میکنیم
میدونستم عجله ش بخاطر چیه پس خیلی معطلش نکردم
تا دم در همراهش رفتیم و من آهسته گفتم:
_اگر اتفاقی افتاد یا کمکی لازم داشتی بگو
همونطور که بوتش رو به پا میکشید گفت:
_در تماسیم
ژانت کاری نداری؟
ژانت هم با لبخند بدرقه ش کرد:
_نه عزیزم مواظب...
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۱۹۷ و ۱۹۸
_نه عزیزم مواظب خودت باش
فقط خیلی به مادرت سخت نگیر باهاش راه بیا
اون دوست داره صداتو شنوه معطلش نکن بعضی وقتا فرصتا زود از دست میرن!
لبخند سر حسرتش انگار قلب کتایون رو بدرد آورد که صورتش جمع شد:
_حتما
مواظب خودتون باشید
فعلا شب بخیر...
کتایون که رفت ژانت هم عزم خوابیدن کرد:
_من فردا صبح خیلی زود باید برم سر کار
اگر ممکنه تو ظرفا رو بشور
شبت بخیر
_حتما
شبت بخیر
.........
هنوز چند روز از ملاقات آخر نگذشته بود که کتایون زنگ زد
دوباره وقتی که درحال حاضر شدن برای خروج از آزمایشگاه بودم
انگار ساعت کاریم رو میدونست
جواب دادم:
_سلام جانم
_خوبی؟ وقت داری حرف بزنیم؟
قدمزنان به سمت ایستگاه اتوبوس جوابش رو دادم:
_آره چه خبر؟ شیری یا روباه
_چی بگم شیری که روباهه! با مهناز حرف زدم... هرطور بود از زیر زبونش حرف کشیدم
حدسم رو به زبان آوردم:
_حرفهای مامانت رو تایید کرد؟
_تلویحا
از دیشب که باهاش حرف زدم چشم رو هم نذاشتم حالم خیلی بده
نمیدونم چکار کنم!
یه حس تنفری از پدرم پیدا کردم که...
حتی تحمل خونه ش هم برام سخته
میخوام مستقل شم!
از شوک جمله ش سرعت قدمهام کاهش پیدا کرد:
_مطمئنی؟ یعنی میخوای همه چیزو به بابات بگی؟
_نه برای چی!
میگم میخوام مستقل شم!
میدونی که اینجا چیز عجیبی نیست
_یعنی مخالفتی نمیکنه؟
_نمیتونه!
وقتی من بخوام برم اون که نمیتونه جلومو بگیره
تازه فکر کردی فرقی به حالش میکنه؟
اونقدر سرش گرمه که اصلا براش مهم نیست من چکار میکنم!
_چی بگم
امیدوارم کدورتی پیش نیاد
_تو باید یه کاری برام بکنی!
_چه کاری؟
_من دیگه از تنهایی خسته شدم با ژانت حرف بزن
دست از سر اون سوییت برداره!
شما هم با من بیاید تو همون آپارتمانی که اجاره میکنم!
همون اجاره ای که به سوییت میدید بدید به من!
بی هوا زدم زیر خنده و بعد به ملاحظه نگاه متعجب مردم جمعش کردم:
_من؟
تو که میخواستی منو از این سوییته هم بیرون کنی!
اونوقت الان دعوتم میکنی خونه ت؟
صدای اونهم از اثر خنده خش افتاد:
_اون مال اونموقع بود که هنوز حسن نیتت رو ثابت نکرده بودی!
بعدم خونه ژانت بود من میخوام دعوتت کنم خونه خودم
چی میگی؟
یادت نره سیما منو دست تو سپرده ها!
_خیلی خب سوء استفاده نکن
الان بحث من نیست بحث راضی کردن ژانت برای دل کندن از سوئیتشه که بعد از کار معدن سخت ترین کار دنیاست!
حالا بذار باهاش حرف بزنم ببینم چی میگه
_پس بهم خبر میدی؟
_آره ولی یکم زمان میبره!
_باشه ولی اینم لحاظ کن که ستونای اون خونه دارن منو میبلعن
من همین امشب با اردشیر خان حرف میزنم دیگه بعدش همه چی معطل هنر جنابعالیه
بالاخره اتوبوس هم رسید همونطور که سوار میشدم گفتم:
_خبر میدم فعلا خداحافظ!
.......
وقتی رسیدم خونه ژانت هنوز برنگشته بود
شک داشتم دراین باره امشب باهاش حرف بزنم یا به وقت دیگه ای موکولش کنم
کارش خیلی فشرده بود و معمولا شبها به شدت خسته بود شاید بهتر بود تا آخر هفته صبر کنم
نیم ساعتی از وقت اذان گذشته بود
وضو گرفتم و برگشتم اتاق برای نماز
در حال چادر سر کردن بودم که صدای باز شدن در پذیرایی به گوش رسید
میدونستم الان خسته ست و وقتی استراحت کرد حتما سری بهم میزنه به همین خاطر نمازم رو خوندم
هنوز سر سجاده در حال دعا بودم که ژانت به در باز چند تا ضربه زد:
_سلام خوبی؟!
لبخندی به چهره خسته ش زدم:
_سلام ممنونم
خسته نباشی بیا تو...
کنارم نشست و با انگشت مشغول بازی با تسبیح روی سجاده شد
انگار اونهم اومده بود که حرفی بزنه
پرسیدم:
_طوری شده ژانت؟!
_خب راستش
چند وقته میخواستم باهات حرف بزنم ولی نمیشد
امشب که زود رسیدی گفتم وقتشه
_اگر درمورد تخلیه اینجاست امیدوارم حالا که کم کم زمستون تموم میشه یه جایی پیدا بشه و..
_نه اصلا ربطی به اون نداره
من یه بدهی به تو دارم
هر چی فکر میکنم میبینم اگر ازت عذرخواهی نکنم حالم خوب نمیشه
رفتار من با تو خیلی بد بود مخصوصا اون..
اون سیلی بیخود و بی معنی
واقعا نمیدونم چرا تا این حد عصبانی بودم وقتی دیدم خونه تغییر کرده انگار تمام خاطره هام رو یک جا ازم گرفته باشن
دیوونه شدم
ولی تو هیچوقت به روم نیاوردی و تلافی نکردی
و این منو شرمنده تر کرده
_دیگه بهش فکر نکن هر چی بود گذشت
_یعنی میبخشی؟
_معلومه
فراموشش کن
_اون زمان از اینکه خون تو توی رگهام بود خیلی احساس بدی داشتم
ولی الان از این بابت خیلی خوشحالم و افتخار میکنم
_دیگه لوس نشو خون من مگه چه ارزشی داره که بهش افتخار کنی
_خون تو پر از شجاعت و عشق به آدمهاست
تو واقعا آدم خوبی هستی ضحی!
_فکر کنم یکی سرکارت گذاشته آدرس اشتباه بهت دادن پاشو به فکر شام باش بذار منم دعامو تموم کنم
با لبخند و در سکوت نگاهی بهم انداخت و بعد بیرون رفت من هم....
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
زرتشت راپرسیدند:
زندگی خود رابرچه بنا كردی؟
پاسخ داد: بـر چهار اصل
اول دانستم رزق مرا دیگری نمیخوردپس آرام شدم
دوم دانستم كه خداهرلحظه مرامیبیندپس حیاکردم
سوم دانستم كه كارمرا دیگری
انجام نمیدهد پس تلاش كردم
و چهارم دانستم كه پایان
كارم مرگ است پس مهیا شدم
@Metaanoia
دُعـٰابِخـوٰانبَراۍِعـٰاقِبَـتبِخِیـر؎مَـن
تـویۍڪِہخَتـمِبِخـیٖرشُـدعـٰاقِبَتـَتッ♥🌿
تولدت تو آسمونا مبارک داداش مصطفی...🥺♥️
#شهیدمصطفیصدرزاده
#Metaanoia
خستهام.!
ازهرآنچـهڪهمرا
وصلایندنیانموده
دلمحالوهواۍِجمـعِ
شھیدانرامۍخواهد :)🍃
دستمونو بگیر شهیدِ عزیز...🌱
#شهیدمصطفیصدرزاده
@Metaanoia
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم اکنون مزار شریف شهید مصطفی صدرزاده
#تولد #تولدت_مبارک
#تولد_شهید_مصطفی_صدرزاده
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
یکی از مهمترین دغدغههایش
برای ورود به دانشگاه این بود که
جای بچه حزباللهیها در این فضاها
کم است.مدام هم به من میگفت:
خوب درس بخون و دکترا بگیر که
بتونی کرسی استادی بگیری و خوراک
فکری برای بچههای مردم درست کنی.!🌱👌🏻
|📚|قرار بیقرار|شهید مصطفی صدرزاده
@Metaanoia
غیر از تو مرا دلبر و دلدار نباشد
دل نیست هر آندل که ترا یار نباشد
شادم که غم هجر تو گردیده نصیبم
بهتر ز غم هجر تو غمخوار نباشد..❤️🩹
#امام_زمان
#منتظرانه
@Metaanoia
در ذهن پر هیاهوی خود پرسه میزنم
ولی حالم را هیچ خوب نمیکند
جز نام اباعبدالله الحسین ❤️🩹
@Metaanoia
15.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#صابر_خراسانی
ماجرای کودکی شیرخواره که...🥺❤️🩹
@Metaanoia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*◄থৣ خـבایا تَوَکُل میکن✯ܩ بَر تو♡ 💖থৣ►
@Metaanoia
بزرگترین دشمن انسان تنبلی است
تنبلی و بیکاری از جهل هم بدتر است
و حتی علم را ضایع میکند . . !
_حضرتآقا
@Metaanoia
13.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#صابر_خراسانی
امام رضا رو زائراش حساسه...
ولی احترام مادرشون رو هم دارن🥺❤️🩹
@Metaanoia
آدما بقیه رو با حرفایی دلداری میدن که خودشون یه زمانی شدیدا نیاز به شنیدنش داشتن...
@Metaanoia
یک ثواب یهویی بکن رفیق :))
3 تا صلوات بفرست
3 تا اللهم عجل لولیک الفرج بگو
1 دقیقه دستت رو روی قلبت بزار و بگو یا مهدی که روز قیامت بگی قلب من یک دقیقه واسه مهدی فاطمه تپید :)))
این پیام رو نشر کن
میدونی توی 5 دقیقه چندان نفر ثواب میکنن و توهم در ثوابشون شریکی؟
پس بفرست رفیق:)
#ثواب_یهویی
@Metaanoia
گر پـدر رفت ، پســر هست هنـوز …
◇السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه◇
عرض تسلیت آقا جان …
شهادت امام حسن عسکری علیه السلام را تسلیت میگم.
@Metaanoia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صابر_خراسانی
ضامن آهو ضامنم شو😭😭
ای کاش امام رضا ضامن ماهم بشن🥺❤️🔥
@Metaanoia
دوست داری به بهشت ازلی خیره شوی
عکس ایوان نجف را سَرِ دیوار بزن 💚
#یکشنبه_های_علوی🌱
#امیرالمومنین_علی(ع)
@Metaanoia
وقتی خواستی امربھ معروفکنی . . .
یھ جوری انجامشبدھ
کهحس کنہ
میخوای دستشروبگیرنہمُچشرو😄
اشتباھ امربہمعروفکردن؛
دلآدمروازدینو دنیامیزنہ
رفیق🚶🏻♂!
#تلنگرانه'📿'
@Metaanoia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍃🌹🌸🌹🍃🌼
بیا مهدی بیا
🌼🍃🌹🌸🌹🍃🌼
@Metaanoia
#فدائیِ_حجب_و_حیاء_و_شرف.
خالده ترکی عمران؛ زنی از اهالی بصره عراق.
شغل : معلم.
در تاریخ 4 اپریل 2016 در حالیکه با ماشین شخصی خود روانه محل وظیفه اش بود، ماشین نزدیک به وی بر اثر کمین دچار انفجار و حریق میگردد و ماشین وی نیز آتش میگیرد.
خانم خالده درحالیکه لباسش آتش گرفته بود از ماشینش پیاده میشود اما بعد از اینکه متوجه میشود که پوشاک تنش درحال سوختن است و جسمش عریان خواهد گشت، به غیرت و حیاء میاید و راضی نمیشود تا جسمش در مقابل مردم عریان گردد، بناءً دوباره طرف ماشینش برمیگردد و دروازه را باز نموده داخل ماشین می نشیند.
یکی از افراد پلیس درحالیکه گریه میکرد باصدای بلند فریاد میزند که من مانند برادرت هستم، از ماشین پیاده بشو ترا با لباس خودم میپوشانم؛ اما وی از پایین شدن امتناع میورزد و ترجیح میدهد بسوزد تا مبادا کسی جسمش را ببیند.
عراقی ها وی را شهیدِشرف وناموس، لقب گذاشتند.
و در میدان هوایی بصره اطراف ماشینش حفاظی کشیدند از وی تندیس ساختند تا یادش جاویدان بماند.
نکته: یکی بخاطر ترس از عریان شدن جان میدهد و دیگری برای عریان شدن به خیابانها میاید.😥
@Metaanoia