🌸🍃🌸🍃
#داستان_پندآموز
روزی حضرت داود (ع) از حضرت حق خواست که قضاوتی را به او کمک کند که اگر خدا بود چنین قضاوتی بین دو شاکی میکرد.
حضرت حق فرمود: «ای داود از این سودا و تقاضا درگذر و بر اساس آنچه میبینی قضاوت کن.» اما داود نبی (ع) اصرار کرد.
روزی حضرت حق جلجلاله به او فرمود:
«فردا نزد تو پیرمردی با جوانی برای دادرسی مراجعه خواهند کرد، بین آن دو قضاوت نکن تا من قضاوتی بکنم که در روز رستاخیز در بین مردم خواهم کرد.»
صبح روز بعد شد و پیرمردی، جوانی را نزد داود (ع) آورد و گفت:
«این جوان این انگور را از باغ من دزدیده است. جوان بیچونوچرا دزدی از باغ این پیرمرد را پذیرفت.»
جبرییل نازل شد، در حالیکه مردم شاهد قضاوت داود (ع) بودند به داود (ع) امر کرد، از کمر خنجر خود را در بیاور و به دستان این جوان بسپار تا پیرمرد را بکشد و سپس جوان را آزاد کن.
داود (ع) از این قضاوت الهی ترسید؛ ولی چون خودش خواسته بود، تسلیم امر حق شد.
در پیش چشم مردم! دستان پیرمرد را گرفت و خنجر به جوان داد و امر کرد جوان سر پیرمرد را برید. مردم از این قضاوت داود (ع) آشفته شدند و حتی دوستان او، او را رها کردند.
مدتی گذشت، همه داود (ع) را به بیدینی و بیعدالتی متهم کردند.
داود نبی (ع) سر در سجده برد و اشکها ریخت و از خدا طلب کرد تا شایعات را از او دور کند.
ندا آمد: «ای داود! مردم را به باغی که برای این پیرمرد بود ببر. به مردم بگو این قضاوت، امر من بود. آن پیرمرد قاتل پدر این جوان بود و این باغ ملک پدر این جوان. پس پسر٬ قاتل پدر را قصاص کرد و به باغ خود رسید. گوشه باغ را بکَن خمرهای طلا خواهید دید که برای این پسر است. به مردم نشان بده تا باور کنند این قضاوت از سوی من و درست بود.
ای داود (ع) دیدی! من نخواستم قضاوتی به تو نشان دهم٬ به اصرار تو این کار را کردم. چون نمیخواستم در بین مردم به بیدینی و ناعدالتی متهم شوی. چنانچه بسیاری از مردم چون از کارهای یکدیگر بیخبر هستند و علم ندارند مرا به بیعدالتی متهم میکنند و از من دور میشوند. در حالیکه اگر از عمق افعال من باخبر شوند هرگز در مورد من چنین گمان نمیکنند و مرا دوست میدارند.
ای داود خواستم بدانی این انسان با جهل خود چه ظلمی در حق من روا میدارد و از نادانی، مرا به بیعدالتی متهم میکند، مگر کسانی که مرا به توحید راستین شناخته و باور کردهاند. نزد من محبوبترین بنده کسی است که مرا به جمیع صفات توحید بشناسد و یقین بر پاکی من کند.»
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌸🍃🌸🍃🌸
@Metaanoia
آقااباعبدالله(علیهالسلام)برفرازمنبربودوتمامی شهدامحوجمال مولایشان بودند.درکنارایشان حضرت علی اکبروحضرت عباس(علیهالسلام)ایستاده بودندوباورودهرشهیدبه استقبالش میرفتند.
بعدادامه داد:یکی اززیباترین صحنهها،زمانی است که حضرت عباس(علیهالسلام)به استقبال شهدامیرودوآنهارادرآغوش میگیرد.
آقاومولای ماحضرت اباعبدالله(علیهالسلام)سخن میگفتندوهمه غرق درعظمت وجمال ایشان بودند.بعدهم آقابه مافرمودند:《برای من ازخاطرات جبهه بگویید.》هرباریکی ازشهدابرای آقاصحبت میکند،دیروزنوبت من بود.من برای آقاازشلمچه گفتم.بعدهم به مولایمان عرض کردم:خیلی ازرفقای ما،همراه بامابودنداماشهیدنشدند،برخی هم نتوانستندیانشدکه بامادرجبهه باشند.
مولاوآقای مافرمودند:《اگردرمسیرشماثابت قدم باشندآنهانیز بقیهی شهدای من هستند.》❤️🩹🌱
📚کتاب بازگشت
🍃@Metaanoia🍃
•|مِتانویا|•
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟 🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی 🌸قسمت ۲۷۳ و ۲۷۴ _...در جنگ ها در #بدر #احد #خندق #خیبر ک
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۲۷۵ و ۲۷۶
_برای همینم خودشون رو به پیامبر نزدیک میکنن با دختر دادن و به امید نوه دار شدن و گره خوردن با نسل پیغمبر و کارهای اینچنینی...
حالا تا پیامبر هست وحی هست
و چون وحی چند باری کنایه آمیز ولی بسیار دقیق اشاراتی کرده و بعضی بازی ها و نقشه ها و مهره ها رو سوزونده که وقتی قرآن میخونی کاملا مشهوده، اینها ملاحظه و احتیاط دارن که نکنه بسوزن و دیگه نتونن توی این ساختار بمونن مثل خیلیا
بنابراین سکوت میکنن
اما حالا تصور کن دیگه وحی نباشه
یعنی پیامبر از دنیا بره
خب چه اتفاقی میفته؟
دیگه ترسی وجود نداره هر کاری دلشون بخواد میکنن
و همین کارم کردن
و چون درون اسلام بودن و اسمشون مسلمان بود بدعت آوردن و به راحتی معیارها و تکلیف های تعیین شده رو تغییر دادن*
مهمترین اقدام هم مهجور کردن ولایت و از بین بردن اون امام ها بود
در اولین قدم بعد از از دنیا رفتن پیامبر بدون در نظر گرفتن ماجرای غدیر سقیفه برپا شد و خلیفه هم تعیین شد!
به بهانه ی بیعت نکردن امیرالمومنین با خلیفه جدید به خانه دختر پیامبر هجوم شد
خب طبیعیه وقتی حق با توئه نخوای بیعت کنی
ولی امت همه چیز رو فراموش کرده بودن
بعضی های دیگه هم بودن که بیعت نکردن ولی این خانواده خطر تلقی میشدن برای همین بهشون حمله شد
این خونه همون خونه ایه که پیامبر اون رو خانه وحی خطاب کرده
و ماههای پایانی عمرش هر روز به سمت اون خونه سلام میداده پیش چشم مردم
حالا دختر پیامبر،
کسی که پیامبر تمام تلاشش رو کرده تا شانش رو به امت معرفی کنه؛ پیامبر در میان جمع دست دخترش فاطمه رو میبوسید!
و هر بار که وارد جمع میشد به احترامش بلند میشد و سر جای خودش مینشوند!
در اون جامعه زن گریز انقدر به دخترش احترام میگذاشت که مایه تعجب بود
تازه با وجود شان پیامبری!
پس این که فاطمه آدم خاصیه در ذهن امت نشسته بود
و دعوا هم با امیرالمومنین بود!
پشت در خونه شون اومدن تا امیرالمومنین رو برای بیعت ببرن
خب اینجا شان این خانوم ایجاب میکنه وارد یه دعوای مردونه نشه
و منطقیه که خود امیرالمومنین جوابشون رو بده
ولی دقیقا عکس این رخ میده!
فاطمه پشت در میره و میگه برگردید و راهشون نمیده
حالا چرا؟
فاطمه بزرگترین سرمایه اجتماعی بعد از پیغمبره
و تمام این اعتباری که در اذهان داره رو خرج حمایت از ولایت میکنه
اینجا رابطه امیر المومنین و حضرت زهرا رابطه همسر نیست که بگیم وظیفه مرده با ناملایمات مواجه بشه و حریم ناموسش رو حفظ کنه
اینجا نسبتی فراتر از این در جریانه
اینجا رابطه رابطهء امام و مامومه! و ماموم هر که باشد حتی فاطمه!
وقتی ولایت که رکن دینه به خطر می افته باید سینه سپر کنه دفاع کنه اعتبار اجتماعیش رو خرج کنه که تصدیقش کنه و صدقش رو اثبات کنه
و حضرت زهرا به بهترین شکل ممکن اینکار رو کرد
حالا چطوری؟
دو تا حدیث کنار هم میگذارم و ازت میخوام این معادله رو حل کنی
حدیث اول از پیامبر که میفرمایند فاطمه، سرور زنان اهل بهشت است
پس یعنی نه تنها بهشتی ست بلکه اونجا هم سرآمده
حدیث دوم باز هم از پیامبر که میفرماید
"من مات و لم تعرف امام زمانه مات میته جاهلیه"
یعنی اگر کسی بمیرد و امام زمانش را نشناسد و تصدیق نکند به مرگ جاهلیت مرده است!
جاهلیت یعنی جهنم!
هر دو حدیث هم سندشون صحیح و محکمه
یک روایت دیگه هم در سندها به صراحت هست که میگه فاطمه تا پایان عمرش با خلیفه اول بیعت نکرد!*
حالا شما به من جواب بدید:
اگر منظور از امام همون خلیفه پیروزه و اگر فاطمه باهاش بیعت نکرده یعنی فاطمه به مرگ جاهلی از دنیا رفته و نعوذبالله جهنمی ست؟
پس حدیث اول چی میشه؟
و اگر حدیث اول درست باشه و فاطمه بهشتی، پس قطعا امام زمانش رو میشناخته و باهاش بیعت کرده که در این صورت میشه فهمید اون شخص خلیفه اول نبوده
و مهمتر اینکه اون کی بوده؟
این سوال تو همین ماجرای هجوم به خانه و دفاع حضرت زهرا از امیرالمومنین به طور کامل در تاریخ متجلی میشه
فاطمه این پارادوکس رو خلق کرد
و پیش چشم مردم عالم گذاشت تا الی الابد این معادله حل نشه و این سوال در ذهن ها باقی بمونه و از این طریق حق رو آشکار و مرز میان حق و باطل رو تمییز بده
کار الگوها همینه؛
جداکنندگی
مثل ماده ای که دو تا فاز رو تفکیک میکنه، برنامه ای مینویسن و اجرا میکنن که الی الابد حق و باطل رو در اذهان تفکیک کنه و راه رو برای هدایت باز و برای بهانه جویی ببنده و اتمام حجت کنه
ولو برای خودشون سخت باشه!
این همون سهم بیشتره که گفتم برمیدارن
سهم بیشتر از بلایی که ناگذیر برای هزینه رشد بشر باید داده بشه
بجای قربانی گرفتن از بشر قربانی میشن
تا دین خدا رو نصرت بدن و مردم رو هدایت کنن
در این ماجرا هم فاطمه باردار بود و فرزندش رو از دست داد
چون وقتی ممانعت کرد از ورود به خونه یه عده ای از....
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۲۷۷ و ۲۷۸
_....از صحابه در رو شکستن و آتیش زدن و به زور وارد شدن و امیر المومنین رو دست بسته برای بیعت به مسجد بردن
و ایشون توی این حادثه سقط جنین کرد و پهلوش شکست و چندین روز بعد از تاریخ وفات پیامبر از دنیا رفت
شهید شد!
صورت ژانت جمع شد:
_واقعا؟
دختر پیامبرتون توی این ماجرا کشته شد؟
_بله
برای اینکه همین سوال رو ایجاد کنه در دل تاریخ
که امت هنوز دو ماه از فوت پیامبرش نگذشته چه بلایی به سر دختر 18 ساله پیامبر آورد که از دنیا رفت؟
دختری که تا این حد پیامبر تکریمش میکرد و به گواه همون تاریخ عالمه و عابده و طبق آیه تطهیر اهل بیت پیامبر بود
چرا این بلا رو به سرش آوردن؟
فاطمه اول آبرو و شانیت اجتماعی و بعد فرزندش محسن و بعد جانش رو تقدیم #ولایت کرد تا این شاخه نخشکه
قطعا اگر اون اتفاق نمی افتاد این ماجرا در دل تاریخ گم میشد و چیزی تحت عنوان #تشیع برزمین باقی نمیموند
یعنی #امامت به عنوان
هدف والای اسلام اصلا مطرح نمیشد تمامش میشد خلافت و تهش همین قاعده که حق با غالب است!
ولو فاسق باشد!!
چیزی که با اساس سیره پیامبر و منطق قرآن به طور جد در تضاده
شما که قرآن رو یک بار از رو خوندید بگید منطق قرآن اینه؟!
و حالا چه کسی اینجا بزرگترین سهم رو برمیداره؟!
ژانت گنگ گفت:
_منظورت چیه گفتی فاطمه این فداکاری رو برای حفظ حقیقت و روح اسلام انجام داده دیگه
_آره درسته ولی بزرگترین هزینه رو امیرالمومنین داد در این ماجرا
یعنی بزرگترین هزینه ای که میشد داد در طول تاریخ
امیرالمومنین رو توی این ماجرا تصور کنید
ولی خدا بعد از پیامبره
از اوصاف ولی اینه که علم و عنان زمین و آسمان رو در اختیار داره و نبض زمان براش میزنه
واسطه فیض مخلوقات و حلقه اتصال خدا و بندگانه
بقول خودمون لنگر آسمان و زمینه
با این اوصاف حقش رو که خلافته غصب میکنن
خب خلافت محبوبیتی در نزدش نداره از حیث دنیایی چون مثل باقی حکام قصد چپاول و خوشگزرونی نداره و اینو سالها بعد وقتی به حکومت میرسه ثابت میکنه
ولی از این جهت که
#خلافت موهبتیه برای خدمت به خلق و تحقق همون هدف اصلی که گفتم که وظیفه امامه خب طبعا باید برای به دست آوردنش تلاش کنه
اگر کسی از حق خودش و حق بقیه بگذره که دیگه عادل نیست!
اما ایشون بخاطر اینکه #اصل_اسلام در خطر نیفته و برادر کشی و اختلافات درونی در همون بدو ظهور اسلام رو نابود نکنه مامور به سکوته!
مثل هارون که به موسی گفت تو گفتی بخاطر حفظ وحدت امت سکوت کنم و من اینکار رو کردم
برای همینه که پیامبر میفرماید
یاعلی تو برای من مانند هارون برای موسی هستی!
و روایت هست که وقتی امیرالمومنین رو دست بسته برای بیعت میبردن همین آیات رو میخوند!
پس تو #مامور_به_سکوتی چون اسلام نوپاست و کافیه اختلافات داخلی بالا بگیره تا یک قدرت خارجی با خیال راحت تمام امت اسلامی رو از بین ببره و برای همیشه این اتفاق به تاریخ بپیونده!
همون موقع تمدن ها که از رشد این قدرت جدید نگرانی داشتن
منتظر فرصت بودن هم ایران هم روم
اتفاقا همون زمان هم ایران به سر حدات اسلام حمله کرد
و جنگ ها و فتوحاتی که صورت گرفت آغاز شد
پس امیرالمومنین سکوت کرده!
ولی حق داره که بیعت نکنه لااقل اعتراضش رو بیان کنه!
که در تاریخ ثبت بشه اعتراضی بود
وگرنه که اصلا میگفتن بابا حقی نبوده خود طرف اومد بیعت کرد!
بیعت نکردنش هم به جایی برنمیخورد چون همه امت تطمیع شده بودن سر قضیه خلافت
ولی حمله کردن به خونه برای گرفتن بیعت
حالا باز شما امیرالمومنین رو تصور کن
مردی که گفتم انسان کامله
تجلی غیرت و قدرت خداست و کائنات گوش به فرمانش
و بسیار هم به همسرش علاقه منده
و اون رو امانت پیامبر میدونه
پیامبری که امامش بوده و عاشقانه دوستش داره
اصلا فاطمه رو امانت الهی میدونه
و فاطمه هم یک انسان کامله!
ببین ما یه صفت خوب تو هم دیگه میبینیم عاشق هم میشیم
دو تا انسان کامل چقدر میتونن همدیگه رو دوست داشته باشن؟!
با این حال امر چیه؟!
تکلیف در اون مقطع چیه؟
سخت ترین کار دنیا در اون شرایط
سکوت...
یعنی تو اجازه بدی فاطمه که نهایت احترام و علاقه رو بهش داری* چون تو امام هستی و شان ولایت مطرحه از تو دفاع کنه و پیش چشم تو کتک بخوره
طوری که فرزندت از بین بره
و همون فاطمه رو هم با همون اتفاق از دست بدی و تو دستگیر بشی و بزور ازت بیعت بگیرن
خب هیچ مردی این شرایط رو تحمل نمیکنه چه برسه مردی که نسبت به غریبه ها هم غیور بود!*
و چه برسه مردی که جنگاوره!
در جنگ خیبر امیرالمومنین به تنهایی در یک قلعه رو از جا کند!
دری که به عنوان حفاظ قلعه با کلی تدابیر و استحکامات نصب شده بود
عمروبن عبدود پهلوان عرب رو به خاک انداخته
اما امر سکوته! سخت ترین کار دنیا همینه
سکوت در حال توانایی و تحمل دیدن چنین صحنه ای! هيچوقت...
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟🌱🌟
🌸رمان آموزنده و کمی عاشقانه #ضحی
🌸قسمت ۲۷۹ و ۲۸۰
_هیچوقت از ذهن پاک نمیشه
خود امیرالمومنین در نهج البلاغه خوندید احتمالا درباره اون اتفاق میفرماید
بعد از اون اتفاق سالهاست خار در چشم و استخوان در گلو روزگار میگذرونم
یعنی دردی که هر لحظه همراهته!
تصور کن یه خار 25 سال توی چشمت باشه و نتونی درش بیاری!
ژانت_خب آخه چرا؟
_بخاطر اینکه اونجا شمشیر کشیدن و جنگیدن میشد شورش و اونوقت این توجیه وجود داشت که کل خانواده و پنج شش نفر از صحابه پیامبر که اونجا بودن قتل عام بشن و این قضیه الی الابد دفن بشه
ولی مصلحت این بود
که همه زنده بمونن و سالها بعد تک به تک سهم خودشون رو بردارن و نقش خودشون رو بازی کنن
هم خود امیرالمومنین(ع) و هم فرزندانشون حسن و حسین(ع)
درسته دل با انتقام و کتک کاری خنک میشه
ولی مصلحت #دین_خدا این نیست
همونطور که مصلحت بود فاطمه خودش رو قربانی کنه تا یک حقیقت رو ثبت کنه مصلحت بود بقیه اعضای خانواده بمونن تا این مسیر به اون شکلی که برنامه ریزی شده پیش بره
سخته ولی لازمه...
برای همین میگم سخت ترین سهم سهم امیرالمومنینه
این آدم همه چیزش برای خداست از خودش و برای خودش چیزی نمیخواد
امام یعنی همین
تسلیم محض...
وقت برداشتن جسم داغ، همه که انگشت سبابه نمیشن که بسوزن و دم نزنن
برای همینه که انقدر عزیزن
چون بخاطر بقای اون هدف مقدس و نشونه گذاشتن برای ما ها هزینه های سنگینی پرداختن
جملاتی روایت هست از امیرالمومنین در زمان دفن شبانه و مخفی فاطمه، که بیانگر حجم شرمندگی ایه که مولا توی دلش پنهان میکرد
ایشون رو به پیامبر عرضه میدارند:
یارسول الله امانتیت رو از من تحویل بگیر فقط بدون که من مقصر بلایی که سرش اومد نیستم
امت تو اراده کرد برای هضم کردن فاطمه!
عین عبارتی که استفاده میکنه همینه: "لـهضمها"...!
و باز عرض میکنن:
یا رسول الله تو ازخودش سوال کن
استخبرهاالحال
یعنی سوال پیچش کن چون خودش حرفی نمیزنه!
مجبورش کن بهت بگه چه بلایی به سرش آوردن
این مکالمات اگر چه تشریفاتیه اما بیانگر همون غم بزرگیه که توی دل ایشونه
کتایون بی مقدمه گفت:
_چرا پنهانی؟
چرا قبر دختر پیامبرتون جاش مشخص نیست؟
_ایشون در مدت زمان بیماری کسی رو به ملاقات نپذیرفت و وصیت کرد شبانه و تنها به خاک سپرده بشه و کسی برای نماز خوندن به پیکرش نیاد
چون باید مشخص میشد که فاطمه به قهر از میان امت رفت
اینهم در ادامه ی همون #تصمیم_آگاهانه بود
پیامبر در روزهای آخر عمر شریف حدیثی دارن به نام حدیث ثقلین
که در اون میفرمایند تمام ماترک و ارث من برای امت دو چیزه
کتاب خدا #قرآن و #اهلبیتم
و این دو هیچ وقت از هم جدا نمیشن تا وقتی که در روز قیامت در کنار حوض کوثر که یک حوض بهشتیه به من وارد بشن
و این یعنی
خط مشی قرآن
هیچ گاه از خط مشی این خانواده جدا نیست و اونها در میان امت عاملان حقیقی به قرآن و سنت من هستن
میبینید...
پیامبر تمام کد ها رو داده بود به اندازه کافی
حتی قرآن هم همینطور
یادته حین مطالعه به یه آیه ای رسیدیدم که با تاکید از مسلمانها میخواست بدون اجازه وارد خانه کسی نشید
یا اگر بهتون گفته شد برگردید برگردید؟!
و گفتم این تاکید یکم عجیبه؟!!
ژانت ناباور گفت:
_اینایی که داری میگی واقعیت تاریخیه؟
_هر چی که گفتم با سند توی کتب تاریخی صحیح و مرجع هست!*
آهی کشید:
_خیلی دردناکه واقعا قلبم به درد اومد
عجییه چرا حالم انقدر بد شد!
کاش یکم آب بخورم...
از جا بلند شد و برای خودش آب ریخت
کتایون تمام مدت ساکت و صامت به دستهایی که روی پاهاش جمع کرده بود زل زده بود و از چهره اش جز بی تفاوتی و سکوت برداشت دیگه ای نمیشد کرد
بلند شدم و چراغ پذیرایی رو روشن کردم
جلوی آینه نم چشمهایی که کمی خیس شده بود رو گرفتم و چند بار پی در پی نفس کشیدم تا لرزش صدام رو مهار کنم
بعد رو به بچه ها گفتم:
_الان دیگه اذان میگن من میرم نماز بخونم
اگر زحمتی نیست کنسرو گرم کنید
بعد شام ادامه میدیم
ژانت گرفته گفت:
_باشه
لبخندی زدم:
_مرسی مهربون! خداخیرت بده
شام که صرف شد کتایون پرسید:
_حرفات تموم نشد درسته؟
_نه...
هنوز حرف دارم اگر حوصله دارید
_بحث حوصله نیست بحث باید تموم بشه دیگه نمیخوام آخرش بگی نذاشتید بحثمو کامل کنم و...
لبخندی زدم:
_بااشهه...حالا بگم؟
ژانت لبخندی زد:
_آره بگو
_خب در ادامه همون توضیحاتی که درباره ماهیت امام دادم
سهم بیشتر و هزینه رشد و انسان سازی و امت سازی و تلاش امام برای حفظ امت و قربانی شدن بخاطر خدا و هدف در مواقع لزوم،
بقیه ائمه هم همین مسیر
و همین روال رو متناسب موقعیت و شرایط جامعه و تصمیمات انسانی طی کردن
برگردیم به صدر اسلام
بعد از این پس زدگی در پوشش خلافت اسلامی همون رویای صادقه پیامبر در مورد شجره خبیثه تعبیر شد و بنی امیه...
🌱ادامه دارد.....
🌸نویسنده؛ بانو شین-الف
🌟
🌱🌟🌟🌱🌟🌟🌱
دِلَمهَوایِنَجَفڪَردوَخوبمیدانَم . .
بَراتِقَلبِپَریشاندَراِختیارِعلی؏ست💔"
@Metaanoia
🔸باد مسموم و حکمت الهی
🔹حدود شصت سال قبل در فصل زمستان، باد مسموم شدیدی میآمد. به طوری که تمام درختها مسموم شدند و در نتیجه حتی یک درخت میوه دار باقی نماند.
و یک نفر در منزلش درخت زرد آلو کاشته بود و آن را خیلی دوست داشت. هنگامی که باد شروع شد، او اطراف درخت را با پارچه ضخیمی پوشانید تا باد به آن آسیبی نرساند.
آن سال، درخت زرد آلو، تنها درختی بود که میوه داد و چون این میوهها خیلی پرارزش بود، صاحب درخت مقداری از آن را به دوستان و بستگانش هدیه داد.
و در آن سال، هرکس این میوه را خورد، وبا گرفت و مرد؛ اما مردم عامی که نصیبی از میوه نبرده بودند، جان سالم به در بردند. معلوم شد که خداوند با باد مسموم خطر ابتلا به وبا را از بین برده و با
بلای کوچک، جلوی بلای بزرگ تر را گرفته بود.🌱
📚از مجموعه داستانهای شهید دستغیب
#شکرگزاری
#حکمت_الهی
@Metaanoia
6.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
دعای حضرت آقا❤
#کلیپ
🍁________🌻________🍁
@FatemehAhmadi03