eitaa logo
مـیــثــــاق
2.4هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
14.8هزار ویدیو
32 فایل
https://eitaa.com/joinchat/1277689893C3e7a8a1f84 🌱 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ الله الَّذِي أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ سلام بر تو ای پیمان محکم خدا که از مردم گرفت و سخت محکمش کرد..🌷 ارتباط با ما @MN5286
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️مثل شب تار ▪️در یک شب تار و تاریک و ظلمانی ، که پیرامونت چاه و چاله هم زیاد است، مطمئنا احتیاط می کنی، می ایستی و حرکت نمیکنی. 📖قرآن می فرماید: اگر یک مطلبی برایت روشن نبود و تاریک و مبهم بود؛ 💢 آنجا حرکت نکن! 💢 آنجا بایست! 💢 آنجا داوری نکن! 💢 آنجا زود تصمیم نگیر! 🔆«وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ» آیه۳۶سوره اسراء/ چیزی که نسبت به آن آگاه نیستی و آگاهی و اطلاع نداری دنبال نکن، چون آسیب می بینی. 🔹امام على عليه‌السلام میفرماید: فكر كن، تا دور انديش شوى و چون همه جوانب كار برايت روشن شد، آن گاه بگير تا بعدها به خاطر این تصمیمت نادم و پشیمان نشوی که یک عمر پشیمانی و شرمساری در پیش دارد. 📚 ميزان الحكمه جلد سوّم https://eitaa.com/daftaremarefat https://sapp.ir/bargiazdaftaremarefat
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ویدئویی منسوب به حضور سردار عزیز حاج اسماعیل ؛ فرمانده سپاه قدس در کربلا که در رسانه های عراقی در حال انتشار است
📷 | شهدای مکتب (ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹فیلم تکان دهنده شهید حجت الاسلام مجید سلیمانیان قبل از شهادت بعد از اینکه شهید شدم پخش کنید...
8.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنرانی رحیم پور ازغدی در برابر سفیر انگلیس
🔰 لوح | روایت پیروزی 🔻رهبر انقلاب اسلامی: دفاع مقدس ملت ایران از دو خطر «فراموشی» و «تحریف» مصون نیست: «دست تحریف، این بخش پُردرخشش تاریخ ما را ممکن است مخدوش کند.» ۱۳۹۹/۰۶/۳۱ و «این دغدغه در ذهن من هست که فرهنگ جنگ و فرهنگ انقلاب و درحقیقت روحیه‌ی انقلاب از بین برود.» ۱۳۷۰/۰۴/۲۵ 🔻پایگاه اطلاع رسانی KHAMENEI.IR در این اطلاع نگاشت راهکارهایی را برای مقابله با چنین خطراتی و برای ناکام گذاشتن توطئه‌ی دشمنان منتشر میکند. 💻 @Khamenei_ir
مـیــثــــاق
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🏴 خون دلی که لعل شد زندگینامه مقام معظم رهبری 🥀فصل سیزدهم قسمت صد و شصت و پنج کسی مانند تو
🥀🥀🥀🥀🥀🏴 خون دلی که لعل شد.... زندگینامه مقام معظم رهبری 🥀فصل سیزدهم قسمت صد و شصت و شش شعاع نور 🥀اکنون رخداد هایی از خاطر من میگذرد که برای کسانی که با زندگی در سلول تاریک در بسته و بی ارتباط با جهان خارج آشنا نباشند عادی و معمولی به نظر میرسد اما برای کسی که در چنین سلولی زندانی شده رخداد هایی مهم است و به خاطر اهمیتی که دارد با روشنی تمام در حافظه باقی میماند 🥀 از آن جمله است تابش رشته ای از نور خورشید در داخل سلول .یک روز روشنی اندکی که توانسته بود از همه تیرگی ها و غبار های بالای روزنه ی سلول بگذرد و به داخل سلول نفوذ کند توجهم را جلب کرد از شادی نتوانستم خودم را کنترل کنم فریاد زدم: آهای....مژده....آفتاب.... آفتاب....! چشمهای ما به این نور که ما را با گستره ی فضای آزاد و رها پیوند میداد دوخته شد به مدت نیم ساعت یا کمتر همچنان با خوشحالی به آن نگاه میکردیم تا اینکه ناپدید شد.روز بعد این شعاع نور بیشتر شد و مدت بیشتری دوام اورد چند هفته وضع به همین منوال بود تا آنکه خورشید در زاویه ای قرار گرفت که دیگر این عطیه ی ناچیزش به ما نمیرسید! 🥀یک روز با صدای گنجشک هایی که در بیرون سلول جیک جیک میکردند بیدار شدم صدای شادی بخشی بود نوید فرا رسیدن فصل بهار را میداد و ما را با طبیعت آزاد و رهای آن سوی دیوار های سلول مرتبط میساخت فهمیدیم که پشت سلول درخت هایی است شاید هم تازه برگ کرده و شادی و سروری به فضا بخشیده بود که گنجشک ها نغمه سرایی میکردند.تمامی این تصویر های زیبا را صدای گنجشک ها در ذهن ما ایجاد میکرد لذا دل ما باز میشد و شعف و لذتی در ما برمی انگیخت 🥀 یکی دیگر از چیز هایی که از این زندان هنوز هم غالبا در خاطر من هست صدای اذان صبح است که با صدایی بسیار ضعیف به گوش میرسید و قطعا از راه دوری می امد امواج این اذان توانسته بود با استفاده از فرصت سکوت و ارامش شهر و هوای صاف سپیده دمان به درون سلول رخنه کند تا گوش من با شوق تمام آنرا دریافت کند و لذتی در جانم برانگیزد که هنوز هم هرگاه به یاد میاورم برایم شعف انگیز است به خاطر دوری فاصله برخی کلمات به گوش نمیرسید اما هرروز هنگام سپیده دم بدون استثنا منتظرش بودم و به ان گوش میسپردم. ادامه دارد....
🚨📸 دست نوشته‌ تکان‌دهنده شهیدی که هنگام بمباران شیمیایی ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داد 🔹 ۱۲ فروند هواپیما ساعت ۵ غروب منطقه را بمباران شیمیایی کردند که یکی در ۱۰ متری او افتاد. 🔹 نعمت الله ملیحی ماسکش را به یکی از رزمنده‌ها داد و خودش بدون ماسک مانده بود كه درع مل دم نايژک‌های ريه تاول می‌زد و در بازدم تاولها پاره می‌شد ! به همین علت برای گفتگو کردن روی کاغذ مینوشت و کمتر صحبت می‌کرد. 🔹 در بیمارستان به دلیل حاد بودن جراحت نعمت الله، او را ممنوع از نوشیدن آب کردند. 🔹 او از شدت تشنگی و زجر کاغذی خواست و روی آن نوشت :" جگرم سوخت، آب نیست ؟! " و بعد از دقایقی به علت شدت جراحت به شهادت رسید.
مـیــثــــاق
🎇°•○●﷽●○•°🎇 ✨هر روز یک صفحه با کتاب حسین پسر غلامحسین 🌺زندگینامه شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد در کن
🎇°•○●﷽●○•°🎇 ✨هر روز یک صفحه با کتاب حسین پسر غلامحسین✨ 🌺زندگینامه شهیدی که حاج قاسم وصیت کرد در کنار او دفن شود.🌺 🍃محمد حسین به روایت علي نجيب زاده گفتم: «حالا چه کاری بود؟» گفت: «یادت هست یک روز کرمان توی خیابان شریعتی، بچه ها داشتند به یک نفر تذکر اخلاقی می دادند و آن وقت تو از راه رسیدی وسیلی توی گوش طرف زدی و هیچ کس هم متوجه نشد. من همان موقع در میان جمع بودم و فهمیدم که تو سیلی زدی. درست می گفت. ما چند نفر بودیم که در خیابان شریعتی یا بعضی جاهای دیگر اگر به موردی برمی خوردیم یا منکری میدیدیم، می ایستادیم و تذکر می دادیم. آن شب آقای کریمیان و تعدادی دیگر از دوستان داشتند به یک نفر تذکر می دادند. تعدادشان هم زیاد بود، من تازه از راه رسیده بودم و دیدم آن بنده خدا اصلا گوشش به حرف های بچه ها بدهکار نیست. انگار خیلی از قضیه پرت است. خلاف کرده و با این حال در کمال پررویی کارش را توجیه می کند. من ناراحت شدم و یک سیلی به طرف زدم، اما این کار را آنقدر سریع انجام دادم که هیچ کدام از بچه ها، حتى خود آن فرد نیز متوجه من نشدند. من هم چیزی به روی خودم نیاوردم. دستانم را توی جیب اوركتم کرده بودم و تماشا می کردم. حالا محمدحسین داشت آن جریان را یادآوری می کرد. گفت: «خنده های من به خاطر همین بود که تو مرا نشناخته بودی، اما من تا دیدمت، سریع شناختم. اتفاقا یک بار هم با حاج حمید شفیعی بودیم که شبیه این جریان را دیدم. با اتوبوس به جبهه می رفتیم، توی ترمینال شیراز یک بنده خدایی دست زن و بچه اش را گرفته بود و داشت از جلوی اتوبوس رد می شد. راننده فحش خیلی رکیکی به مرد داد، آن بنده خدا که آدم خیلی ضعیفی هم بود جلو آمد و گفت: «چرا فحش میدهی؟ مگر من چه کار کردم؟» راننده بدون این مراعات زن و بچه او را بکند، یکی دو تا فحش دیگر هم داد. حاج حمید که خیلی عصبانی شد، رفت طرف راننده و گفت: «تو مگر خودت ناموس نداری؟ چرا فحش میدهی؟ مگر این بدبخت چه کار کرده؟ غیر از این است که از جلوی ماشین تو رد شده؟» راننده پررویی کرد و دست از بی تربیتی برنداشت. حاج حمید هم ناراحت شاد و محکم جلوی یک منکر ایستاد و به خاطر دفاع از یک مظلوم و نهی از منکر، خودش را به خطر انداخت و آن سختی را متحمل شد. خیلی لذت دارد انسان در راه خدا و به خاطر رضایت او این طور عمل کند. در هر صورت این خنده های من هم به خاطر آن کار خالصانه ای بود که تو در خیابان شریعتی انجام دادی. سعی کن همیشه همین طور باشی. اگر جایی موضوعی پیش آمد و کاری انجام دادی هدفت رضای خدا باشه.. حرف های محمد حسین خیلی برایم جذاب بود. حسابی به او علاقه مند شده بودم. این سفر که اولین برخورد من با محمد حسین بود، پایه دوستی عمیقی شاد و برای همیشه در خاطرم جای گرفت. هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود/ هرگز از یاد من آن سرو خرامان نرود/ ادامه دارد 🖋️