|خانومعکاس📷|
_
[ سر میرود از دستِ همه، حوصلهیِ من
یعنی که برایِ تو فقط حوصله دارم ..❤️🩹]
به مو میرسه، پاره هم میشه، ولی ارباب
دوباره واست گره میزنه و بلندت میکنه (:
شبِ آخره ..
جا نیس تو بینالحرمین.
یعنی حتی نمیشه نشست روبروی گنبد تو یا علمدارت، و سیر تماشاتون کرد.
دلم میخواست این شبِ آخری، سیر بغل بگیرم ضریحتو ..
اما حالا نشستم اینجا؛ "مسقف رقم 4"
صدایِ مرکز مفقودین تو سرم میپیچه ..
کاشکی تو حرمت گم میشدم و هیچ صدایی منو پیج نمیکرد.
یا مثلا میگفت: "زینأب از ایران، ارباب زیرِ عمود ۶۳ منتظرِ شماست. لطفا هرچه سریعتر به عمود ۶۳ مراجعه کنید."
دوست دارم بمونم همینجا، پیشِ تو
حتی اگه تو حرمت، تو بینالحرمینت، جا نباشه .. میشینم تو "مسقف رقم 4"
هرازگاهی بلند میشم و پابلندی میکنم و یه گوشه از گلدستهت رو میبینم ..
همینم کافیه ..
هندزفریمو تو گوشم میذارم.
تو سرم میپیچه: "زمان با کسی که دوسش داری زود میگذره .."