eitaa logo
میوه دل من
4.6هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🎈🌸🎈🌸🎈 یکی بود یکی نبود. سه پروانه ی کوچولو بودند که با هم برادر بودند. رنگ آن ها با هم فرق می کرد. یکی سفید بود و یکی قرمز و آخری هم زرد بود. آن ها همیشه زیر نور آفتاب بین گل های باغ می چرخیدند و بازی می کردند. آن ها هیچ وقت از بازی خسته نمی شدند، چون آن ها خیلی خوشحال و شاد بودند. یک روز باران شدیدی می بارید، پروانه های کوچولو که داشتند بازی می کردند، حسابی خیس شده بودند. آن ها تندی پرواز کردند تا زودتر به خانه شان برسند، اما وقتی به آن جا رسیدند، در خانه قفل بود و آن ها کلید نداشتند. آن ها باید یک پناهگاه پیدا می کردند، وگرنه خیس و خیس تر می شدند. کمی بعد آن ها پرواز کردند و به یک لاله ی زرد و قرمز رسیدند و گفتند: ”دوست عزیز، ما می توانیم بیایم بین گلبرگ هایت تا خیس نشویم؟” لاله جواب داد: ”من می توانم به پروانه ی زرد و قرمز اجازه بدهم، چون آن ها شبیه به من هستند، اما پروانه ی سفید نمی تواند این جا بماند.” اما پروانه ی زرد و قرمز گفتند: ”چون به برادرمان، پروانه ی سفید، اجازه نمی دهی ما هم این جا نمی مانیم و دنبال یک جای دیگر می گردیم.” باران شدید و شدیدتر شد و پروانه ها حسابی خیس شده بودند که ناگهان چشمشان به یک سوسن سفید افتاد. آن ها پیش سوسن سفید رفتند و گفتند: ”سوسن مهربان، اجازه می دهی تا و قتی باران بند بیاید ما بین گلبرگ هایت استراحت کنیم؟” سوسن جواب داد:” پروانه ی سفید چون شبیه به من است می تواند بیاید، اما پروانه ی زرد و قرمز اجازه ندارند.” بعد پروانه ی سفید گفت: ”اگر شما به برادرهای زرد و قرمز من اجازه ندهید، من هم نمی آیم و زیر باران با آن ها می مانم.” بعد سه برادر از آن جا پرواز کردند و دور شدند. اما خورشید که پشت ابر بود صدای آن ها را شنید و فهمید که این پروانه ها چقدر همدیگر را دوست دارند و حاضرند به خاطر هم زیر باران خیس شوند. به خاطر همین، خورشید از پشت ابرها بیرون آمد و به شدت تابید. خورشید بال های پروانه ها را خشک کرد و آن ها را خوب گرم کرد. دیگر آن ها ناراحت نبودند و تا شب بین گل ها در باغ بازی کردند، بعد پرواز کردند و به سمت خانه شان رفتند و دیدند که در خانه باز است و دیگر قفل نیست. ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙63🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 🎄🌲🌳🌴🌺🌻🌹🌷🌼🌸💐🎄🌳 آی بچه ها، بزرگترا زباله هارو تو کیسه ها بریزید میون دشت و جنگل توی دریا نریزید جنگل وقتی قشنگه که پاکه و تمیزه محیط ما برامون خیلی خیلی عزیزه 🍭💞🍭💞🍭 زمین رو پاک نگه دار بچه ی خوب و باهوش وقتی میری به گردش اینو نکن فراموش 🌼🌻🌼🌻🌼 محیط زیست همیشه باید پاکیزه باشه اگه کثیفش کنی زشت و آلوده میشه 🌻🌷🌷 تمیز باشید تمیز باشید پیش خدا عزیز باشید. ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙64🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 نگاره‌ای زیبا و آماده برای رنگ آمیزی 😍 هدیه به کوچولوهای علوی 😍 فقط به عشق علی عید غدیر مبارک ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🍃🌸 🌸🍃 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙65🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈🌸🎈🌸🎈 مهدی جان - شعر و سرود درباره امام زمان حضرت مهدی (عج) با صدای کودکان. حضرت مهدی ما ؛ رهبر آینده هست😍👌 ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙66🔜
آش غدیر.pdf
2.26M
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙67🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 با نام خدا می گیرم وضو نیت می کنم از برای او دست و پاهایم صورت و مویم می کنم تمیز پیش از وضویم گردی صورت الان می شویم بالا به پایین از زیر مویم اکنون کار ما شستن دستهاست اول، کدام دست؟ اول، دست راست از روی آرنج، تا سر انگشت می شویم با آب یک مشت و دو مشت مثل دست راست دست چپم را بالا به پایین می شویم حالا می کشم یک بار مسح سرم را بر جلوی سر دست ترم را بعد از مسح سر مسح هر دو پاست اما به ترتیب اول، پای راست جای مسح پا انگشت تا مچ است پایین تا بالا می کشم با دست وقت مسح پاست می کشم حالا روی پای راست دست راستم را اکنون می کشم دست چپم را روی پای چپ پایین به بالا آماده هستم برای نماز با یاد خدا می کنم آغاز ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙68🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 😰☺️ این بازی‌ها را می‌توانید با توجه به سن و توانمندی‌های کودکان در فرصت‌هایی که تمایل به بازی کردن دارند، انجام دهید. ▫️بازي مسابقه گویندگی ▫️بازی مصاحبه تلویزیونی ▫️ نقل خاطره، داستان، شعر، معما و لطیفه ▫️ بازی چه کسی می‌تواند دیگران را بخنداند❓ ▫️بازی کامل کردن یک داستان ▫️ بازی کامل کردن یک شعر ▫️ بازی تکمیل جملات ▫️ بازی پاسخ به پرسش‌ها ▫️ بازی داستان سازی با تصاویر ▫️بازی معلم بودن ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙69🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود، خرگوش مهربانی بود که در روستای سرسبز و خوش آب و هوایی زندگی می‌کرد. یک روز صبح آقای خرگوش تصمیم گرفت که به مزرعه برود و برای ناهارش چند هویج بچیند و با آن یک سوپ خوشمزه بپزد. خرگوش مهربان چهار هویج را از زمین کند و به طرف خانه به راه افتاد. او در مسیر برگشتن به خانه آقای موش را دید، آقای موش به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت: “خرگوش مهربان، بچه‌هایم گرسنه هستند؛ ممکن است یکی از هویج‌هایت را به من بدهی❓” خرگوش هم یک هویج خوش‌رنگ را به آقای موش داد. موش از او تشکر کرد. سه هویج دیگر برای خرگوش مهربان باقی مانده بود. سپس خرگوش به خانم خوک رسید. خانم خوک به خرگوش مهربان سلام کرد و گفت: “خرگوش مهربان، داشتم به بازار می‌رفتم تا برای بچه‌هایم هویج بخرم، خیلی خسته شده‌ام و هنوز هم به بازار نرسیده‌ام. ممکن است یکی از هویج‌هایت را به من بدهی❓ ” خرگوش یکی دیگر از هویج‌هایش را به خانم خوک داد. حالا دو هویج دیگر برای او باقی مانده بود. این بار خرگوش مهربان، اردک عینکی را دید. اردک به او سلام کرد و گفت: “خرگوش مهربان، آیا تو می‌دانی که هویج برای بینایی چشم مفید است؟ آیا یکی از هویج‌هایت را به من می‌دهی❓ ” خرگوش هم با خوشرویی یکی دیگر از هویج‌ها را به اردک عینکی داد و به راه افتاد. حالا آقای خرگوش فقط یک هویج در دست داشت. او از جلو خانه‌ی مرغی خانم عبور کرد. مرغی خانم او را صدا کرد و پس از سلام گفت: “خرگوش مهربان، زمستان در راه است. چند روز دیگر جوجه‌هایم به دنیا می‌آیند و من هنوز هیچ لباسی برای آن‌ها آماده نکرده‌ام. ممکن است این هویج را به من بدهی❓ اگر روی تخم‌هایم بنشینم حتما جوجه‌های بیشتری به دنیا خواهم آورد”. خرگوش مهربان هم یک هویج باقی مانده را به مرغی خانم داد و به سمت خانه به راه افتاد. آقای خرگوش خسته و گرسنه به خانه رسید. هیچ هویجی برای او باقی نمانده بود. او با خود فکر می‌کرد که برای ناهار چه غذایی بپزد، که ناگهان زنگ در خانه به صدا درآمد. خرگوش مهربان پرسید: “چه کسی پشت در است❓ ” صدایی شنید، “سلام، ما هستیم، آقای موش، خانم خوک، اردک عینکی، مرغی خانم ” خرگوش مهربان در را باز کرد. با تعجب به دوستانش نگاه کرد. آن‌ها گفتند: “امروز تو هویج‌هایت را به ما دادی؛ ما هم با هویج‌هایت غذا پختیم و برایت آورده‌ایم”. خرگوش که خیلی خوشحال شده بود، دوستانش را به داخل خانه دعوت کرد و پرسید: “چه غذایی پخته‌اید❓” همه با هم گفتند: ” سوپ هویج ” سپس همه با هم دور میز نشستند و سوپ هویج خوردند. ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙71🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 دیشب یه سربند سبز بابام رو پیشونیم بست که روش نوشته بودند آقای من حسین است بابام منو با خودش به مجلس روضه بُرد خرما که دادن بهش با ذکر زیر لب خورد تو روضه خوندن دیدم گریه می‌کردن همه حسین حسین می‌گفتن با صدای زمزمه بلند شدیم وایسادیم تا بزنیم به سینه سینه‌زنی قشنگه ولی خیلی غمگینه وقتی تموم شد عزا غذای نذری دادن از بس که خوشمزه بود همه ،غذا رو خوردن از اون موقع تا حالا همش دارم می‌خونم حسین حسین حسین جان آقای مهربونم ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙72🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈🌸🎈🌸🎈 با مقوا، در فلزی بطری و آهنربا انواع خطوط را به کودک آموزش دهيد. ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙73🔜
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی وبدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: در میان تعداد بسیاری از فرشتگان،من یکی را برای تو در نظر گرفته ام، او از تو نگهداری خواهد کرد اما کودک هنوزاطمینان نداشت که می خواهد برود یا نه،گفت : اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و این ها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود کودک ادامه داد: من چگونه می توانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟... خداوند او را نوازش کرد و گفت: فرشتهّ تو، زیباترین و شیرینترین واژه هایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی. کودک با ناراحتی گفت: وقتی می خواهم با شما صحبت کنم ،چه کنم؟ اما خدا برای این سوال هم پاسخی داشت: فرشته ات دست هایت را در کنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد می دهد که چگونه دعا کنی. کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیده ام که در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند،چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ فرشته ات از تو مواظبت خواهد کرد ،حتی اگر به قیمت جانش تمام شود . کودک با نگرانی ادامه داد: اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمی توانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود. خداوند لبخند زد و گفت: فرشته ات همیشه دربارهّ من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت،گر چه من همیشه در کنار تو خواهم بود در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد. کودک فهمید که به زودی باید سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید: خدایا !اگر من باید همین حالا بروم پس لطفآ نام فرشته ام را به من بگویید.. خداوند شانهّ او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهمیتی ندارد، می توانی او را ... * مـادر* صدا کنی ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
وقت غذا که میشه چه روز چه شب همیشه با آب گرم و صابون خوب می شوییم دستامون با یاد و نام الله اول میگیم بسم الله آروم غذا می جویم وقتی که ما سیر شدیم الحمدالله میگیم شکر میکنیم خدا را که آفرید غذا را http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85
ایده نقاشی لاک پشت با کف دست 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙77🔜
میوه دل من
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید: می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من ب
👆 🏴🌷🕊 بسم الله سلام✋ اوقات تک تک شما بخیر 🍃 یه نکته راجع به این پیامهای خالی خدمتون عرض کنم یادتون بمونه ، باشه❓ من به اتفاق همکارام ، به ترتیب 1⃣ داستان 2⃣شعر 3⃣بازی 4⃣فیلم و انیمیشن به کانال میفرستیم الان داستان باید بفرستیم اونجا بعد هم شعر بعد بازی که ما به دلائلی پیش میاد زودتر میفرستیم😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈🌸🎈🌸🎈 عبدالله رضیع.....عطشان و وجیع😭😭 سینه زنی و نوحه خوانی بسیا زیبای کودکان😔 دیدنش رو از دست ندید. http://eitaa.com/joinchat/993198099Ce5ba89258f 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙78🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 دخترک از کنار گل های شب بو رد شد. وقتی به آنها نگاه کرد خندید. چون آن ها را مثل چند دخترک زیبا دید که دست های هم دیگر را گرفته بودند. انگار داشتند آواز می خواندند. دخترک هیچ دوستی نداشت. شب بوها دوستان تنهایی اش بودند. یکی از شب بوها را بو کرد. بعد به خانه ی ارباب رسید. وارد خانه شد. ارباب با اخم زیاد سبد خرما را از او گرفت. یک خرما برداشت و توی دهان گشادش گذاشت. فوری عصبانی شد. هسته ی آن را بیرون انداخت و گفت:« این چه خرمایی است؟ خیلی بدمزه است؛ ببر پس بده و گرنه تنبیه خواهی شد!» دل کوچک دخترک شکست. چشم های عسلی اش پر از اشک شد. او کسی را نداشت تا آرامش کند. پدر و مادرش از دنیا رفته بودند. ارباب به سر او داد زد. دخترک ترسان و لرزان به مغازه ی خرما فروش رفت. با خجالت زیاد به او گفت:« آقا! اربابم این خرماها را نمی خواهد.» مرد خرما فروش بد اخلاق شد و داد زد:« به من چه که نمی خواهد. از اینجا برو، زود باش.»دخترک دوباره گریه کرد. اما ترسید به خانه برود. رفت کنار یک دیوار نشست. صدای گریه اش بلند شد. مرد مهربانی که از آنجا می گذشت، بالای سرش ایستاد. چشم هایش قشنگ بود. پیراهنش پر از بوی گل شب بو بود. دخترک گریه اش را خورد. مرد مهربان به سرش دست کشید و پرسید:« دخترم! چرا گریه می کنی؟» دخترک ماجرا را برای او تعریف کرد. مرد مهربان دست او را گرفت و جلوی مغازه ی خرمافروش برد. بعد به آن مرد گفت:« آقا چرا خرمای این دختر را پس نمی گیری؟» مرد خرمافروش بیشتر عصبانی شد و به سر او هم داد زد. مرد مهربان عصبانی نشد. فقط سکوت کرد. پیرمردی که آنجا بود فوری در گوش مرد خرما فروش گفت:« چرا سر او داد می زنی؟ او خلیفه ی مسلمانان، حضرت علی(ع) است.» مرد خرما فروش ترسید. من و من کرد. صورتش خیس عرق شد. فوری جلوی حضرت علی (ع) خم شد و راست شد و گفت:«ببخشید من اشتباه کردم. آن ها را پس می گیرم.» حضرت علی (ع) به او گفت:« سعی کن از این به بعد خرمای خوبی به مردم بفروشی.» مرد خرما فروش گفت:«چشم، چشم، من این خرماها را عوض می کنم.» بعد فوری خرماها را پس گرفت. سکه های دخترک را کف دستش گذاشت. صورت دخترک از خنده، زیبا شد. حضرت علی (ع) او را تا سر کوچه شان همراهی کرد. دخترک او را نمی شناخت؛ او مثل پدرش مهربان و دوست داشتنی بود. ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙79🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 (ع) گلي در باغ پژمرد كه او خوش بو ترين بود كسي از اين جهان رفت كه زين العابدين(ع) بود شاعر:شكوه قاسم نيا ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙80🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 هماهنگی چشم دست ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙81🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 زنبور چگونه عسل درست می کند🤔⁉️ زنبور کوچولو تازه ازتخم در امده بود .👶 او هنوز نمی دانست که زنبورها چگونه عسل تولید می کنند🤔❓ وچرا فقط ز نبور ملکه تخم می گذارد⁉️ او رفت واز ملکه پرسید:چرا فقط شما که ملکه زنبورها هستی تخم می گذارید⁉️ ملکه گفت :چون بقیه زنبورها کار دارند . ومن تخم می گذارم☺️ حال زنبور کوچولو جوابِ یکی از سؤال هایش را فهمیده بود. پیشِ زنبور های کارگر رفت تا برای خودش یک دوست پیدا کند یک زنبور پیدا کرد و سلام دادو پرسید: ببخشیدشماچطور عسل درست می کنید⁉️ زنبور گفت: عده ای از ما برای جمع کردنِ شهد گلها می رویم. یک عده از ما د ر خانه می مانیم. وبا شهدِ گلها عسل درست می کنیم. زنبور کوچولو گفت:من اصلا نفهمیدم .😊 زنبور خوشحال شد که از او سؤال کرده . اورا بغل کرد وگفت:من می دانم تو یک روز سربازِ خوبی خواهی شد. چند روز دیگر متوجه می شوی.☺️ 🌹چند روز بعد🌹 ملکه با چند سرباز امدند وگفتند:زنبورک در اتاقت هستی⁉️ زنبور گفت:حتما امده اند من را ببرند تا درست کردنِ عسل را به من بیاموزند. باز سربازها اورا صدا کردند. زنبورک گفت:امدم. بعد به طرفِ در رفت. وبا انها به دشت ِپر گل رفت. انها با خرطومِ خود شهدگل هارا گرفتند. بعد انها را در محلی که در بدنِ خود داشتند . ذخیره کردند. وبه لانه بردند. یک عده دیگر از زنبورها شهدِ های دیگری اوردن باهم مخلوط کردند و عسل درست کردند. به به چه خوشمزه😋 حالا دیگر زنبورک سؤالی نداشت 😊 فرجام پور ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙83🔜
🎈🌸🎈🌸🎈 (ع) رهبری عزیز مثل نوبهار از حسین پاک مانده یادگار توی کربلا گشته او اسیر بوده او بزرگ بوده او دلیر ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙84🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎈🌸🎈🌸🎈 هماهنگی چشم و دست با آهنربا و مقوا اين بازی جذاب رو درست کنيد. ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙85🔜