┄━━━•●❥-🌹﷽🌹-❥●•━━━┄
طرز تهیهی خمیر بازی:
🔹مواد لازم:
که البته تو خونهی همه پیدا میشه.
آرد سفید: یک پیمانه
نمک: یکچهارم پیمانه
آب: نصف پیمانه
روغن مایع: یک قاشق غذاخوری
رنگ خوراکی: به مقدار کافی(برای این کار رنگ های ژله ای بهتر هستند)
🔸طرز تهیه:
برای ساخت خمیر بازی خانگی با آرد ساده کیک پزی، یک کاسه نسبتا بزرگ و خشک بردارید. آرد و نمک و روغن را در آن بریزید و خوب مخلوط کنید.🥣
رنگ خوراکی را با نصف پیمانه آب مخلوط کنید. آب را ذرهذره به مخلوط آرد و نمک اضافه کنید و هم بزنید تا گلوله های خمیر از هم باز شوند.
وقتی خمیر به خوبی مخلوط شد، آن را روی حرارت کم در یک قابلمه تفلون بگذارید و با قاشق چوبی، خوب زیر و رو کنید تا خمیر حالت پختگی پیدا کند و چسبندگی نداشته باشد
حالا وقتشه که زیر قابلمه رو خاموش کنید و همینکه کمی خنک شد با دست بهخوبی ورز دهید.
نکته: اگر هنگام ساخت خمیربازی خانگی متوجه شدید خمیر حالت چسبنده دارد، قدری دیگر آرد به آن اضافه کنید تا منسجم شود و دیگر به دست نچسبد.👌
البته اگر خوب پخته بشه و رطوبت اضافی ان گرفته بشه دیگه چسبنده نخواهد بود.
با این دستور ساخت خمیر بازی در خانه میتوانید در هر مرحله یک رنگ خمیر درست کنید. اگر میخواهید چند رنگ داشته باشید، مواد را به نسبت تعداد رنگها تقسیم کنید و هر رنگ را در یک ظرف بسازید. یا به تعداد هر رنگ مواد جداگانه آماده کنید.
از خود کودک در تهیه خمیربازی کمک بگیرید😍
#خمیر_بازی
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄━━━•●❥-🌹❀🌹-❥●•━━━┄
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━
امروز برای اینکه بچههام به خوردن میوه علاقمند بشن و به فوایدش پی ببرند؛ شروع کردیم به ساختن میوه ها با خمیر، هم دست ورزی هست و هم لذت می برند، 👌😍
میوه ها رو گذاشتم جلوشون، گفتم میخوایم مثل اینا درست کنیم و ..
هندونه، انگور، گیلاس و ...🍒🍇🍉
گفتم نگاه کنید و شبیهشو درست کنید، خودمم کمکشون می کردم و راهنماییشون می کردم،
بعد از اینکه تموم شد،
حالا دلشون میخواست از میوههاشون بخورند 😋
گفتم که اینا خمیریه، نمیشه
بیاید واقعیشو بخوریم،
هر کس همون میوه ای رو که درست کرده، مثل اونو برداره و بخوره.☺️👌
#تولد_تا_هفت_سالگی
#تشویق_کودک_به_میوه_خوردن
#میوه_خوردن
#خمیر_بازی
#سه_سال_به_بالا
#مادرانه
#مادر_خلاق
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
—✧✧🦋✧ ﷽ ✧🦋✧✧—
شعر برای همخوانی والدین💁♀💁♂و تشویق فرزند حین جمع کردن وسایلش 🚌⚽️🏓
ماشین خوبم
گفته به مامان:
«ناراحتم من
از دست ماهان!(اسم فرزندتون رو بگذارید)
او بعد بازی
من را رها کرد
از خانه ی خود
من را جدا کرد
من گم شدم وای!
ترسیده بودم
توی دلم بود
یک عالمه غم»
از کار زشتم
هستم پشیمان
یک قول جدی
دادم به مامان
من جمع کردم
ماشین خود را
هم توپ ها و ...
جورچین خود را
راضی شد از من!
ماشین خوبم
آشتی کنان است!
امروز، کم کم
❁بتول محمدی«رئوف»
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#مرتب_کردن
#ماشین_خوبم
#بازی_سازی
#شعر_کودکانه
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄┅═══••✿🦋✿••═══┅┄
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄
«به نام خدای مهربون»
#داستان_کودکانه
#خرس_کوچولو
توی یک جنگل کوچک و سرسبز که پر بود از درخت های کوتاه و بلند،
پایین یک روستا، خرس کوچولویی با مامان و بابا خرسی زندگی می کرد.🐼
خرس کوچولو عاشق ماهی بود و هر روز کنار رودخانه ای که از کنار روستا و وسط جنگل می گذشت می رفت و از رودخانه ماهی می گرفت و می خورد.🐠
مامان خرسی هم هر روز تو جنگل چرخی میزد و میوه های جور واجور و رنگارنگ از درخت ها می چید تا بخورند.
ولی هر وقت به خرس کوچولو میوه می داد تا بخورد، خرس کوچولو هیچ کدام از آنها را نمی خورد و به مامان خرسی می گفت: «من فقط ماهی دوست دارم و دوست ندارم میوه بخورم. فقط ماهیِ که خیلی خوشمزه ست.»
مامان خرسی به خرس کوچولو می گفت: «کوچولوی من، ما باید همه چی بخوریم تا قوی بشیم و هیچ وقت مریض نشیم.
میوه ها هم خیلی خوشمزه هستند و هر کدوم یه مزه دارن و برای بدنمون مفیدند.»
ولی خرس کوچولو باز هم میوه نمی خورد.🙁
هوا گرم شده بود و زمستان برف و باران کمی باریده بود و مردم روستا به آب برای کشاورزی نیاز داشتند.☔️
تصمیم گرفتند که بالای رودخانه سدی درست کنند و آب رودخانه را به طرف زمین های کشاورزی ببرند.
با درست کردن سد، بالای رودخانه آب کمتری به پایین رودخانه می رسید.
خرس کوچولو هر روز کنار رودخانه میرفت تا ماهی بگیرد و بخورد اما آب رودخانه آنقدر کم بود که دیگر هیچ ماهی نمی توانست در آن شنا کند.🐟
خرس کوچولو از اتفاقی که افتاده بود خیلی ناراحت شد.
چند روز گذشت. خرس کوچولو غذا نخورده بود و خیلی گرسنه اش بود.
مامان خرسی هم که خیلی نگران خرس کوچولو بود مریض نشود هر روز برایش میوه های جور واجور از درختان جنگل می چید و به خرس کوچولو می داد که بخورد اما خرس کوچولو می گفت: «من میوه نمی خورم، من میوه دوست ندارم و دلم فقط ماهی می خواد.»🍎
مامان خرسی به خرس کوچولو می گفت: «اما توی رودخونه ماهی نیست و برای اینکه مریض نشی باید از این میوه ها بخوری عزیزم، اگر غذا نخوری بدنت کم کم ضعیف میشه.
ولی باز هم خرس کوچولو هیچ کدوم از میوه ها رو نمی خورد.»
خرس کوچولو کم کم ضعیف و مریض شد و بعد از چند روز حالش خیلی بد و رنگ صورتش زرد شد. خرس کوچولو دیگر توان ایستادن روی پاهایش را نداشت و دیگر نمی توانست در جنگل بچرخد و بازی کند و تو رختخواب افتاده بود.🤒
مامان و بابا خرسی خیلی ناراحت بودند. تصمیم گرفتند که جغد دانا که دکتر جنگل بود را پیش خرس کوچولو بیاورند تا چاره ی کار را پیدا کنند.🦉
بابا خرسی سریع خودش را به خانه جغد دانا رساند و اتفاقی که افتاده بود را برای او تعریف کرد.
جغد دانا همراه بابا خرسی پیش خرس کوچولو رفتند. جغد دانا وقتی خرس کوچولو را دید به مامان و بابا خرسی گفت: «خرس کوچولو بدنش خیلی ضعیف شده و حتما باید غذا بخورد اما چون میوه نمی خورد بهتر است هر طور شده آب میوه های مختلف را برای او بگیرید و به او بدهید تا بخورد و دوباره حالش خوب شود.»🍹
جغد دانا به بابا و مامان خرسی گفت که از جنگل برای او میوه هایی بچینند و بیاورند.
مامان و بابا خرسی سریع رفتند و چند نوع میوه چیدند و به جغد دانا دادند.🍎🍊🍋
جغد دانا آب میوه هایی که بابا و مامان خرسی چیده بودند را گرفت و معجون چند میوه درست کرد.
جغد دانا کنار رختخواب خرس کوچولو رفت و به خرس کوچولو که در حال ناله کردن بود گفت: «خرس کوچولو، بیا این دارو معجون سلامتیه بخورش تا حالت بهتر بشه.»
بعد به مامان خرسه گفت که سر خرس کوچولو رو بالا بیاورد و کم کم معجون چند میوه را در در دهان خرس کوچولو ریخت.🍹
خرس کوچولو بعد از خوردن معجون کمی حالش بهتر شد.
جغد دانا به مامان و بابا خرسی گفت: «تا وقتی خرس کوچولو خوب خوب بشه از این معجون به او بدهید تا بخورد.»
مامان خرسی هر روز به خرس کوچولو از معجون چند میوه که جغد دانا درست کرده بود میداد تا بخورد.
حال خرس کوچولو هر روز بهتر و بهتر می شد و بعد از گذشت چند روز خرس کوچولو خوب خوب شد و دوباره قوی و سالم شد و توانست که در جنگل بچرخد و بازی کند.😍
خرس کوچولو که از طعم معجون جغد دانا خیلی خوشش آمده بود به مامان خرسی گفت: «مامان خرسی، میشه به جغد دانا بگی که از معجونی که درست کرده بود بازم برام درست کنه. آخه خیلی خوشمزه بود!»⏬
مامان خرسی لبخندی زد و به خرس کوچولو گفت: «کوچولوی من، معجون جغد دانا آب همون میوه های درختای جنگله! خودم برات درست می کنم.»🍑🍋
خرس کوچولو که تازه فهمیده بود میوه ها خیلی خوشمزه هستند و هر کدام مزه اش با دیگری فرق میکند و یکی شیرین و آبدار و یکی دیگه ترش و با مزه ست. 🍇
تصمیم گرفت هر روز با مامان و بابا خرسه برود و از درختان جنگل میوه بچیند و بخورد و به مامان خرسه می گفت: «مامان خرسی میوه ها خیلی خوشمزه هستند و من خیلی دوست دارم که میوه بخورم تا همیشه سالم باشم و هیچ وقت مریض نشم.»😋
مامان خرسی خیلی خوشحال بود که خرس کوچولو فهمیده میوه ها مفیدند و بدن را قوی می کنند.
یک روز که خرس کوچولو در جنگل بازی می کرد. کنار رودخانه رفت و دید که دوباره رودخانه پر آب شده و ماهی های زیادی توی آب بالا و پایین می پرند. 🐟🐠
خرس کوچولو با دیدن رودخانه پر آب خیلی خوشحال شد چون دوباره می توانست در آب رودخانه بازی کند و ماهی بگیرد و بخورد.
ولی خرس کوچولو فهمیده بود که باید کنار ماهی خوردن، میوه های جور واجور هم بخورد تا بدنش همیشه قوی بماند و هیچ وقت مریض نشود.🍎
❁م.سیاوشی «گل نرجس»
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#تشویق_کودک_به_میوه_خوردن
#میوه_خوردن
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
صدا ۰۰۲.m4a
8.98M
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄
داستان خرس کوچولو
#تولد_تا_هفت_سالگی
#داستان_صوتی
#داستان
#خرس_کوچولو
#تشویق_کودک_به_میوه_خوردن
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
═══ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀﷽❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═══
سلاااام خدمت همه ی عزیزان 🌹
مسابقه داریم
مسابقه#از_قربان_تا_غدیر😍😍😍
مسابقه ی ویژه نوگلان زیر چهار سال:
کوچولوها به مناسب عید قربان سه تا ببعی🐑 درست کنند و به دوستاشون هدیه بدهند
و همچنین با ریسه های دست ساز خودشون منزل را تزیین کنند🎊
تصاویر📸 مراحل کار و هدیه دادن کودک تون🎁 رو برای ما ارسال کنید.
مسابقه ویژه نوگلان چهار تا هفت سال:
کوچولوهای بالای چهار سال یک روایت کوتاه از حضرت علی علیه السلام حفظ کنند و یک ویدیوی کوتاه🎞ازشون برای ما ارسال کنید.
«متن عربی نیاز نیست»
اما مسابقه ی ویژه مامانا:😳
مادران خطبه ی غدیر رو در قالب یک داستان کودکانه«ویژه زیر هفت سال😊»بیاورند و برای ما ارسال کنید.
بعد هم برای کوچولوی نازتون تعریف کنید😉
🎁به قید قرعه به سه نفر از مادرای مهربون
بن ثبت نام رایگان برای شرکت در یکی از دوره های تربیتی مجموعه طبیب جان داده خواهد شد.🤩
🎁همچنین به قید قرعه به شش نفر از میوه های دلمون، بسته فرهنگی اهدا خواهد شد.
منتظر آثار زیبای شما هستیم😍
ارسال آثار به آیدی🔻
@Fatemeh_deel
مهلت ارسال آثار فقط تا تاریخ ۸ مرداد ماه
🎁قرعه کشی در تاریخ ۹ مرداد ماه انجام می شود.
#تولد_تا_هفت_سالگی
#مسابقه
#از_قربان_تا_غدیر
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ════
خلاصه ی خاطره ی رهبر انقلاب از روز عرفه:
یادم است هنوز بالغ نبودم که اعمال روز عرفه را بهجا آوردم.
آنوقت من یادم است که با مادرم، میرفتیم یک گوشه حیاط که سایه بود، آنجا فرش پهن میکردیم، هوا گرم بود؛ آن سالهایی که الآن در ذهنم مانده، یا تابستان بود، یا شاید پاییز بود، روزها نسبتاً بلند بود. در آن سایه مینشستیم و ساعتهای متمادی، اعمال روز عرفه را انجام میدادیم، هم دعا داشت، هم ذکر و هم نماز. مادرم میخواند، من و بعضی از برادر و خواهرها هم بودند، میخواندیم.
دوره جوانی و نوجوانی من اینگونه بود؛ دوره اُنس با معنویات و با دعا و نیایش.
البته ما آنوقت از یک امتیاز برخوردار بودیم که اگر آن امتیاز، امروز در جوانی باشد، دعا و ذکر و نماز برای او شیرین خواهد بود و مطلقاً خستهکننده نخواهد شد؛ و آن توجّه به معانی است. ببینید؛ هر کس که از نماز خسته میشود، یا معنای نماز را نمیداند، یا توجّه نمیکند، والّا اگر کسی معنای نماز را بداند و به نماز هم توجّه کند، امکان ندارد از نماز خسته شود.
اگر کسی معنای دعا، مثلاً دعای امام حسین(ع) در روز عرفه را بفهمد و توجّه کند ــ چون طولانیست و چون گاهی انسان معنا را هم میداند، اما توجّه نمیکند، ذهنش جاهای دیگر میرود ــ امکان ندارد از این دعای به این بلندی خسته شود، یعنی این گفتگویی که در این دعا انجام گرفته، بین آن بنده برگزیده و شایسته و بامعرفت و خدا، اینقدر پُرجاذبه و نافذ و حقیقی است، یعنی بیانکننده آن خواستههای فطری انسان است ـ که امکان ندارد کسی هیچوقت از آن خسته شود.
گفتگوی صمیمانه رهبر انقلاب با جمعی از جوانان و نوجوانان ۷۶/۱۱/۱۴
═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════
🌺 هو الرحمان🌺
سلام به همراهان گرامی🌷
چند پیشنهاد به همه مادرانی که میخواهند از دعای عرفه بهرمند شوند:
✍قبل از هر چیز در نظر داشته باشیم که یک مادر هستیم و اینکه بتوانیم از امروز لحظاتی خوش برای میوه ی دلمان بسازیم خیلی مهمتر از انجام کامل اعمال روز عرفه میباشد.
🌼 ابتدا از خدا و ائمه کمک بگیریم که ان شاالله هم از فیض دعا بی بهره نمانیم و هم اینکه دلبندمان از روز عرفه لحظات خوشی در ذهنش نقش ببندد.
🌸 خوراکی های مورد علاقه فرزند را از قبل آماده کرده و موقع دعا در اختیارش بگذاریم.
🌼 با برنامه ریزی بیشتر بازی های تحرکی و هیجانی را قبل از دعا و در فاصله صبح تا ظهر با دلبندمان انجام دهیم.
🌸 میتوانیم برای انجام بازی های نشستنی هنگام دعا برنامه ریزی کنیم.
بازیهایی مثل انواع کاردستی ها، خمیر بازی، لگوسازی، نقاشی کردن، حتی توپ بازی به حالت قل دادن توپ به سمت کودک و...
برای کودکان بالای سه سال میتوانیم یک رنگ آمیزی از قبل آماده کنیم و هنگام دعا در اختیار فرزندمان قرار دهیم.
البته حتما به علاقه کودک در انتخاب بازی باید توجه کنیم.
🌸 مادران شیرده هم می توانند از لحظات معنوی هنگام دعا استفاده کرده و به دلبندشان شیر دهند تا اثر معنوی دعا به فرزند هم انتقال یابد.
🌼 در این روز عزیز دستهای کوچک کودک معصوممان را در دست گرفته و به سمت بالا می بریم و با هم دعا می کنیم.🤲
ان شاالله خداوند به برکت وجود این کوچولوهای معصوم دعاهایمان را مستجاب نماید.
ان شاالله همه باهم در پرورش نسلی منتظر موفق باشیم.🤲
التماس دعای فرج🤲
#تولد_تا_هفت_سالگی
#عرفه
#روز_دعا
#دعا
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════
═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════
سلااااام😍
عیدتون مبارک🍀🌷🍀🌷
امیرالمومنین امام علی علیه السلام فرمودند:
شنیدم رسول خدا صلی الله علیه وآله روز عید قربان، خطبه میخواند و میفرمود:
امروز، روز «ثجّ» و«عجّ» است. ثجّ، خون قربانی هاست كه میریزید. پس نیّت هركس صادق باشد، اولین قطره خونِ قربانی او كفّاره همه گناهان اوست.
و«عجّ»، دعاست. پس به درگاه خداوند دعا كنید، قسم به آن كه جان محمّد صلی الله علیه وآله در دست اوست، از اینجا هیچ كس بر نمی گردد، مگر آمرزیده شود، جز كسی كه گناه كبیره انجام داده و بر آن اصرار ورزد و در دل خود، تصمیم بر ترك آن ندارد.
التماس دعا از همه ی شما عزیزان داریم🤲
می توانید قبل از خواندن قصه پایین یا گوش دادن صوتش، فرزند رو به فضای یه روستا توی رویاهاش ببرید تا با نبات (گوسفند شعر) کلی بازی کنه😉
بعد هم بسته به سن دلبندتون بهش تصاویر کارتونی کتاب یا عکسی از گوسفند رو نشان بدید و ازش بخواید که نبات رو درست کنه👌
نحوه درست کردن گوسفند هم با توجه به لوازم منزلتون خمیر یا کاغذ و پنبه و... میتونه باشه✅
و به مقدار لازم هم خلاقیت مادرانه😉
اصلا در موقع ساخت در کارش دخالت نکنید و بگذارید آزادانه نبات خیالی شو بسازه😄
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
#عید_قربان
#عید_سعید_قربان_مبارک
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
═════ ♥️ ⃟⃟ ⃟❀❀ ⃟⃟ ⃟♥️ ═════
—✧✧🦋✧ ﷽ ✧🦋✧✧—
#عید_قربان
عید قربان بود و شاد
می دویدم در حیاط
چون که بع بع کرده بود
گوسفند من، نبات!
گفت بابایم که: «باز
می شود نو زندگی
عید قربانی شده
عید خوب بندگی!»
دوست دارم چون پدر
دوست باشم با خدا
هر چه می گوید به من
چشم گویم یک صدا
آب خورد و می رود
گوسفند از پیش ما
جایزه هايی به من
می دهد حتما خدا!
❁بتول محمدی«رئوف»
#شعر_کودکانه
#شعر
#عید_سعید_قربان
#میوه_ی_دل_من
#تولد_تا_هفت_سالگی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄┅═══••✿🦋✿••═══┅┄
━━━━━✤✤﷽✤✤━━━━
چند روز پیش داشتم فکر میکردم که داستان عید قربان رو چه جوری برای پسرم توضیح بدم،
بهش گفتم بیا با همدیگه یه گوسفند رو با خمیر درست کنیم اگر هم توانستیم حضرت ابراهیم و اسماعیل را درست کنیم😊
چون خمیربازی را خیلی دوست داره و ازش لذت می بره
منم حین کار یه مقدار با این روز آشناش کنم👌
براش یه کوچولو ساده فقط گفتم که، خداوند بنده هاشو دوست داره و دوست داره که بنده هایی که ثروت بیشتری دارند به بنده های فقیرش کمک کنند و به فکرشون باشند 😍
به همین دلیل خیلی ها تو روز عید قربان گوسفند قربانی می کنند تا گوشتش رو به فقرا بدن که توان خریدن گوشت ندارن
کوتاه و مختصر 😊😄
چون لزومی نداره تو سنین زیر هفت سال که فرزند درک انتزاعی نداره، از قربانی کردن حضرت اسماعیل و ... چیزی گفته بشه😒
ذهن بچه درگیر میشه و درک و ذهنیت درستی نسبت به این مسائل براش ایجاد نمیشه
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#عید_قربان
#عید_سعید_قربان_مبارک
#مادرانه
#مادر_خلاق
#خمیر_بازی
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
━━━━━✤✦✤✦✤━━━━
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄
«به نام خدای مهربون»
#داستان
#جایزه_خدا
خورشید در حال غروب کردن بود که ابراهیم به مکه رسید. وقتی چشمانش به پسرش اسماعیل افتاد لبخند بر لبش نشست و چشمانش برق زد. او را در آغوش گرفت و با اینکه خسته بود، مثل همیشه شروع به بازی با پسرش اسماعیل کرد.🍃
هوا کم کم داشت تاریک می شد وقت اذان بود. ابراهیم پسرش را در آغوش گرفت و بوسید و باهم مشغول عبادت و خواندن نماز شدند.📿
آسمان صحرا پر از ستاره های کوچک و بزرگ شد و ابراهیم (ع) به رختخواب رفت تا نیمه شب برای خواندن نماز بیدار شود.🌙
ساعتی گذشت، ابراهیم (ع)خواب دیده بود. از جا بلند شد و به خوابی که دیده بود فکر کرد.
خدا او و پسرش اسماعیل را به یک مهمانی دعوت کرده بود و فرشته پیام آور خدا این پیام را برای سومین بار بود که در خواب برای ابراهیم از طرف خدا می آورد.⭐️
هاجر، مادر اسماعیل متوجه بیدار شدن ابراهیم (ع) شد و از او با تعجب پرسید: «چه شده ابراهیم؟! چرا این موقع شب بیداری؟!...»
ابراهیم علیه السلام در حالی که به خوابی که دیده بود فکر می کرد گفت: « خواب دیدم که خدا من و پسرم اسماعیل را به یک مهمانی دعوت کرده است.🌹
اسماعیل که از خواب بلند شد لباسی زیبا برایش آماده کن تا من به همراه او به مهمانی که فردا دعوت شده ایم برویم.»
هنوز خورشید در نیامده بود که اسماعیل از خواب بیدار شد به پدر و مادرش سلام کرد و کنار پدر نشست.
ابراهیم در حالی که اسماعیل را در بغل گرفته بود به او گفت:
«اسماعیل، عزیز پدر، دیشب خوابی دیدم.
که در آن فرشته پیام آور خدا من و تو را به یک مهمانی دعوت کرده که باید تا دیر نشده آماده رفتن شویم.»👌
اسماعیل با حرف پدر در فکر فرو رفت!
با خود گفت: «مهمانی از طرف خدا!!...»
اسماعیل خیلی دوست داشت بفهمد که چرا خدا او و پدرش ابراهیم را به این مهمانی که پدر گفت دعوت کرده است! از کنار پدر بلند شد و رفت تا خودش را برای رفتن به مهمانی خدا آماده کند.
موهایش را شانه کشید و قشنگترین لباسش را که پیراهن بلند و سفید ی بود پوشید.✨
رو به پدر کرد و گفت که آماده رفتن شده است.
بعد هم مادر را بغل کرد و بوسید و از او خداحافظی کرد.
خورشید طلوع کرده بود و گرمای آن کم کم داشت صحرا را گرم می کرد.☀️
ابراهیم و اسماعیل تا قبل از ظهر باید به صحرایی به اسم منا می رسیدند اسماعیل دستش را در دست پدر گذاشت و به راه افتادند.
پدر در راه رفتن با اسماعیل حرف های زیادی زد و به اسماعیل گفت: «پسرم میدانی که پدر خیلی زیاد دوستت دارد.❤️
این را هم میدانی که خدا هم ما را خیلی دوست دارد، حتی بیشتر از پدر و مادر»
اسماعیل گفت: «بله، پدر می دانم که خدای مهربان از همه بیشتر ما را دوست دارد و همه چیزهای خوب را به ما داده مثل نعمت زیبای پدر و مادر و...»
ابراهیم (ع) گفت: «آفرین پسرم، درسته، خدا به ما همه چیز داده و ما هم همیشه باید به خاطر مهربانی هایش از او تشکر کنیم و هر چه به ما گفت گوش کنیم.💕
امروز هم خدا من و تو را به این مهمانی دعوت کرده و دوست دارد تا حرفش را گوش کنیم تا مثل همیشه او از ما راضی باشد و ما او را خوشحال کنیم.»
ابراهیم وقتی داشت با اسماعیل درباره مهربانی و گوش دادن به حرف خدا صحبت می کرد، شیطان که همیشه دوست دارد ما آدم ها کارهای بد انجام بدهیم به ابراهیم (ع) گفت:«ابراهیم این چه حرف هاییست که به اسماعیل میزنی؟ به مهمانی خدا نرو و حرف خدا را گوش نکن...»
اما ابراهیم(ع) که شیطان را می شناخت و می دانست او همیشه دوست دارد آدم ها بد باشند؛ به او نگاه نکرد و حرف هایش را گوش نداد.
بالاخره ابراهیم (ع) و اسماعیل به صحرای منا رسیدند.
ابراهیم رو به اسماعیل کرد و به او گفت:«پسرم خدا دوست دارد که تو به پیش او بروی و در خوابی که دیشب دیدم فرشته ی خدا به من گفت که به اینجا بیاییم و از هم خداحافظی کنیم و تو بروی پیش خدا...»☘
اسماعیل که می دانست خدا هر کسی را دوست دارد پیش خودش می برد و قرار است که پدر و مادرش هم یک روز پیش او بروند؛ به پدرش گفت: «خوشحالم که خدا من را خیلی دوست دارد و می خواهد که من پیش او بروم، من آماده ام پدر جان...»
شیطان که خیلی ناراحت و عصبانی بود و دوست داشت کاری کند که ابراهیم (ع) حرفش را گوش کند دوباره پیش ابراهیم (ع) آمد و به او گفت: «ابراهیم یعنی می خواهی از اسماعیل خداحافظی کنی؟ چطوری می توانی از اسماعیل جدا بشوی؟حرف خدا را گوش نکن و بگذار اسماعیل پیشت بماند. به خانه برگرد و از اینجا برو...»
حضرت ابراهیم (ع) با اینکه خیلی برایش جدا شدن از اسماعیل سخت بود و او را خیلی دوست داشت؛ اصلاً دوست نداشت که حرف های شیطان را بشنود و هیچ وقت حرف او را گوش نمی داد هفت تا سنگ برداشت و به طرف شیطان انداخت و به او گفت: «برو...برو... من با تو کاری ندارم و به حرفت گوش نمی کنم...»⏬
اما شیطان حرف ابراهیم (ع) را گوش نداد و همان جا ماند و دو بار دیگر هم وقتی اسماعیل می خواست با پدرش خداحافظی کند پیش حضرت ابراهیم(ع) رفت و به او همان حرف ها را زد.
حضرت ابراهیم (ع) هم هر دو بار دیگر هفت سنگ برداشت و به طرف شیطان پرت کرد.🗻
لحظه خدا حافظی شد، اسماعیل می خواست از پدرش خداحافظی کند و پیش خدا برود که یک دفعه، یکی از فرشته های خدای مهربان که یک گوسفند سفید و قشنگ را با خودش از آسمان آورده بود به پیش ابراهیم و پسرش آمد و گوسفند را به آن ها داد و گفت: «آفرین به شما! که این بار هم حرف خدا را گوش دادید...خدای مهربان برای اینکه شما همیشه حرف هایش راگوش دادید و امروز هم به اینجا آمدید، این گوسفند را به شما جایزه داده و گفته که اسماعیل میتواند باز هم پیش پدرش بماند؛ حالا با هم این گوسفند را قربانی کنید و گوشتش را به آدم های فقیر بدهید تا آنها هم خوشحال بشوند و بعد این روز را با هم جشن بگیرید و شادی کنید.»🐑
حضرت ابراهیم و پسرش اسماعیل خیلی خوشحال شدند که باز هم مثل همیشه حرف خدا را گوش داده بودند و خدا از آن ها راضی شده است و حالا هم گوسفند قشنگی را به آن ها جایزه داده است که می توانند گوشتش را به آدمهای فقیر بدهند و آن ها را خوشحال کنند.😍
خیلی زود گوسفند را قربانی کردند و گوشتش را به آدمهای فقیر دادند و بعد هم جشن بزرگ عید را گرفتند؛ عیدی که اسم آن را عید قربان گذاشتند.
از آن به بعد ما هم هر سال عید قربان را جشن می گیریم و می توانیم در این روز مثل حضرت ابراهیم (ع) و پسرش اسماعیل گوسفندی را قربانی کنیم و به آدمهای فقیر بدهیم و آن ها را خوشحال کنیم.
❁م.سیاوشی «گل نرجس»
#تولد_تا_هفت_سالگی
#میوه_ی_دل_من
#داستان_کودکانه
#عید_قربان
#عید_سعید_قربان_مبارک
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄
صدا ۰۰۲.m4a
9.23M
┄━━•●❥-☀️﷽☀️-❥●•━━┄
داستان جایزه خدا
#تولد_تا_هفت_سالگی
#داستان_صوتی
#داستان
#عید_قربان
#جایزه_خدا
#میوه_ی_دل_من
╭┅───🌸—————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅───🌼—————┅╯
┄━━•●❥-☀️🌼☀️-❥●•━━┄