eitaa logo
میوه دل من
4.9هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.7هزار ویدیو
22 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
امام کاظم علیه‌السلام 🔺مَثَل دنیا (و اموال و زیورآلات و تجملات آن) همانند آب دریا است، که انسان تشنه هر چه از آن بیاشامد، بیشتر تشنه می‌شود و آنقدر میل می‌کند تا هلاک شود. ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینم یک کاردستی خیییلی زیبا برای سرگرمی شما کوچولوهای عزیز😍 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بقیةالله🌹 یا فرج الله یا مولانا یا صاحب الزمان✨ الامان الامان العجل العجل🤲 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌺 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از طبع و مزاج غذاها
غذای کودک فرنی خرما و آرد برنج 🔹طبع غذا: 🔸مواد لازم: خرما ۱۵عدد/شیر ۲ پیمانه/آرد برنج ۵ قاشق غذاخوری/دارچین ۱/۲ قاشق چایخوری/شیره خرما ۲ قاشق غذاخوری 🔹طرز تهیه: ابتدا پوست و هسته خرما را جدا کنید. در قابلمه مناسب، شیر و آرد برنج را مخلوط کنید. سپس ظرف را روی حرارت کم قرار دهید و مرتب مخلوط شیر و آرد برنج را هم بزنید. سپس خرماها را اضافه کنید و هم بزنید. وقتی به غلظت رسید، پودر دارچین را داخل مواد بریزید و کمی شیره خرما به آن اضافه کنید و هم بزنید تا به خوبی مخلوط و یکدست شوند. سپس فرنی را داخل ظرف بریزید و با پسته، پودر نارگیل و گردو تزئین کنید. https://eitaa.com/joinchat/1793851412C5eae7704ff ═════●⃟ 🍲 ⃟●᪥᪥᪥════
47.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بچه های خوبم بیاین با هم یه نماهنگ زیبای امام زمانی (عجل‌الله) ببینیم😍 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧— آی قصه قصه قصه📚 این داستان: ظهور منجی✨ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
قصه روزی که امام زمان (عج‌الله) بیان آی قصه قصه قصه، نون و پنیر و پسته یه قصه بی غصه! هر کی دوست داره این قصه قشنگ رو گوش کنه ، بلند بگه یا مهدی ❤️ 🐝🐝زنبور لپ گلی ما خوشحال و خندان پرواز میکرد تا یه قصه شیرین پیدا کنه ویزززززززز 🐝🐝زنبور کوچولو پرواز کرد تا به یه جنگل رسید و روی شاخه درختی نشست. 🐝زنبور کوچولو خیلی تعجب کرده بود چون اون جنگل هم درختای کمی داشت وهم درخت ها سرسبز و شاداب نبودن. میدونید چرا⁉️ 🐝زنبور کوچولو تو فکر بود که یه دفعه دید زمین داره نگاهش میکنه👀 🐝 زنبور کوچولو گفت: سلام زمین مهربون چرا ناراحتی❓ چرا این جنگل درختاش کم هستن❗️ 🌍 زمین آهی کشید و گفت: آخه چند ساله که بارون کم میاد و آب کمتر شده😢 تازه آدمها وقتی میان جنگل آشغال میریزن و جمع نمیکنن❌ و این باعث میشه آشغال ها زیاد بشن و نفس کشیدن برای من سخت بشه😣 تازه آدمها که با هم دعوا میکنن من ناراحت میشم😔 بعضی جاها هم مردم خیلی فقیر هستن و من ناراحت میشم😞 🐝زنبور کوچولو که اینها رو شنید خیلی ناراحت شد و به فکر فرو رفت... 🌏 زمین مهربون که ناراحتی زنبور کوچولو رو دید با صدای بلندی گفت: اما زنبور کوچولو یه روزی میاد که تمام این قصه‌های تلخ تموم میشه😊 🐝زنبور کوچولو با خوشحالی و تعجب گفت: چه روزی❓ زمین خندید و گفت: روزی که امام زمان (علیه‌السلام) بیان🤩 اون وقت دیگه به اندازه‌ی نیاز بارون می‌باره🌧 و درختا و سبزه‌ها سرسبز میشن🌿 دیگه هیچکس آشغال تو دریا و زمین نمی‌ریزه🦠 مردم با همدیگه دعوا نمی‌کنن و با هم مهربون میشن💗 دیگه هیچکس فقیر نیست و خیلی از چیزهای خوب دیگهـ... 😌 🐝🐝زنبور لپ گلی با خوشحالی بالا و پایین پرید و گفت: واای چه روزای خوب و شیرینی🌺🌺🌺 من از خدای مهربون میخوام که هر چه زودتر اون روز برسه🤲 🌎 زمین مهربون هم با خوشحالی گفت: آره زنبور لپ گلی منم خیلی منتظر اون روز هستم✨ همه سختیا رو به امید اون روز تحمل می‌کنم🙂 🐝🐝زنبور کوچولو با خوشحالی از زمین خداحافظی کرد و رفت تا این قصه شیرین رو برای دوستانش تعریف کنه 🐝🐝🐝 بله بچه‌ها، یه روزی آقامون تشریف میارن و زمین پر از قشنگی، مهربونی، خوبی و... میشه🤩 بیاین برای اینکه اون روز زودتر برسه با هم دعا کنیم و بگیم: اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌺 📚«برگرفته از کتاب معارف مهدویت ویژه مربیان» ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه های خوبم سلام☺️ عصر جمعتون بخیر امام یعنی کسی که از طرف خدا اومده تا ما رو راهنمایی کنه🌺🍃 کلیپ بالا رو ببینین تا اطلاعاتتون راجع به امامان عزیزمون بیشتر بشه😊 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
«امام موسی کاظم علیه السلام» من در برخی از زمین های کشاورزی ام کار می کنم تا آن که عرق از بدنم سرازیر می شود، در حالی که هستند کسانی که به جای من کار کنند و مرا از کار کردن بی نیاز کنند، ولی من کار میکنم تا خداوند ببیند در جست و جوی روزی حلالم. 📙الکافی جلد 5 ص77 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•┈┈┈••✾🍃🌺🍃✾••┈┈┈• دارم میرم یه جای خوب✨ همراه بابا و مامان یه جای پاک و باصفا🍃 جایی به نام جمکران انگار که داریم می‌رسیم😊 دلم پر از خوشحالیه گنبد از دور میبینم🦋 اونکه به رنگ آبیه دلم کبوتر میشه و🕊 به آسمون پر میکشه میره و قبل از خود من 😍 به جمکران سر بکشه هرجایی رو نگاه کنی🌼 بزرگترا و بچه ها میگن خدای مهربون❤️ زودتر بیاد امام ما بابا میگه که جمکران💫 یه مسجد مقدسه دلش پر از صفا میشه🌸 هر کسی اینجا میرسه ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
لالاصحرا پر از رنگه دهان چشمه ها تنگه🏞 نگاه آسمون صافه دل کوهها پر از سنگه⛰ لالاکه چشم تو نازه دهان درّه ها بازه🏜 ببین از خستگی انگار کشیدن باز خمیازه🥱 لالا شب توی باغ اومد باهاش صد تا چراغ اومد💡 حریر خواب هم کم کم به روی چشم زاغ اومد🐧 ستاره می زنه سوسو می خوابه بچه ی راسو🦨 می خوابن کفشدوزکها می خوابه موشی ترسو🐁 لالا کن درّه می خوابه کنارش برّه می خوابه🐑 گل من شب پره پیشت می آد یک ذرّه می خوابه😴 لالا کن شیر می خوابه گوزن پیر می خوابه🦌 میون درّه ی ساکت گل انجیر می خوابه🌸 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام کاظم (علیه‌السلام) 🌺 🏘در دنیا مانند کسی باش که در خانه‌ای ساکن است، که مال او نیست و منتظر رفتن است... ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا دست رد به سینه گنه‌کار نمی‌زند❗️ از رحمت خداوند مأیوس نشویم✨ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم کاردستی هم بازی 🤩 بیاین با هم فرفره های قشنگ بسازیم😍 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چنین آرامشی رو براتون آرزو می‌کنم😌✨ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧— آی قصه قصه قصه📚 این داستان: کرمولک شکمو✨ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
صفحه1⃣ قصه کرمولک شکمو ☺️یکی بود یکی نبود. کرمولک، یک کرم کوچولو بود که بر خلاف بقیه دوستانش خیلی کرم تنبلی بود و همیشه یک جایی زیر سایه لم می داد و بازی بچه های دیگر را نگاه می کرد. 😇 🍃هر چقدر دوست هایش به او می گفتند که با آن ها بازی کند همیشه با خمیازه می گفت : « نه ، من خسته ام ، باید استراحت کنم ، شما بازی کنید. » 🥱 😥مادر و پدر کرمولک خیلی نگران بودند ، چون او خیلی تپل شده بود. مادرش مدام به او می گفت : « پسرم ، قند عسلم ، خوبه کمی ورزش کنی ، گاهی وقتا نرمش کنی ، تا کمی لاغر بکنی ، خودت رو راحت بکنی. »💪🏃🏃 🦠 اما کرمولک گوشش بدهکار نبود ، هر روز صبح که از خواب پا می شد تا شب که می خواست بخوابد همه اش یک گوشه ای دراز کشیده بود و هله هوله می خورد.🛌 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
صفحه 2⃣ 🐛کرمولک قصه ما ان قدر خوراکی های مختلف می خورد که دیگر دقت نمی کرد که الان دارد چه می خورد. تا این که یک روز که زیر سایه یک گل🌻 نشسته بود ، دید که باغبان مهربان وسط باغچه یک بوته کاشت که از این بوته چند دانه کوچولوی سبز آویزان بود. 🪴کرمولک بی توجه به بوته جدید به خواب بعد از ظهرش ادامه داد. 🍄🍄 روزها می گذشت و دانه های سبز بوته جدید تبدیل به میوه های دراز و تپل قرمز رنگی شدند، رنگ زیبای شان باغچه را هم زیبا تر کرده بود. 🐛🐛کرمولک هم با دیدن رنگ زیبای این میوه های عجیب دلش ضعف می رفت تا یک گازی به آن ها بزند.🤪 😇 او نمی دانست نام این میوه چیه ولی احساس می کرد باید خیلی خوش مزه باشد. از طرفی آن قدر تنبل بود که نمی توانست از بوته بالا برود و از میوه های خوش رنگ و با مزه اش بخورد.😅 ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
صفحه 3⃣ 🐛بالاخره یک شب کرمولک تصمیم گرفت وقتی قرص ماه 🌕کامل شد آرام و یواشکی کنار بوته برود و از آن میوه ها بخورد. 🌑شب که شد کرمولک آرام و بی سرو صدا از خانه بیرون رفت تا رسید به بوته. کمی به این طرف و آن طرف نگاه کرد و بعد به سختی از بوته بالا رفت🌳 ، تا این که رسید به اولین میوه زیبا.🌶 چشم هایش را بست و با خوش حالی دهانش را تا ان جا که می توانست باز کرد و یک گاز بزرگ به آن زد اما ... به محض گاز زدن به آن میوه دهانش سوخت🔥 ، انگار آتش گرفته بود ، از شدت سوزش قرمز شد و شروع کرد به جیغ کشیدن.🥵🥵 چون در خانه کرمولک باز بود ، پدر و مادرش صدایش را شنیدند و به کمکش رفتند. آن ها دیدند کرمولک یک فلفل قرمز بزرگ🌶 را گاز زده و دارد می سوزد ، مادرش برایش آب آورد ، اما کرمولک آن قدر دهانش سوخته بود که اشک چشمانش تمام نمیشد،😰 پدر و مادرش او را به خانه بردند. مادرش او را دوباره به تختش برد و به او گفت : « تو امشب کار بدی کردی که بی اجازه از خانه بیرون رفتی ، اگر برایت اتفاقی می افتاد من و پدرت خیلی غصه می خوردیم. » 🐛 کرمولک گفت : « مامان جونم آخه من چند روزی بود میوه های این بوته را می دیدم و خیلی دلم می خواست از آن ها بخورم ، واسه همین دیگه طاقتم تمام شد. » مادر کرمولک گفت : « تو باید سوال می کردی! اگر از من یا پدرت می پرسیدی ما به تو می گفتیم که این بوته ، بوته فلفله🌶 و نباید به اون نزدیک بشی ، یادته بهت می گفتم آن قدر شکمو نباش ، کمتر هله هوله🌶🌽🍿 بخور و کمی ورزش کن ، اگر به حرفم گوش می دادی به درد سر نمی افتادی ، اما شکمو بودن تو باعث شد به آن قدر اذیت بشی ، ولی حالا اشکالی نداره. به جاش یاد گرفتی از این به بعد هر چیزی رو که نمی دونی ، بپرسی و در مورد کاری که می خوای بکنی خوب فکر کنی. » 🐛🐛کرمولک کوچولو اشکها شو پاک کرد و به مادرش گفت : « مامان جونم قول می دم از این به بعد پسر خوبی باشم و هله هوله کمتر بخورم و هر چیزی هم که نمی دونم از شما بپرسم. قول می دم از فردا ورزش کنم و دیگه شکمو نباشم. »🎖 🏅 کرمولک از فردای اون روز به قولش عمل کرد و شروع کرد به ورزش کردن ، او دیگر هله هوله نمی خورد. به جایش غذا هایی می خورد که مقوی و سالم بودند. در کنار همه این ها کرمولک لاغر شده بود و حالا که دیگر خیلی تپل نبود ، می توانست با دوستانش بازی کند. ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا