هدایت شده از مهدی یاران
🔰دلنوشته شب نیمه شعبان
✍هیئت داشتیم
کلی دانش آموز اینجا بودند
خیلی خوش گذشت
بعد از جشن مفصل و آتش بازی و کلی بگو و بخند در شب نیمه شعبان؛
اما فکرم جای دیگری بود...
به طوری که بچه ها هم چند باری متوجه شدند و ازم پرسیدند حاجی حالتون خوبه؟
حالم خوب بود ولی انگار دلم رفته بود جایی...
در همین شلوغی ها جلوی موکب یکی از اراشد اومد گفت آقامحمد من وسیله ندارم. اگر میشه بگید یکی که وسیله داره بیاد باهم بچه هارو ببریم منزل برسونیم.
طبق معمول اومدم دنبال کسی بگردم و کارو بهش بسپارم.
اما نه
حال و هوام جایی بود که اتفاقا خودم باید باهاشون میرفتم.
بدون مکث گفتم خودم میبرمتون
بچه ها سوار ماشین شدند و ارشدشون هم جلو کنار خودم نشست
کلی با ارشدشون بگو بخند میکردند و حسابی شیطونی میکردند...
ولی من هیچی نمیگفتم ساکت فقط فکر میکردم...
به شب نیمه شعبان چندین سال پیش ...
علی آقاخلیلی رفته بود بچه هارو برسونه منزل...
مزد جهاد فرهنگیشو امام زمان همون شب داد براش شهادت رو نوشتند
برای این ارشد در ماشین خیلی دعا کردم
با علی آقا صحبت میکردم
ببین دارند راهتو ادامه میدن
برای این بچه ها جز شهادت کمه ها
پیش ارباب سفارش مارو کن ...
چند جمله ای هم درمورد خودم باهاش درد دل کردم...
گفتم علی آقا خدمت ارباب رسیدی بگو دیگه وقتشه...
دلمو کندم ازهمه که آغوششو بازکنه ...
راستی علی خلیلی
خیلی دوست داشتم شب نیمه شعبان کربلا باشم...
سلام مارو به ارباب برسون❤️
✍محمدصداقت،نیمه شعبان۱۴۰۱
#شهیدعلی_خلیلی
#تنها_برای_لبخند
#دلنوشته
#مهدی_یاران
@mahdi_yaran_ir
📝 | #دلنوشته
🔅#ارسالیمخاطبین #روضهمهدییاران
💠 #شبسوم #محرم رسید...
شبی که سه سال منتظرش بودم...
دقیقا از وقتی که فهمیدم دختر دار شدم
وقتی که یه ماهه اش بود و راهی #کربلا شدیم...
قرار بود خادم موکب باشیم تو راه نجف کربلا
و اسم موکب #دمعةرقیه بود
همونجا نذر #حضرترقیه کردمش
حتی اسمشم ریحانه گذاشتیم به نیت #ریحانهالحسین
شب سوم هر سال منتظر بودم دخترم سه ساله بشه و شب سه روسری سرش کنم و ببرم هیئت
دیشب بالاخره انتظارم به پایان رسید
با ذوق آماده اش کردم
تو هیات با هر نگاه بهش بغض میکردم و خانم سه ساله رو یاد میکردم
آخرای هیات یهو صدای گریه ریحانه رو از تو جمعیت شنیدم
اول فکر کردم منو گم کرده گریه میکنه
اما یه دفعه دیدم بغل یه خانومیه و دستش به گوششه
گوشواره اش تو دستش بود و گوشش خونی شده بود
روضه شب سوم من کامل شد😭
تو بازی با بچه ها دست یکی خورده بود به گوشواره اش...
دختر من کجا و دختر ارباب کجا...
ولی این اتفاق درست تو سه سالگی ریحانه و شب سوم محرم واقعا عجیب بود...
خانم سه ساله قلبم بیشترش از قبل برات میتپه...
همیشه هوامونو داشتی از این به بعدم دستمونو ول نکن...
#دلنوشته
#ام_ریحانه
#رقیه_خاتون
@Hashamdar313
به نام خدای زینب
از همه عزیزانم که در این ده شب و یک روز در بیرق #مهدی_یاران خالصانه آمدند و رفتند و اشک ریختند، خادمی کردند، تشکر میکنم.
از کسی اسم نمیبرم تا خلوص نوکری باقی بماند و الا از حداقل ۴۰نفر باید اسم بیاورم.
اکثر خادمی ها را دیدم و از عمق جان، عشق کردم.
شاید برخی موارد هم از چشم بنده دور مانده باشد. البته نه دیدن هایم مهم است نه ندیدن هایم. مهم صاحب بیرق است که ثانیه ای از این خادمی ها از چشمش دور نمانده است.
بدون تعارف و تواضع مصنوعی یک حرفی را باید بگویم. از این دهه نوکری یک ناراحتی برایم مانده است. آن هم بخاطر اینکه احساس میکنم از همه کمتر کار کرده ام. هرکسی را نگاه میکنم از من بهتر خادمی کرد و بهتر اشک ریخت و بهتر سینه زد.
کاش میتوانستم با بچه های آشپزخانه کنار دیگ های داغ، گناهانم را بسوزانم.
کاش میتوانستم با خادمان چایخانه، چای و شربت پخش کنم و گریه کنان اباعبدالله را پذیرایی کنم.
کاش با رفقایم پارچه مشکی میزدم و محفل عزا را زیبا می کردم.
کاش من یک نفر ناتوان نبودم.
کاش ده نفر بودم و با همه خادمان، خادمی می کردم.
خدایا این محال را برایم در این دنیا ممکن کن.
اما وعده ی خادمان بیرق معظم #مهدی_یاران اربعین در موکب #دمعة_الرقیه عمود۵۵۷، طریق نجف_کربلا.
فاطمه پیش برد پیش خدا کارش را
هرکه افتاد پی کار اباعبدالله
#دلنوشته
#شام_غریبان
@Hashamdar313