۸ شهریور ۱۴۰۳
آنقدری که سعی کردم همرو راضی نگهدارم
با همه خوب باشم
همرو حفظ کنم
کسی از دستم ناراحت نباشه
خودم از دست رفتم
الان من موندم یه قلب شکسته و معده داغون و اعصاب داغون تر
دیگه فک کنم برام بس باشه🤌
دیگه سعی نمیکنم کسی و نگهدارم،میخوام ببینم کسی هست که من و برا خودم بخواد،من و باهمین اخلاقم بپذیره یا نه
من دیگه تموم شدم تموم
۸ شهریور ۱۴۰۳
۸ شهریور ۱۴۰۳
۸ شهریور ۱۴۰۳
زندگیه دیگه ، هیچ چیزی پایدار نیست به قول شاملو "که میگه :
کورهها سرد شدن، سبزهها زرد شدن، خندهها درد شدن"....
۸ شهریور ۱۴۰۳
۹ شهریور ۱۴۰۳
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
تمام اون آشنایی که باعث شدی ی نفر بریزه میوفته توی زندگیت میشه کارما...😃
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
ولی کم کم باید قبول کنیم
خانواده مادری نسخه ی دیگه ی خانواده پدری ان که دیر تر آپدیت میشن و خودشونو نشون میدن .
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
تو یه مرحله از زندگیمم که
همه چیز داره بهم فشار میاره ؛
از یه طرف ترس و استرس آینده رو دارم
از یه طرف باید غصه ی خانوادم و دغدغه هاشون رو بخورم
از یه طرف باید مراقب فروپاشی روانی باشم
از یه طرف باید به حرف هایی که دربارم میزنن اهمیت ندم
و از یه طرف باید سرپا وایسم و خودم رو حفظ کنم و قوی باشم که بتونم ادامه بدم
من بین همه ی اینا گیر کردم .
۱۲ شهریور ۱۴۰۳