مبتـلا بـہ حࢪم...(:
رباب عجب دلی داشت که پاره ی تنش رو راهی سفر بی برگشت کرد...🙂
اربابمون چقدر عاشق بود که جگر گوشه اش رو فدای اسلام و اعتقادش کرد...🖤
اونوقت انسان های بی وفایی مثل ما...
محرم و صفر و اشک میریزیم و ادعا میکنیم عاشقیم و اگر اونموقع اونجا بودیم پشت اربابو خالی نمیکردیم...
اونوقت تو روزای عادی هزاران هزار گناه میکنیم و اشک امام زمانمون رو در میاریم...(:💔
مبتـلا بـہ حࢪم...(:
اونوقت انسان های بی وفایی مثل ما... محرم و صفر و اشک میریزیم و ادعا میکنیم عاشقیم و اگر اونموقع اونج
ما که نشد اونوموقع کربلا باشیم...
نشد بتونیم از امام حسینمون دفاع کنیم...
باشه قبول...
الان که میتونیم پشت امام زمانمون باشیم...
میتونیم ازشون دفاع کنیم...
میتونیم جلوی گریه اشونو بگیریم...(:🌱
مبتـلا بـہ حࢪم...(:
ما که نشد اونوموقع کربلا باشیم... نشد بتونیم از امام حسینمون دفاع کنیم... باشه قبول... الان که میتون
میتونیم گناه نکنیم...
میتونیم کاری کنیم زود ظهور کنن...(:💔
مبتـلا بـہ حࢪم...(:
میتونیم گناه نکنیم... میتونیم کاری کنیم زود ظهور کنن...(:💔
نمیتونیم؟👀
به والله که اگر بخوایم میتونیم...✋🏻
میتونیم دورو نباشیم...
میتونیم حجاب درونیمونم حفظ کنیم و فقط به دنبال حجاب ظاهر نباشیم...(:
میتونیم خالص باشیم...(:
مخلص باشیم(:
خواهرم/برادرم...
میتونیم نوکر واقعی باشیم🚶🏻♀
یه بیابون...
خورشید داغ تر از همیشه میتابه...
پوستت از شدت گرما میسوزه و ذوق ذوق میکنه...
گلوت خشکه و لبات از شدت خشکی تکون نمیخوره و پوسته پوسته شده...
اربابتو میبینی که سوار بر اسب طفل شش ماهشو گرفته بالا...
طفل شش ماهش نفس نمیکشه و تموم لباساش خونیه...
ارباب مشتشو پر از خون پاره ی تنش میکنه و به اسمون پرتاب میکنه...
شوری اشکات لباتو میسوزونه...
زیر لب بگو...
اربابم به طفل شش ماهت قسم تمام سعیمو میکنم بشم نوکر واقعیت...