♡••
رومگردانزِمَنِتیرھدلاےچشمہےنور
ڪھمراروشنۍدلزِرُخِنـورۍتُــوسـت..
#غروےاصفھانۍ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی خوب بود😂😂😂
این #طنز کوتاه واقعا دیدن داره و توش کلی حرفه
این داستان:
😅کارخودشونه...
قصه های #سیدکاظم_روحبخش و امیر حسین
سلام علیکم
وقت بخیر
روز بیست و هفتم چله نادعلی و صد صلوات
شهید امروز شهید رسول خلیلی هستند🌹
شادی روحشون صلوات
📜 متن دعای نادعلی
🍃🌹 *بِسمِ اللهِ الرَّحمن الرَّحیم*🌹🍃
*نادِ عَلیّاً مَظهَرَ العَجائِب تَجِدهُ عَوْناً لَکَ فِی النَّوائِب لی اِلَی اللهِ حاجَتی وَ عَلَیهِ مُعَوَّلی کُلَّما اَمَرتَهُ وَ رَمَیتُ مُنقَضی فی ظِلِّ اللهِ وَ یُضِلِلِ اللهُ لی اَدعُوکَ کُلَّ هَمٍّ وَ غَمٍّ سَیَنجَلی بِعَظَمَتِکَ یا اللهُ بِنُبُوَّتِکَ یا مُحَمَّدُ بِوَلایَتِکَ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ اَدرِکنی بِحَقِّ لُطفِکَ الخَفیِّ اللهُ اَکبَرُ اَنَا مِن شَرِّ اَعدائِکَ بَرِیءٌ اللهُ صَمَدی مِن عِندِکَ مَدَدی وَ عَلَیکَ مُعتَمِدی بِحَقِّ إِیّاکَ نَعبُدُ وَ إِیّاکَ نَستَعینُ یا اَبَا الغَیْثِ اَغِثْنی یا اَبَاالحَسَنَیْنِ اَدْرِکنی یاسَیفَ اللهِ اَدرِکنی یا بابَ اللهِ اَدرِکنی یاحُجَّةَ اللهِ اَدرِکنی یا وَلِیَّ اللهِ اَدرِکنی بِحَقِّ لُطفِکَ الخَفیِّ یا قَهّارُ تَقَهَّرْتَ بِالقَهرِ وَ القَهرُ فی قَهرِ قَهرِکَ یا قَهّارُ یا قاهِرَ العَدُوِّ یا والِیَ الوَلِیِّ یا مَظْهَرَ العَجائِبِ یا مُرتَضی عَلِیٌّ رَمَیْتَ مَن بَغی عَلَیَّ بِسَهمِ اللهِ وَ سَیفِ اللهِ الْقاتِلِ اُفَوِّضُ اَمری اِلَی اللهِ اِنَّ اللهَ بَصَیرٌ بِالْعِبادِ وَ اِلهُکُم اِلهٌ واحِدٌ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ الرَّحمنُ الرَّحیم اَدرِکنی یا غیاثَ المُستَغیثینَ یا دَلیلَ المُتَحَیِّرِینَ یا اَمانَ الخائِفینَ یا مُعینَ المُتَوَکِّلینَ یا رَاحِمَ المَساکینَ یا اِلهَ العالَمَینَ بِرَحمَتِکَ وَ صَلَّی اللهُ عَلی سَیِّدِنا مُحَمَّدٍ وَ الِهِ اَجمَعینَ وَ الحَمدُ للِهِ رَبِّ العالَمینَ*
┄═🌼💠🌷💠🦋💠🌸💠🌼═┄
May 11
488.7K
هم به یادت بودم هم یه نکته عالی و حال خوب کن از حضرت معصومه س گفتم بهت بگم🌹
#سید_کاظم_روحبخش
📸 قتلگاه شهید آرمان علیوردی در شهرک اکباتان تهران
#امام_زمان
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب
Mehdi Rasooli - Bayad Raft (128).mp3
6.1M
زیارتت مسیر شروع شهادته
سفر بخیر جوونی که شدی عاقبت بخیر🕊
#شهید_ارمان_علی_وردی
گروه دانشجویی «مثل هانيه» برگزار می کند:
🇮🇷اجتماع دختران ایران🇮🇷
همزمان با روز دانش آموز
🏴 به یاد شهدای مظلوم شاهچراغ
💥با حضور گرم دهه هشتادی ها و خانواده های شهدای دانشگاه شریف و شهدای امنیت
زمان : پنجشنبه ۱۲ آبان ، ماه ساعت ۱۴:۳۰
مکان : امامزاده علی اکبر(ع) چیذر
🤝 یَد واحده ایم💪✌️
در برابر دست آتش افروز🔥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مهربان باش
این بهترین نشانه ی قلب های پاک است...
خوبی اش اینجاست که؛
اگر کسی به رویِ خودش هم نیاورد، غمی نیست!
سرت را بالا بگیر
تو تا آخرِ عمر؛
بویِ انسان خواهی داد.
ما عشق شـهادتیم
و این باور ماست
سربند حسـینابنعلی
بر سر ماست
یک جملهی ما
امید دشمن را برد
#سیدعلیخامنهای
رهبر ماست
#زن_عفت_افتخار
+امام علی (ع) :
محفوظ بودن زن برای او مفید تر است و زیبایی اش را با دوام تر میکنید .🦋
#ریحانه 🌱
#زن_عفت_افتخار
📹¦ #پیشنهاد_پروفایل
• چھ روضـھۍ آشنایــے . . .💔
عاشق همیشہ همچون معشوقش میشود ؛
عاشورائیانِ دوران ما ↶
همچون حبیبها و حاجقاسمها
و از تبار حججیها و علیاکبرها ...
در مسیر انقلاب حسینی ایستادند و ما هم امروز در امتداد مسیرشان پاۍ آرمانهاۍ شھدا ایستادهایم✌️🏽🥀!"
- تصویریازانگشترشڪستہوآغشتھبہخون
طـلـبـھبسیجۍمدافعامـنـیـت ؛
#شهید_ارمان_علی_وردی
#زن_عفت_افتخار
°💛🌼°
چادر
مزاحم من نیست🍃
دست و پایم را نمیگیرد
مادرم به من آموخته
چادر سر کردن بلدی نمیخواهد
عشق میخواهد...♥️
#چادرانه
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
ما واسه آرمان هامون؛
آرمان ها دادیم ...
#اللهمعجللولیکالفرج
#زن_عفت_افتخار
.
بانو!
این چادر تا برسد بدست تو
هم از ڪوچه های مدینه گذشته
هم از ڪربلا
هم از بازار شام
هم از میادین جنگ...
چادر وصیت نامه ی شهداست بر تن تو
چادرت را در آغوش بگیر 🌱
و بگو برایت از خاطراتش بگوید...
همه را از نزدیڪ دیده است.
#چادرانھــ
#زن_عفت_افتخار
15.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امربه معروف ونهی از منکر به سبک ما
عوامل وا گرایی را به همبستگی تبدیل خواهیم کرد
باتکیه برارزش های مشترک ایرانی اسلامی
#زن_عفت_افتخار
قابل توجه اعضای محترم کانال📣
یادتونه گفتم اگه نت یاری کنه ،سینمایی ماجرای نیمروز رو براتون میفرستم!!!
در کنار همه ی خوبی های ایتا متاسفانه یه ضعفی که داره فیلم رو نمیشه بیشتر از ۱۲ دقیقه ارسال کرد و با توجه به زمان این فیلم (ماجرای نیمروز ۱) ۱:۵۰:۳۵ اگه بخوایم ۱۰ دقیقه ای توی کانال قرار بویم خیلی تیکه هاش زیاد و خسته کننده میشه
قسمت دوم ماجرای نیمروز (رد خون) با ۲:۱۰:۲۳تایم بیشتری داره.
خیلی خوشحال میشدم میتونستم براتون بفرستم اما نمیشه 😔پس
لطفا خودتون از سایت های معتبر دانلود کنید😁
#کانال_مدافعان_حرم
#رمان_سرزمین_زیبای_من
#پارت_نهم
خشونت دبیرستانی
با گفتن این جمله صورت اونها غرق شادی شد ... و نفس من بند اومد ... پلیس همیشه با بومی ها رفتار خشنی داشت ... مغزم دیگه کار نمی کرد ... گریه ام گرفته بود ...
- غلط کردم آقای مدیر ... خواهش می کنم من رو ببخشید... قسم می خورم دیگه با کسی درگیر نشم ... هر اتفاقی هم که بیوفته دیگه با کسی درگیر نمیشم ... .
التماس های من و پا در میانی منشی مدیر فایده ای نداشت... یه عده از بچه ها، دم دفتر جمع شده بودن ... با اومدن پلیس، تعدادشون بیشتر شد ... سارا هم تا اون موقع خودش رو رسوند ... اما توضیحات اون و دفاعش از من، هیچ فایده ای نداشت ... علی رغم اصرارهای اون بر بی گناهی من ... پلیس به جرم خشونت دبیرستانی و صدمه زدن به بقیه دانش آموزها ... من رو بازداشت کرد و به دست هام دستبتد زد ... .
با تمام وجود گریه می کردم ... قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... 9 سال تمام، با وجود فشارها و دریایی از مشکلات به درسم ادامه داده بودم ... چهره پدرم و زجرهاش جلوی چشم هام بود ... درد و غم و تحقیر رو تا مغز استخوانم حس می کردم ...
دو تا از پلیس ها دستم رو گرفتن ... و با خشونت از دفتر، دنبال خودشون بیرون کشیدن ... من هم با صورتی خیس از اشک فقط التماس می کردم ... دیگه نمی گفتم بی گناهم ... فقط التماس می کردم همین یه بار، من رو ببخشن و بهم رحم کنن ... .
بچه ها توی راهرو جمع شده بودن ... با دیدن این صحنه، جو دبیرستان بهم ریخت ... یه عده از بچه ها رفتن سمت در خروجی و جلوی در ایستادن ... و دست هاشون رو توی هم گره کردن ... یه عده دیگه هم در حالی که با ریتم خاصی دست می زدن ... همزمان پاشون رو با همون ضرب، می کوبیدن کف سالن ... .
همه تعجب کرده بودن ... چنان جا خورده بودم که اشک توی چشم هام خشک شد ...
اول، تعدادشون زیاد نبود ... اما با اصرار پلیس برای خارج کردنم از دبیرستان ... یه عده دیگه هم اومدن جلو ... حالا دیگه حدود 50 نفر می شدن ... صدای محکم ضرب دست و پاشون کل فضا رو پر کرده بود ... هر چند، پلیس بالاخره من رو با خودش برد ... اما احساس عجیبی در من شکل گرفته بود ... احساسی که تا اون لحظه برام ناشناخته بود ...