eitaa logo
مدافعان حـــرم
874 دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
11هزار ویدیو
229 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
‏بخوان به نام پروردگارت که همه جهانیان راخلق کرد! براستی که تنها راه وسهل ترین مسیر برون رفت از جاهلیت مدرن بشریت، رجوع به دین و آیین محمد الرسول الله آخرین پیامبر اسلام است! ‎
‏دادستان تهران بعد از فرمان عفو حضرت اقا، اون کسانی که آزاد شدن اگر بر علیه امنیت و نظم عمومی دوباره اقدام کنن مشمول ارفاق قانونی نمیشن.
مبعثش با اقرا باسم ربک آغاز و با انا اعطیناک الکوثر بیمه و با الیوم اکملت لکم دینکم جاودانه شد
امروز روز تکوین آیه‏‌ های رسالت است روز تجلّی رحمت الهی
آگاه باشید! او (مهدی) ولی خدا در زمین است و داور و دادور در میان آفریده های اوست. (خطبه قدیر) 🇹🇷 farkında olun! O (Mahdi) yeryüzünde Allah'ın koruyucusudur ve O, yaratıkları arasında Hâkimdir. (Kadir vaaz)
پیامبر در حدیثی خطاب به حذیفه فرمودند: از نشانه های جاهلیت مردم آخرالزمان این است که درختان بسیاری می کارند که میوه ای برای خوردن انسان نمی دهد. 🇹🇷 Peygamber Efendimiz Hudhayfah'a hitaben bir hadis-i şerifte şöyle buyurmuştur: Kıyamet halkının cehaletinin işaretlerinden biri de insan tüketimi için meyve vermeyen çok sayıda ağaç dikmeleridir.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عید بزرگ مبعث حضرت رسول اعظم (ص) بر همگان مبارک.❤️❤️🌹🌹🌹🌹🌹
بسم الله الرحمن الرحیم قسمت پنجاهم: دعایم کن با شنیدن این جمله حسابی جا خوردم ... همین طور مات و مبهوت چند لحظه بهش نگاه کردم ... با تکرار جمله اش به خودم اومدم .... تلویزیون رو خاموش کردم و نشستم پایین تخت ... هنوز بسم الله رو نگفته بودم که ... - پسرم ... این شب ها ... شب استجابت دعاست ... اما یه وقتی دعات رو واسه من حروم نکنی مادر ... من عمرم رو کردم ... ثمره اش رو هم دیدم ... عمرم بی برکت نبود ... ثمره عمرم ... میوه دلم اینجا نشسته ... گریه ام گرفت ... - توی این شب ها ... از خدا چیزهای بزرگ بخواه ... من امشب از خدا فقط یه چیز می خوام ... من ازت راضیم ... از خدا می خوام ... خدا هم ازت راضی باشه ... پسرم یه طوری زندگی کن ... خدا همیشه ازت راضی باشه... من نباشم ... اون دنیا هم واست دعا می کنم ... دعات می کنم ... همون طور که پدربزرگت سرباز اسلام بود ... تو هم سرباز امام زمان بشی ... حتی اگر مرده بودی ... خدا برت گردونه ... دیگه نمی تونستم خودم رو کنترل کنم ... همون طور روی زمین ... با دست ... چشم هام رو گرفته بودم ... و گریه می کردم ... نیمه جوشن ... ضعف به بی بی غلبه کرد و خوابش برد ... اما اون شب ... خواب به چشم های من حروم شده بود ... و فکر می کردم ... در برابر چه بها و تلاش اندکی ... در چنین شب عظیمی ... از دهان یه پیرزن سید ... با اون همه درد ... توی شرایطی که نزدیک ترین حال به خداست ... توی آخرین شب قدر زندگیش... چنین دعای عظیمی نصیبم شده بود ... خدایا ... من لایق چنین دعایی نبودم ... ولی مادربزرگ سیدم ... با دهانی در حقم دعا کرد ... که دائم الصلواته ... اونقدر که توی خواب هم ... لب هاش به صلوات، حرکت می کنه ... خدایا ... من رو لایق این دعا قرار بده ...
قسمت پنجاه و یکم: برکت با وجود فشار زیاد نگهداری و مراقبت از بی بی ... معدلم بالای هجده شده بود ... پسر خاله ام باورش نمی شد ... خودش رو می کشت که ... - جان ما چطوری تقلب کردی که همه نمراتت بالاست؟ ... اونقدر اصرار می کرد که ... منی که اهل قسم خوردن نبودم... کم کم داشتم مجبور به قسم خوردن می شدم ... دیگه اسم تقلب رو می آورد یا سوال می کرد ... رگ های صورتم که هیچ... رگ های چشم هام هم بیرون می زد ... ولی از حق نگذریم ... خودمم نمی دونستم چطور معدلم بالای هجده شده بود ... سوالی رو بی جواب نگذاشته بودم... اما با درس خوندن توی اون شرایط ... بین خواب و بیداری خودم ... و درد کشیدن ها و خواب های کوتاه مادربزرگ ... چرت زدن های سر کلاس ... جز لطف و عنایت خدا ... هیچ دلیل دیگه ای برای اون معدل نمی دیدم ... خدا به ذهن و حافظه ام برکت داده بود ... دو ماه آخر ... دیگه مراقبت های شیفتی و پاره وقت ... و کمک بقیه فایده نداشت ... اون روز صبح ... روزی بود که همسایه مون برای نگهداری مادربزرگ اومد ... تا من برم مدرسه ... اما دیگه اینطوری نمی شد ادامه داد ... نمی تونستم از بقیه بخوام لباس ها و ملحفه ها رو بشورن ... آب بکشن و بلافاصله خشک کنن ... تصمیمم رو قاطع گرفته بودم ... زنگ کلاس رو زدن ... اما من به جای رفتن سر کلاس ... بعد از خالی شدن دفتر ... رفتم اونجا ... رفتم داخل و حرفم رو زدم ... - آقای مدیر ... من دیگه نمی تونم بیام مدرسه ... حال مادربزرگم اصال خوب نیست ... با وجود اینکه داییم، نیروی کمکی استخدام کرده ... دیگه اینطوری نمیشه ازش پرستاری کرد ... اگه راهی داره ... این مدت رو نیام ... و الا امسال ترک تحصیل می کنم ... اصرارها و حرف های مدیر ... هیچ کدوم فایده نداشت ... من محکم تر از این حرف ها بودم ... و هیچ تصمیمی رو هم بدون فکر و محاسبه نمی گرفتم ... در نهایت قرار شد ... من، این چند ماه آخر رو خودم توی خونه درس بخونم ...
حرکت‌های کوچیک، گاهی نتایج بزرگ میدن اون کاسب مغازه‌دار قمی که وقتی خبر توهین به امام رو شنید،‌ کرکره‌ی مغازش رو کشید پایین و رفت خونه آیا فکرشو می‌کرد این حرکتش به یه موج گسترده‌ی کشوری تبدیل بشه و نهایتا کار شاه مملکت رو به فرار بکشونه؟👊
غذای بعدی اقایون بعد از نمیرو😂😂😂