فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#جالبانه ❌
🎥 وقتی فرزاد فرزین در حین اجرای کنسرت، خیلی قشنگ امربمعروف و نهی از منکر هم می کند...🧡😍
نکته: در امر به معروف و نهی از منکر ، نیت ملاک نیست
▪️حال که مسئولین دنبال سلبریتیها هستند لااقل از ظرفیت آنها برای بهبود اوضاع فرهنگی و حجاب استفاده کنند!😍
نشر طوفانی🌪
دمت گرم اقای فرزین 👌
#بااصالت
سلام✋
میدونستید عید نوروز به ظهور حضرت از قدیم الایام ارتباط داشته؟؟🧐
قراره محفل برگزار کنیم با این موضوع 👆
پس با ما هر شب حوالی ساعت ۱۰ شب همراه ما باشید .🛴
تازه کلی قرآن درمانی خواهیم داشت ☺️
#محفل
#کانال_مدافعان_حرم
#کاربردی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایات تکان دهنده از شهدا ۱۰۳
کرامت و خاطره ای از شهید احمد علی نیری
•─────•❁•─────•
@Modafeane_Haraam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایها_العزیز #روزهای_چشم_براهی😭
💚 #امامزمانم💚
شنیده ام که قرار است جمعه برگردی
کدام جمعه؟ نمیشد اشاره می کردی؟!
🌼اللهمعجللولیکالفـــــرج🌼
حدیث امام سجاد علیه السلام :
«إنَّ أفْضَلَ الْجِهادِ عِفَّهُ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ»؛
با فضیلت ترین ومهمترین مجاهدت ها، عفیف نگه داشتن شکم و عورت است ـ از چیزهاى حرام و شبهه ناک ـ
#حدیث_گرافی
حدیث امام سجاد علیه السلام :
اَلْخَیْرُ کُلُّهُ صِیانَهُ الاْنْسانِ نَفْسَهُ»؛
سعادت و خوشبختى انسان در حفظ و کنترل اعضاء و جوارح خود از هرگونه کار زشت و خلاف است.
#حدیث_گرافی
حدیث امام سجاد علیه السلام:
«خَیرُ مَفَاتیحِ الأموُرِ الصِّدقُ وَخَیرُ خَوَاتیمِهَا الوَفَاءُ»؛
بهترین گشایندۀ کارها، راستی و بهترین پایان برندۀ آن، وفاداری است.
#حدیث_گرافی
واقعا با احادیث امامان میشه درس زندگی رو آموخت و ما چقدر نابینا هستیم در برابر این همه سخن ناب و گهربار🙃✋🏾
🔴شهرام عبدلی درگذشت
🔹شهرام عبدلی، بازیگر سینما و تلویزیون که از روز جمعه ۲۹ بهمن به علت خونریزی مغزی در کمای عمیق فرو رفته بود، امروز شنبه ۶ اسفند در بیمارستان قائم مشهد درگذشت.
🔹او تاکنون در مجموعههای تلویزیونی بسیاری نظیر دختری به نام آهو، تکیه بر باد، فاصله ها، رستگاران، خط قرمز، تبریز در مه و مختارنامه به ایفای نقش پرداخته است.
#خبر
#لبیک_یا_خامنه_ای
-ریشه ناامیدی از تکبر است؛
چون بیشتر نگاهت به دستاوردِ
عمل خودت بوده تا به توفیقاتِ خدا
😎 میگن جمهوری اسلامی ایران کل اتحادیه اروپا را خرید تا سپاه در لیست گروه تروریستی قرار نگیره!
🔹 طرف کامنت گذاشته خدا لعنتت کنه، ما اتوبوس برگشت از تجمع ضدایران هستیم، خستگی تو بدنمون موند🤣
🔸 هر غذایی رو باید سر وقتش خورد، هر حرفی رو سر وقتش باید گوش داد و.....
فقط یه نمونه خاص در این زمینه وجود داره!#قرآن💗
🎁 قران تنها کتابی هست که هر موقع سراغش بری و بخونیش "دقیقا همون چیزی رو که تو نیاز داری بهت میده..."
🔹 نشستی توی ماشین قرآن رو روشن کن و گوش بده... بذار #خدا باهات حرف بزنه!!
جذاب نیست؟! وقتی قرآن گوش میدی انگار خدا روی صندلی کنارت نشسته و داره باهات حرف میزنه!
خییییییلی جالبه!😊😍
#قرآن_کریم
#میلاد_حضرت_عباس
#امامزمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ چرا از نماز شب محروم می شویم؟⁉️
🍃 امام صادق علیه السلام فرمودند:
همانا شخص گناهی مرتکب می شود و بر اثر آن از نماز شب محروم می شود، قطعاً تاثیر کار بد در انجام دهندهی آن از تاثیر کارد در گوشت سریعتر است.
📚 اصول کافی، ج۳، ص۶۷۵
#اَلَّلهُمـّ_عجِّللِوَلیِڪَالفَرَج
دوتا استوری موشن جذاب دیگه
از جشن #عزیزم_حسین۲ در ورامین
#نسل_حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ارتش مکتبی شما باختین 😂
من بسیار آدمِ ؛
[ نکنه پیام بدم، بگه اَه باز این پیام داد ] ای هستم .😂✋🏾
#مجاهد_طوری
مدافعان حـــرم
🔸 هر غذایی رو باید سر وقتش خورد، هر حرفی رو سر وقتش باید گوش داد و..... فقط یه نمونه خاص در این زمین
دیشب که رفته بودم حرم دعوت نامه های کلاس تفسیر قرآن رو هم بردم فقط دونفر دعوت نامه ها رو قبول کردن 😔
خیلیا میگفتن
وقتشو ندارم
کلی کار دارم
نمی تونم
و....
ولی ما قراره راه شهدا رو در پیش بگیریم و پا پس نمیکشیم💪
میریم جلو تا اون همه دعوت نامه ها به عاشقان قرآن برسه🙃
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_نسل_سوخته
قسمت شصت و ششم: محمد مهدی
شب بود که تلفن زنگ زد ... محمد مهدی ... پسر خاله مادرم بود ... پسر خاله ای که تا
قبل از بیماری مادربزرگ ... به کل، من از وجود چنین شخصی بی اطالع بودم ...
توی مدتی که از بی بی پرستاری می کردم ... دو بار برای عیادت اومد مشهد ... آدم
خون گرم، مهربان، بی غل و غش، متواضع و خنده رو ... که پدرم به شدت ازش بدش
می اومد... این رو از نگاه ها، حالت ها و رفتار پدرم فهمیدم ... علی الخصوص وقتی
خیلی عادی ... پاش رو در می آورد و تکیه می داد به دیوار ... صدای غرولندهای یواشکی
پدرم بلند می شد ...
زنگ زد تا اجازه من رو برای یه سفر مردونه از پدرم بگیره ... اون تماس ... اولین تماس
محمد مهدی به خونه ما بود ...
پدرم، سعی می کرد خیلی مودبانه پای تلفن باهاش صحبت کنه ... اما چهره اش مدام
رنگ به رنگ می شد ... خداحافظی کرد و تلفن رو با عصبانیت خاصی کوبید سر جاش
...
- مرتیکه زنگ زده میگه ... داریم یه گروه مردونه میریم جنوب... مناطق جنگی ... اگر
اجازه بدید آقا مهران رو هم با خودمون ببریم ... یکی نیست بگه ...
حرفش رو خورد ... و با خشم زل زد بهم ...
- صد دفعه بهت گفتم با این مردک صمیمی نشو ... گرم نگیر ... بعد از 19 ،20 سال ...
پر رو زنگ زده که ...
که با چشم غره های مادرم حرفش رو خورد ... مادرم نمی خواست این حرف ها به بچه
ها کشیده بشه ... و فکرش هم درست بود ...
علی رغم اینکه با تمام وجود دلم می خواست باهاشون برم مناطق جنگی ... عشق دیدن
مناطق جنگی ... شهدا ... اونم دفعه اول بدون کاروان ...
اما خوب می دونستم ... چرا پدرم اینقدر از آقا محمدمهدی بدش میاد ... تحمل رقیب
عشقی ... کار ساده ای نیست... این رو توی مراسم ختم بی بی ... از بین حرف های
بزرگ ترها شنیده بودم ... وقتی بی توجه به شنونده دیگه ... داشتن با هم پشت سر
پدرم و محمد مهدی صحبت می کردن ...
قسمت شصت و هفتم: رقیب
آقا محمدمهدی ... که همه آقا مهدی صداش می کردن ... از نوجوانی به شدت شیفته
و عالقه مند به مادرم بوده ... یکی دو باری هم خاله کوچیکه با مادربزرگم صحبت کرده
بوده ... دیپلم گرفتن مادرم و شهادت پدربزرگ ... و بعد خواستگاری پدرم ... و چرخش
روزگار ...
وقتی خبر عقد مادرم رو به همه میگن ... محمدمهدی توی بیمارستان، مجروح بوده ...
و خاله کوچیکه هم جرات نمی کنه بهش خبر بده ... حالش که بهتر میشه ... با هزار
سالم و صلوات بهش خبر میگن ... آسیه خانم عروس شد و عقد کرد ... و محمد مهدی
دوباره کارش به بیمارستان می کشه ... اما این بار ... نه از جراحت و مجروحیت ... به
خاطر تب 40 درجه...
داستان عشق آقا مهدی چیزی نبود که بعد از گذشت قریب به 20 سال ... برای پدرم
تموم شده باشه ... و همین مساله باعث شده بود ... ما هرگز حتیاز وجود چنین شخصی
توی فامیل خبر نداشته باشیم ...
نمی دونم آقا مهدی ... چطور پای تلفن با پدر حرف زده بود... آدمی که با احدی
رودربایستی نداشت ... و بی پروا و بدون توجه به افراد و حرمت دیگران ... همیشه
حرفش رو می زد و برخورد می کرد ... نتونسته بود محکم و مستقیم جواب رد بده ...
اون شب حتی از خوشی فکر جنوب رفتن خوابم نمی برد ... چه برسه به اینکه واقعا برم
... اما...
از دعای ندبه که برگشتم ... تازه داشت صبحانه می خورد ... رفتم نشستم سر میز ... هر
چند ته دلم غوغایی بود ...
ـ اگر این بار آقا مهدی زنگ زد ... گوشی رو بدید به خودم ... خودم مودبانه بهشون
جواب رد میدم ...
ـ جدی؟ ... واقعا با مهدی نمیری جنوب؟ ... از تو بعیده ... یه جا اسم شهید بیاد و تو با
سر نری اونجا ...
لبخند تلخی زدم ...
ـ تا حالا از من دروغ شنیدید؟ ... شهدا بخوان ... خودشون، من رو می برن ...
مدافعان حـــرم
قسمت شصت و هفتم: رقیب آقا محمدمهدی ... که همه آقا مهدی صداش می کردن ... از نوجوانی به شدت شیفته و
واقعا بعضی مردا چقققققددر میتونن احساساتی و عاشق باشن✋🙃
مدافعان حـــرم
شاید چون دلتنگی یا دلت میخواد با یکی حرف بزنی ،از درد هات بگی از اون غم هاییکه کم کم گوشه دلت جمع شد
الهی به حق همه ی اشک ها گره از کار همه بگشا
الهی به حق حال دل همه ی مردم
عجل الولیک فرج 🕊