فحشی که منه بچه شیعه میخورم
فدای سرِ امیرالمؤمنینی که..
تو مساجد لعنِش میکردن✋🏼
#بچه_شیعه
#لبیک_یا_خامنه_ای
💟بسم الله الرحمن الرحیم 💟
#رمان_نسل_سوخته 🔥
قسمت نود و پنجم: و نمازی که قضا نشد
خوابم برد ... بی توجه به زمان و ساعت ... و اینکه حتی چقدر تا نمازشب ... یا اذان باقی
مونده بود ...
غرق خواب بودم ...که یه نفر صدام کرد ...
ـ مهران ...
و دستش رو گذاشت روی شونه ام ...
ـ پاشو ... الان نمازت قضا میشه ...
خمار خواب ... چشم هام رو باز کردم ...
چشم هام رو که باز کردم دیگه خمار نبودم ... گیجی از سرم پرید ...
جوانی به غایت زیبا ... غرق نور بالای سرم ایستاده بود ...
و بعد مکان بهم ریخت ... در مسیر قبله، از من دور می شد... در حالی که هنوز فاصله
مادی ما ... فاصله من تا دیوار بود ... تا اینکه از نظرم ناپدید شد ...
مبهوت ... نشسته ... توی رختخواب خشکم زده بود ... یهو به خودم اومدم ...
- نمازم ...
و مثل فنر از جا پریدم ... آفتاب طلوع کرده بود و زمان زیادی نبود ... حتی برای وضو
گرفتن ... تیمم کردم و ... الله اکبر ...
همون طور رو به قبله ... دونه های درشت اشک ... تمام صورتم رو خیس کرده بود ...
هر چه قدر که زمان می گذشت... تازه بهتر می فهمیدم واقعا چه اتفاقی برام افتاده بود
کی میگه تو وجود نداری؟ ... کی میگه این رابطه دروغه؟ ... تو هستی ... هست تر از
هر هستی دیگه ای ... و تو ... از من ... به من مشتاق تری ... من دیشب شکست خوردم
و بریدم... اما تو از من نبریدی ... من چشمم رو بستم ... اما تو بازش کردی ... من ...
گریه می کردم و تک تک کلمات و جمالت رو می گفتم ... به خودم که اومدم ... تازه
حواسم جمع شد ... این اولین شب زندگی من بود ... که از خودم ... فضایی برای خلوت
کردن با خدا داشتم ... جایی که آزادانه بشینم ... و با خدا حرف بزنم ... فقط من بودم و
خدا ...
خدا از قبل می دونست ... و همه چیز رو ترتیب داده بود ...
قسمت نود و ششم: فقط تو را می خواهم
دل توی دلم نبود ... دلم می خواست برم حرم و این شادی رو با آقا تقسیم کنم ... شاد
بودم و شرمنده ... شرمنده از ناتوانی و شکست دیشبم ... و غرق شادی ...
دیگه هیچ چیز و هیچ کس نمی تونست ... من رو متقاعد کنه که این راه درست نیست
... هیچ منطق و فلسفه ای ... هر چقدر قوی تر از عقل ناقص و اندک خودم ...
هر چند دلم می خواست بدونم ... اون جوان کی بود ... اما فقط خدایی برام مهم بود ...
که اون جوان رو فرستاد ... اشک شادی ... بی اختیار از چشمم پایین می اومد ...
دل توی دلم نبود ... و منتظر که مادرم بیدار بشه ... اجازه بگیرم و اطلاع بدم که می
خوام برم حرم ...
چند بار می خواستم برم صداش کنم ... اما نتونستم ... به حدی شیرینی وجود خدا برام
شیرین بود ... که دلم نمی خواست سر سوزنی از چیزی که داشتم کم بشه ... بیدار
کردن مادرم به خاطر دل خودم ... گناه نبود ... اما از معرفت و احسان به دور بود ...
ساعت حدود 8 شده بود ...با فاصله ... ایستاده بودم و بهش نگاه می کردم ... مادرم خیلی
دیر خوابیده بود ... ولی دیگه دلم طاقت نمی آورد ...
- خدایا ... اگر صلاح می دونی؟ ... میشه خودت صداش کنی؟ ...
جمله ام تموم نشده ... مادرم چرخی زد و از خواب بیدار شد ... چشمم که به چشمش
افتاد ... سریع برگشتم توی اتاق... نمی تونستم اشکم رو کنترل کنم ... دیگه چی از این
واقعی تر؟ ... دیگه خدا چطور باید جوابم رو می داد؟ ...
برای اولین بار ... حسی فراتر از محبت وجودم رو پر کرده بود... من ... عاشق شده بودم
...
- خدایا ... هرگز ازت دست نمی کشم ... هر اتفاقی که بیوفته ... هر بلائی سرم بیاد ...
تو فقط رهام نکن ... جز خودت ... دیگه هیچی ازت نمی خوام ... هیچی ...
قسمت نود و هفتم: دنیای من
دنیای من فرق کرده بود ... از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسیدم ... اما کوچک ترین
گمان ... به اینکه ممکنه این کارم خدا رو برنجونه ... یا حق الناسی به گردنم بشه ... من
رو از خود بی خود می کرد ...
و می بخشیدم ... راحت تر از هر چیزی ... هر بار که پدرم لهم می کرد ... یا سعید همه
وجودم رو به آتش می کشید... چند دقیقه بعد آرام می شدم ... و بدون اینکه ذره ای
پشیمان باشم ...
ـ خدایا ... بندگانت رو به خودت بخشیدم ... تو، هم من رو ببخش ...
و آرامش وجودم رو فرا می گرفت ... تازه می فهمیدم معنای اون سخن عزیز رو ...
- به بندگانم بگو ... اگر یک قدم به سمت من بردارید ... من ده قدم به سمت شما میام
...
و من این قدم ها و نزدیک تر شدن ها رو به چشم می دیدم... رحمت ... برکت ... و لطف
خدا ... به بنده ای که کوچک تر از بیکران بخشش خدا بود ...
حالا که دیگه حق سر کار رفتن هم نداشتم ... تمام وقتم رو گذاشتم روی مطالعه ...
حرف هایی که از آقا محمدمهدی شنیده بودم ... و اینکه دلم می خواست خدا را با همه
وجود ... و همون طور که دیده بودم به همه نشون بدم ... دلم می خواست همه مثل
من ... این عشق و محبت رو درک کنن... و این همه زیبایی رو ببینن ...
کمد من پر شده بود از کتاب ... در جستجوی سوال های مختلفی که ذهنم رو مشغول
کرده بود ... چرا خدا از زندگی ها حذف شده؟ ... چه عواملی فاصله انداخته؟ ... چرا؟ ...
چرا؟ ...
من می خوندم و فکر می کردم ... و خدا هم راه رو برام باز می کرد ... درست و غلط رو
بهم نشون می داد ... پدری که به همه چیز من گیر می داد ... حالا دیگه فقط در برابر
کتاب خریدن هام غر می زد ... و دایی محمد ... هر بار که می اومد دست پر بود ... هر
بار یا چند جلد کتاب می آورد ... یا پولش رو بهم می داد ... یا همراهم می اومد تا من
کتاب بخرم ...
بی جایی و سرگردانی کتاب هام رو هم که ... از این کارتون به اون کارتون دید ... دستم
رو گرفت و برد ...
پدرم که از در اومد تو ... با دیدن اون دو تا کتابخونه ... زبونش بند اومد ...
دایی با خنده خاصی بهش نگاه کرد ...
ـ حمید آقا ... خیلی پذیرایی تون شیک شد ها ...
اول، می خواستیم ببریم شون توی اتاق ... سعید نگذاشت ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴هلاکت ۲۲ تروریست داعش در الأنبار عراق
🔹 رئیس دستگاه مقابله با تروریسم عراق از هلاکت ۲۲ تروریست داعش از جمله چند سرکرده آن در یک عملیات منحصر به فرد در استان الأنبار خبر داد.
#افول_داعش
#خبر
دو نکته از دهها نکته درباره توافق ایران_عربستان:
۱- واسطهگری چین برای این توافق عملاً به معنای تضعیف مضاعف هژمونی آمریکا در منطقه است و نشانههای روشنی از دوران جدید
۲- خائنین نهایتاً در میان چرخدهندههای تاریخ به فنا میرن؛ این قسمت: آچمز شدن دریوزههای ایران اینترنشنال
#خبر
#توافق_ایران_عربستان
🫀🌼
#عاشقانه_شهدا
به همسرش گفت:
ﺍﮔﺮ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻡ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ
ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻣﯽﮐﻨﻢ
#عشق_آسمونی 💍
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محسن_قاجاریان
شهادت: 94/11/14
خاطرات شهدا 🔗🥺
🌷در سخنرانی هایش می گفت: من با شهدا راه میروم 🚶🏽♂غذا میخورم و میخوابم و این آسایشی که برای من شهیدان بوجود آورده اند هر گز نخواهم گذاشت پرچم یا مهدی ادرکنی ،آن ناله های رزمنده گان در نماز های شب و هنگام شب عملیات زمین بماند.💪🏽
🌷حاج عباس عبدالهی همواره درسخنرانیهایش میگفت: “جسمم را به خاک و روحم را به خدا و راهم را به آیندگان می سپارم.او جزو بهترین تک تیراندازهای ایران بود و شاید هم بهترین آنها.او همواره سخت ترین راه را انتخاب میکرد چه آن زمان که فرمانده گردان صابرین تیپ امام زمان(عج) لشکر عاشورا بود و چه حالا که بعد از بازنشستگی نشستن را بر خود حرام کرد و راه سوریه در پیش گرفت.🥲❤️
🌷صفایی داشت وصف ناپذیر.پای ثابت اردوهای راهیان نور دانشجویی بود با دانشجویان انس میگرفت و با آنها از شهدا و مرامشان میگفت.حاج عباس هم به مرادش آقا مهدی باکری پیوست.وی بدست گروههای تکفیری و سلفی در سوریه بشهادت رسید.
✍راوی پسر شهید
#شهید_عباس_عبداللهی
#شهیدانه
#آشنایی_با_شهدا
🥲🫀
دنبالشهرتیم
و پِی اسمُ رسمُ نام
غافلازاینکهفاطمه"س" گمناممیخرد🌿🙂
#پروفایل_پسرونه
#شهیدانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
🙃🫀
-أُوْلَئِکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهـمْ لِلتَّقـوَی
آنهاکســانیاندکهخدا
قلبهاشانرابرایتقـــواامتحانکرده..✋🏾🚶🏽♂
#شهیدانه
#در_انتظار_شهادت
یه نوع بیماری هم هست به اسم
گوشیتو در بیار قفلشو باز کن، قفل کن بذار سرجاش
من خودم دارم😐😂🤣😂
سلام
شب بخیر
ماجرای توافق نامه ایران و عربستان خیلی توی رسانه صدا کرده برای خیلیا سواله
چرا توافق کردن⁉️
این توافق به نفع کیه به ضرر کیه⁉️
و هزارتا چرای دیگه...
این لینکی که براتون میفرستم باز کنید کامل براتون شرح داده و متوجه اصل قضیه میشید🙃
داستان توافق عربستان و ایران چیه؟
اصن کِی با هم قهر کردن؟
چی شد که الان میخوان آشتی کنن؟
از اینجا بخون 👈 eitaa.com/emaddavari/1336
میگفت
شهادتهدفنیـســت ... !
هدفاینه کـهعَلَمِاسلامروبــه
اسمامـٰامزمان«عج»بالاببریــد
حالـااگـهوسطاینراهٔشهـیدشـدید
فدائسرِاسلــام!'
-خیلـیقشنگمیگفت . . ... !
#تلنگرانه
حسینگونهزندگیکنید
که تمامعاقبتبخیریها
درهمینراهاست . . !
-شھیدسیدمیلادمصطفوۍ🔖
شب های تولد خانم رقیه خیلی برامون دعا کنیدا:)
دمشق چون صدف و ، گوهر است این بانو
تمام دلخوشیِ اکبر است این بانو
پیمبری به صبوری و حلم اگر باشد
خدا گواست که پیغمبر است این بانو🌱🙂
-در کتب تاریخی میلاد خانم حضرت رقیه (س) بین تاریخ17 تا 25شعبان نقل کردند.
#گزارش
#بینالملل
💢بازدید عروس ملکه انگلیس از یک مرکز اسلامی در انگلستان
👑عروس ملکه انگلیس در بازدید از یک مرکز اسلامی با رعایت حجاب اسلامی توجه رسانه ها را به خود جلب کرد
📰تیتر خبرگزاری یاهو قابل تامل است: میدلتون امروز از استایل محترمانه ملکه الیزابت دوم تقلید کرد و در بازدید از یک مرکز مسلمانان در لندن با شاهزاده ویلیام موهای خود را پوشاند.
📌تو کشوری که بودجه دولت داره هزینه میشه برای تبلیغ علیه حجاب، بالاترین مقامات کشور خودشون از حجاب استفاده می کنه و اون وقت نماد ظلم به زن نیست و از تعبیر پوشش محترمانه استفاده می کنن
🌐منبع:https://www.yahoo.com/lifestyle/kate-middleton-echoes-queens-respectful-145532147.html
سلام و نور
منظورتون از فعالیتی ندارید رو واضح تر بیان کنید .
یه سری از بزرگواران فرمودند
فعالیت ها زیاده
ماهم پست هامون رو بخش بخش و کمتر از دفعه ی قبل میزاریم
محفلمونم که دیشب تموم شد .
مجاهد هم در گیر ساخت یه سری از محتوا هستند که انشاءالله برنامه ها بهتر پیش بره.
لطفا صبور باشید کانال رو ترک نکنید..
کلی برنامه های خوب تو راهه مخصوصا که امسال میخوایم ماه رمضان متفاوتی رو در کنار هم تجربه کنیم.
اگه شما بزرگواران
ایده خاصی درمورد برنامه های کانال و یا ماه مبارک رمضان دارید خوشحال میشیم ناشناس عرض کنید
https://harfeto.timefriend.net/16516470681921
🫀🥲
وصيتنامه اش دو خط هم نمي شود! نوشته:
"ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانسيهم انفسهم"...
مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند
و خدا هم خود آنان را از یاد خودشان برد
شهیدعلی بلورچی🌷
#امامزمانعج
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج🌱
#شهیدانه
بچه ها داشتم به یه چیزی فکر میکردم✋🏾
ما زندگی نمیکنیم
ما سعی میکنیم زندگی رو بگذرونیم
امشب یکم رو دلم یه چیزایی سنگینی میکنه که فکر کنم شما هم از اون درد میکشید
دلامون سنگ شده
این آرزوی بچکی ما نبود بچه ها
اینکه همیشه غمگین باشیم و همدیگرو اذیت کنیم با زبانمان
آدما با یه تیکه زبون میتونن زندگی یه جمعی رو مختل کنن
گاهی با یک لبخند میشه انرژی رو به دیگران منتقل کرد
ولی بچه ها قبول دارید هممون دچار مغروری شدیم
هممون داریم تک به تک تنها میشیم
زندگی کنیم
مهربون باشیم و به دیگران یاد بدیم
همدیگرو اذیت نکنیم
مدافعان حـــرم
بچه ها داشتم به یه چیزی فکر میکردم✋🏾 ما زندگی نمیکنیم ما سعی میکنیم زندگی رو بگذرونیم امشب یکم رو
چطوره امشب در مورد این باهم صحبت کنیم رفقا
درخدمتم
ناشناس☜https://harfeto.timefriend.net/16516470681921
میگفت :
در آخرالزمان ، امتحان ها بیشتر میشه . .
یه لحظه سرِتو از خدا برگردونی ، وقت تموم شده! :)