تفسیر آیات فوق از سوره اسرا
«٢٣» ﻭَﻗَﻀَﻲ ﺭَﺑُّﻚَ ﺃَﻟَّﺎ ﺗَﻌْﺒُﺪُﻭﺍْ ﺇِﻟَّﺂ ﺇِﻳَّﺎﻩُ ﻭَﺑِﺎﻟْﻮﺍﻟِﺪَﻳْﻦِ ﺇِﺣْﺴَﺎﻧﺎً ﺇِﻣَّﺎ ﻳَﺒْﻠُﻐَﻦَّ ﻋِﻨﺪَﻙَ ﺍﻟْﻜِﺒَﺮَ ﺃَﺣَﺪُﻫُﻤَﺂ ﺃَﻭْ ﻛِﻠَﺎﻫُﻤَﺎ ﻓَﻠَﺎ ﺗَﻘُﻞ ﻟَّﻬُﻤَﺂ ﺃُﻑٍ ّ ﻭَﻟَﺎ ﺗَﻨْﻬَﺮْﻫُﻤَﺎ ﻭَﻗُﻞ ﻟَّﻬُﻤَﺎ ﻗَﻮْﻟًﺎ ﻛَﺮِﻳﻤﺎً
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﻣﻘﺮّﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﻛﻪ ﺟﺰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﺘﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻴﻜﻲ ﻛﻨﻴﺪ. ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭ ﻳﺎ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻧﺰﺩ ﺗﻮ ﺑﻪ ﭘﻴﺮﻱ ﺭﺳﻴﺪﻧﺪ، ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ «ﺍُﻑ» ﻣﮕﻮ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﺮﺍﻥ ﻭ ﺑﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺳﻨﺠﻴﺪﻩ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﺍﻧﻪ ﺳﺨﻦ ﺑﮕﻮ.
ﻧﻜﺘﻪ ﻫﺎ:
ﺩﺭ ﺍﺣﺎﺩﻳﺚ، ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺯﺭﺩﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﻧﻜﻮﻫﺶ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ:
ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻧﮕﺎﻩ ﺭﺣﻤﺖ ﺑﻪ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ، ﺣﺞ ﻣﻘﺒﻮﻝ ﺍﺳﺖ. ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺭﺿﺎﻱ ﺍﻟﻬﻲ ﻭ ﺧﺸﻢ ﺁﻧﺎﻥ ﺧﺸﻢ ﺧﺪﺍﺳﺖ. ﺍﺣﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻋﻤﺮ ﺭﺍ ﻃﻮﻟﺎﻧﻲ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺳﺒﺐ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﻴﺰ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﻛﻨﻨﺪ. ﺩﺭ ﺍﺣﺎﺩﻳﺚ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ: ﺣﺘّﻲ ﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ، ﺗﻮ «ﺍُﻑّ» ﻧﮕﻮ، ﺧﻴﺮﻩ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﻜﻦ، ﺩﺳﺖ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻜﻦ، ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻧﺮﻭ، ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎم ﺻﺪﺍ ﻧﺰﻥ، ﻛﺎﺭﻱ ﻣﻜﻦ ﻛﻪ ﻣﺮﺩم ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﺷﻨﺎم ﺩﻫﻨﺪ، ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻨﺸﻴﻦ ﻭ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﻴﺰﻱ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻤﻚ ﻛﻦ.(٥٠)
ﻣﺮﺩﻱ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻃﻮﺍﻑ ﻣﻲ ﺩﺍﺩ، ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﺖ ﺩﻳﺪ، ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺁﻳﺎ ﺣﻖّ ﻣﺎﺩﺭم ﺭﺍ ﺍﺩﺍ ﻛﺮﺩم؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺣﺘّﻲ ﺣﻖّ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻣﺎﻥ ﺯﺍﻳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺩﺍ ﻧﻜﺮﺩﻱ.(٥١)
ﺍﺯ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮم ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﺳﺆﺍﻝ ﺷﺪ: ﺁﻳﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﻫﻢ ﺍﺣﺴﺎﻧﻲ ﺑﺮﺍﻱ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﻫﺴﺖ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺭﻱ، ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻭ ﺍﺳﺘﻐﻔﺎﺭ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﻭ ﻭﻓﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﻬّﺪﺍﺗﺸﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﺑﺪﻫﻲ ﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﻭ ﺍﺣﺘﺮﺍم ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺸﺎﻥ.(٥٢)
ﻣﺮﺩﻱ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺷﻜﺎﻳﺖ ﻛﺮﺩ. ﺣﻀﺮﺕ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﺶ ﻧﻤﻮﺩ، ﭘﺪﺭ ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﻱ ﻣﻦ ﻗﻮﻱ ﻭ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺑﻮﺩم ﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪم ﻛﻤﻚ ﻣﻲ ﻛﺮﺩم، ﺍﻣّﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﻭ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻛﻤﻚ ﻧﻤﻲ ﻛﻨﺪ. ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﮔﺮﻳﺴﺖ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﻴﭻ ﺳﻨﮓ ﻭ ﺷﻨﻲ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻗﺼﻪ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻭ ﻧﮕﺮﻳﺪ! ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﺍَﻧﺖَ ﻭ ﻣﺎﻟُﻚ ﻟﺎَﺑﻴﻚ» ﺗﻮ ﻭ ﺩﺍﺭﺍﻳﻲ ﺍﺕ ﺍﺯ ﺁﻥِ ﭘﺪﺭﺕ ﻫﺴﺘﻴﺪ.(٥٣)
ﺩﺭ ﺣﺪﻳﺚ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ: ﺣﺘّﻲ ﺍﮔﺮ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺯﺩﻧﺪ، ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺑﮕﻮﻳﺪ: «ﺧﺪﺍ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺨﺸﺪ» ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﻠﻤﻪ ﻫﻤﺎﻥ «ﻗﻮﻝ ﻛﺮﻳﻢ» ﺍﺳﺖ.(٥٤)
ﺍﺣﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ، ﺍﺯ ﺻﻔﺎﺕ ﺍﻧﺒﻴﺎﺳﺖ. ﭼﻨﺎﻧﻜﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﻴﺴﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎم، ﺗﻮﺻﻴﻒِ «ﺑِﺮّﺍً ﺑﻮﺍﻟﺪﺗﻲ»(٥٥) ﻭﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺣﻀﺮﺕ ﻳﺤﻴﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎم «ﺑِﺮّﺍً ﺑﻮﺍﻟﺪﻳﻪ»(٥٦) ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.
ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ، ﺗﻨﻬﺎ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻃﺒﻴﻌﻲ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ. ﺩﺭ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺣﺎﺩﻳﺚ، ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮم ﺻﻠﻲ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭﺁﻟﻪ ﻭ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎم ﭘﺪﺭ ﺍﻣّﺖ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ.(٥٧) ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ، ﭘﺪﺭ ﻋﺮﺏ ﺑﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.(٥٨) «ﻣﻠّﺔ ﺍﺑﻴﻜﻢ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ»(٥٩)
ﺍﮔﺮ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﺗﻮﺟّﻪ ﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﻮﺣﻴﺪ ﻣﻄﺮﺣﻨﺪ، ﺍﻧﮕﻴﺰﻩ ﻱ ﺩﻋﻮﺕ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺗﻮﺣﻴﺪ ﺩﺭ ﺁﻧﺎﻥ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ.
#تفسیر
«٢٤» ﻭَ ﺍﺧْﻔِﺾْ ﻟَﻬُﻤَﺎ ﺟَﻨَﺎﺡَ ﺍﻟﺬُّﻝِ ّ ﻣِﻦَ ﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﺔِ ﻭَ ﻗُﻞ ﺭَّﺏِ ّ ﺍﺭْﺣَﻤْﻬُﻤَﺎ ﻛَﻤَﺎ ﺭَﺑَّﻴَﺎﻧِﻲ ﺻَﻐِﻴﺮﺍً
ﻭ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﻲ ﻭ ﻟﻄﻒ، ﺑﺎﻝِ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻧﺎﻥ ﻓﺮﻭﺩﺁﻭﺭ ﻭ ﺑﮕﻮ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﺑﺮ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺁﻭﺭ، ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻛﺮﺩﻧﺪ.
ﭘﻴﺎم ﻫﺎ:
١- ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺭ ﻫﺮ ﻣﻮﻗﻌﻴّﺘﻲ ﻛﻪ ﻫﺴﺖ، ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻛﻤﺎﻟﺎﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭُﺥ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﻧﻜﺸﺪ. «ﻭﺍﺧﻔِﺾ ﻟﻬﻤﺎ ﺟﻨﺎﺡ ﺍﻟﺬّﻝ»
٢- ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ، ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﺭﻭﻱ ﻣﻬﺮ ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺑﺎﺷﺪ، ﻧﻪ ﻇﺎﻫﺮﻱ ﻭ ﺳﺎﺧﺘﮕﻲ، ﻳﺎ ﺑﺮﺍﻱ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﺁﻧﺎﻥ. «ﻭﺍﺧﻔﺾ ﻟﻬﻤﺎ... ﻣﻦ ﺍﻟﺮّﺣﻤﺔ»
٣- ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻢ ﻣﺘﻮﺍﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ، ﻫﻢ ﺑﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺣﻤﺖ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ. «ﻭﺍﺧﻔﺾ... ﻭ ﻗﻞ ﺭﺏّ ﺍﺭﺣﻤﻬﻤﺎ»
٤- ﺩﻋﺎﻱ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺭ ﺣﻖّ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﺴﺘﺠﺎﺏ ﺍﺳﺖ، ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﻪ ﺩﻋﺎ ﻧﻤﻲ ﺩﺍﺩ. «ﻭﻗﻞ ﺭﺏّ ﺍﺭﺣﻤﻬﻤﺎ...»
٥ - ﺩﻋﺎ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ، ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻱ ﺷﻜﺮﮔﺰﺍﺭﻱ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ. «ﻗﻞ ﺭﺏّ ﺍﺭﺣﻤﻬﻤﺎ...»
٦- ﺩﺭ ﺩﻋﺎ ﺍﺯ ﻛﻠﻤﻪ «ﺭﺏّ» ﻏﻔﻠﺖ ﻧﻜﻨﻴﻢ. «ﻗﻞ ﺭﺏّ ﺍﺭﺣﻤﻬﻤﺎ»
٧- ﺭﺣﻤﺖ ﺍﻟﻬﻲ، ﺟﺒﺮﺍﻥ ﺯﺣﻤﺎﺕ ﺗﺮﺑﻴﺘﻲ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﺍﺳﺖ. «ﺭﺏّ ﺍﺭﺣﻤﻬﻤﺎ ﻛﻤﺎ ﺭﺑّﻴﺎﻧﻲ» ﮔﻮﻳﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻣﻲ ﮔﻮﻳﺪ: ﺗﻮ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭﻳﻎ ﻣﺪﺍﺭ، ﻭﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻧﻴﺰ ﺍﺳﺘﻤﺪﺍﺩ ﻛﻦ ﻛﻪ ﺍﺩﺍﻱ ﺣﻖّ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﻋﻬﺪﻩ ﻱ ﺗﻮ ﺧﺎﺭﺝ ﺍﺳﺖ.
٨ - ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻱ ﺧﻮﺩ، ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺸﻜﻠﺎﺕ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﻛﻮﺩﻛﻲ ﻭﺧﺮﺩﺳﺎﻟﻲ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺮ ﻭﺍﻟﺪﻳﻦ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﻧﺒﺮﻳﺪ. «ﻛﻤﺎ ﺭﺑّﻴﺎﻧﻲ ﺻﻐﻴﺮﺍً»
٩- ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ ﻣﺤﺒّﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻛﻨﻨﺪ. «ﺍﺭﺣﻤﻬﻤﺎ ﻛﻤﺎ ﺭﺑّﻴﺎﻧﻲ»
١٠- ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﻳﺪ ﺍﺯ ﻣﺮﺑّﻴﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺗﺸﻜّﺮ ﻭﻗﺪﺭﺩﺍﻧﻲ ﻛﻨﺪ.
#تفسیر
سلام وقت بخیر✋
کلی ناشناس جدید فرستادین😅
چشم حتما همشونو جواب میدیم
انشاءالله امروز راس ساعت ۳ منتظر جواب ناشناس ها باشین🙃
جزء+دوازدهم+قرآن+کریم+با+صدای+استاد+پرهیزکار+صوت+.mp3
20.19M
🌙#جزءخوانی_روزانه_ماه_رمضان
💠 ترتیل جزء دوازدهم قرآنکریم
❇️ با صدای ملکوتی استاد پرهیزگار
📿 التماس دعا 📿
#ماه_رمضان
#رمضان_مهدوی
#ماه_مبارک_رمضان
📖🔗
فرازی از وصیت نامه شهید بزرگوار محرم رحمانی
همان طور که خداوند انسان را بهترین مخلوق خود میداند؛ پس ما هم باید کار و اعمالمان بیشتر از سایر موجودات باشد. کمی به خودت فکر کن و بگو: من کیم، کجایم و به کجا خواهم رفت؟ وظیفه انسان بالاتر از همه انبیا میباشد. انسان میتواند به معراج برسد. همچنان که پیغمبر اسلام رسید.
غیبت نکنید؛ نماز را سبک نشمارید و به حرفهاى خود عمل کنید. وقتى پیغمبر به معراج رفته بود، عدهاى را دید که سر خود را به سنگ میزنند و کسانى هستند که گوشت برادر دینى خود را میخورند. عدهاى دیگر هستند که دهان آنها پر از دود میباشد. آن که گوشت مرده برادر خود را میخورد، کسى بود که پشت سر برادر خود غیبت و بدگویى میکرد.
#شهیدانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢امر به معروف شهید مدافع حرم،شهید دهقان به خانم کشفِ حجاب
بچه ها هواستون باشه به چشماتون🥺🔗
#امر_به_معروف_راه_شهیدان🌷
#باید_مثل_شهیدان_شویم🦋
#شهیدانه
انقدرسینـہمیزد
بھشگفتمڪمخودتواذیتڪن..!
مےگفـت:
اینسینہنمےسوزه..
موقعشھادتهمہجاشترڪشبود
جزسینہاش••シ!'
#شھیدحمیدسیاهڪالےمرادۍ••🍂
#شهیدانه
چقدر خوبـھ آخرش شهـٰادت باشـھ
#شهیدانه
#لبیک_یا_خامنه_ای
هیچگاهمستقیمبهنامحرمنگاهنمےکرد👀
وبهشدتمقیدوچشمپاکبود!✨
اوقاتےکهدرمهمانےهاۍخانوادگےبود؛🌿
اگربانوانحضورداشتند،🧕
حریمشرعےرارعایتمےکرد.🌸
اگرجمعبابتموضوعےمےخندیدند
سرشراپایین..🍂
مےانداختومیخندید😄❤️'
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
•🇮🇷 ⃟♥️•← #شهیدانه
اینجوانـانِما،بـھراههایآسمان
آشنـاترندتابـھراههایزمیـن!'
#-سیـدآوینـــــۍ
#لبیک_یا_خامنه_ای
مدافعان حـــرم
اینجوانـانِما،بـھراههایآسمان آشنـاترندتابـھراههایزمیـن!' #-سیـدآوینـــــۍ #لبیک_یا_خامنه_
'نجیبترازآنباشکهبرنجانی'🚶🏽♂🌱
#بگیر_مومن
❤️بسم الله الرحمن الرحیم ❤️
#رمان_نسل_سوخته
قسمت صد و شصت و سوم: آشیل
توی راه برگشت ... شب توی قطار ... علیمرادی یه نامه بهم داد ...
- توصیه نامه است برای * ... مرتضوی گفت:
تو حیفی با این روحیه و این همه استعداد
... توی مجتمع ما بمونی ... برات توصیه نامه نوشت ... گفت از تهران هم زنگ میزنم
سفارش می کنم میگم کدوم قسمت بگذارنت ...
نامه توی دستم خشک شد ...
- آقای علمیرادی ...
- نترس بند پ نیست ... اینجا افراد فقط گزینش شده میرن... این به حساب گزینشه
... حاجی مرتضوی از اون بچه های خالص جنگه که هنوزم اون طوری مونده ... خیلی
هم از این طرف و اون طرف، اذیتش می کنن ... الکی کاری نمی کنه ...
انتخاب بازم با خودته ... فقط حواست باشه ... با گزینش مرتضوی و تایید اون بری ...
هم اونهایی که از مرتضوی خوش شون نمیاد سر به جونت می کنن و سنگ می اندازن
... هم باید خیلی مراقب باشی ... پاشنه آشیل مرتضوی نشی ...
هنوز توصیه نامه توی دستم بود ... بین زمین و آسمون ... و غوغایی توی قلبم به پا شد
...
- پس چرا واسم توصیه نوشت؟ ... اینطوری بیشتر روش حساس نمیشن، سر به سرش
بزارن؟ ...
تکیه داد به پشتی ...
گفتم که از بچه های قدیم جنگه ... اون موقع، بچه ها صاف و صادق و پاک بودن و
نترس ... کار که باید انجام می شد؛ مرده و زنده شون انجام می داد ... هر کی توانایی
داشت، کسی نمی گفت کی هستی؟ قد و قواره ات چقدره؟ ... میومد وسط، محکم پای
کار ... براساس تواناییش، کم نمی گذاشت ... به هر قیمتی شده، نمی گذاشتن کار روی
زمین بمونه ... و الا ملت تازه انقالب کرده و حکومت نوپا ...
مرتضوی هنوز همون آدمه ... تنهایی یا با همراه ... محکم می ایسته میگه این کار درسته
باید انجام بشه ...
انتخاب تو هم تو همون راستاست ... ولی دست خودت بازه... از تو هم خوشش اومد ...
گفت: این بچه اخلاق بچه های اون موقع رو داره ... اهل ناله و الکی کاری نیست ... می
فهمه حق الناس و بیت المال چیه ... مثل بچه های اون موقع که مشکل رو می دیدن،
می رفتن پای کار ... نمی شینه یه گوشه بقیه شرایط رو مهیا کنن، این از دور کف
بزنه...
تمام مدت سرم پایین بود و به اون نامه فکر می کردم ... انتخاب سختی بود ... ورود به
محیطی که روی حساب گزینش کننده ات ... هنوز نیومده، یه عده شمشیر به دست...
آماده له کردن و خورد کردنت باشن ...
از طرفی، اگر اشتباهی می کردم ... به قیمت زمین خوردن مرتضوی تموم می شد ...
ریسک بزرگی بود ... بیشتر از من... برای مرتضوی ...
غرق فکر بودم ...
- نظر شما چیه؟ ... برم یا نه؟ ...
در نهایت تمام اون حرف ها ... و فکرها ... تصمیم قاطع من... به رفتن بود ...
قسمت صد و شصت و چهارم: جا مانده
از وقتی یادم میاد، کربلا رفتن آرزوم بود ... حج دانش آموزی رو پای پرواز، پدرم گرفت
...
- حق نداری بری ...
کربلا رو هم هر بار که نیت رفتن کردم ... یه اتفاقی افتاد ... و این چندمین سالی بود
که چند روز به حرکت ... همه چیز بهم ریخت ...
حالم خراب بود ... به حدی که کلمه خراب، براش کم بود ... حس آدمی رو داشتم که
دست و پا بسته ... لب تشنه ... چند قدمی آب، سرش رو می بریدن ...
این بار که به هم خورد ... دیگه روی پا بند نبودم ... اشک چشمم بند نمی اومد ... توی
هیئت ... اشک می ریختم و ظرف می شستم ... اشک می ریختم و جارو می کردم ...
اشک می ریختم و ...
حالم خیلی خراب بود ...
- آقا جون ... ما رو نمی خوای؟ ... اینقدر بدم که بین این همه جمعیت ... نه عاشورات
نصیبم میشه ... نه ...
هر چی به عاشورا نزدیک تر می شدیم ... حالم خراب تر می شد ...
مهدی زنگ زد ...
فردا عاشورا، کربلاییم... زنگ زدم که ...
دیگه طاقت نیاوردم ... تلفن رو قطع کردم ...
- چرا روی جیگر خونم نمک می پاشی؟ ... اگه حاجت دارم؟... من، خودم باید فردا
کربلا می بودم ...
در و دیوار داشت خفه ام می کرد ... بغض و غم دنیا توی دلم بود ... از هیئت زدم بیرون
... رفتم حرم ... تمام مسیر، چشم هام خیس از اشک ...
- آقا جون ... این چه قسمتی بود نصیب من شد ... یه عمرم وسط همه مشکالت یه بار
نگفتم چرا؟ ... یه بار اعتراض نکردم ... اما اینقدر بدبخت و رو سیام ... که دیدن کربلا و
زیارت رو ازم دریغ می کنید؟ ... اینقدر به درد بخور نیستم؟ ... به کی باید شکایت کنم؟
... دادم رو پیش کی ببرم؟ ... هر بار تا لب چشمه و تشنه؟ ... هر دفعه یه هفته به حرکت
... 10 روز به حرکت ... این بار 2 روز به حرکت ...
آقا به خدا اگه شما اینجا نبودی ... من، الان دق کرده بودم ... دلم به شما خوشه ... تو
رو خدا نگید که شما هم به زور تحملم می کنید ...
خیلی سوخته بودم ... دیگه اختیار دل و فکرم دست خودم نبود ... می سوختم و گریه
می کردم ... یکی کلا نمی تونه بره ... یکی دم رفتن ...
اونم نه یه بار ... نه دو بار ... این بار ... پنجمین بار بود ...
بعد از اذان صبح ... دو ساعتی از روشن شدن هوا می گذشت ... حرم داشت شلوغ تر از
شب گذشته می شد ... جمعیت داشتن وارد می شدن ... که من ...
قسمت صد و شصت و پنجم: ساعت 10 دقیقه به ...
رسیدم خونه ... حالم خراب بود و روانم خسته تر از تمام زندگیم ... مادر و بچه ها لباس
پوشیده، آماده رفتن ...
مادر با نگرانی بهم نگاه کرد ... سر و روی آشفته ای که هرگز احدی به من ندیده بود ...
- اتفاقی افتاده؟ ... حالت خوب نیست؟ ...
چشم های پف کرده ام رمق نداشت ... از بس گریه کرده بودم سرخ شده بود و می
سوخت ... خشک شده بود ... انگار روی سمباده پلک می زدم ... و سرم ...
نفسم بالا نمی اومد ...
- چیزیم نیست ... شما برید ... التماس دعا ...
سعید با تعجب بهم خیره شد ...
- روز عاشورا ... خونه می مونی؟ ...
نگاهم برگشت روش ... قدرتی برای حرف زدن نداشتم ...
دوباره اشک توی چشم هام دوید ... آقا ... من رو می خواد چه کار؟
بغضم رو به زحمت کنترل کردم ... دلم حرف ها برای گفتن داشت ... اما زبانم حرکت
نمی کرد ...
بدون اینکه چیزی بگم رفتم سمت اتاق ... و مادر دنبالم که چه اتفاقی افتاده ... اون
جوان شوخ و خندان همیشه ... که در بدترین شرایط هم می خندید ...
بالاخره رفتن ...
حس و حال جا انداختن نداشتم ... خسته تر از این بودم که حتی لباسم رو عوض کنم
... ساعت، هنوز 9 نشده نبود ... فضای اتاق هم داشت خفه ام می کرد ... یه بالشت
برداشتم و ولو شدم کنار حال ... دوباره اختیار چشم هام رو از دست دادم ... بین اشک
و درد خوابم برد...
ساعت 10 دقیقه به 11 ...
گوشیم زنگ زد ... بی حس و رمق، از خواب بیدار شدم ... از جا بلند شدم رفتم سمتش
...
شماره ناشناس بود ... چند لحظه همین طوری به صفحه گوشی خیره شدم ... قدرت
حرف زدن نداشتم ... نمی دونم چی شد؟ که جواب دادم ...
- بفرمایید ...
- کجایی مهران؟ ... چیزی به ظهر عاشورا نمونده ...
چند لحظه مکث کردم ...
- شرمنده به جا نمیارم ... شما؟ ...
سکوت همه جا رو پر کرد ...
- من ... حسین فاطمه ام ...
تمام بدنم به لرزه افتاد ... با صورتی خیس از اشک ... از خواب پریدم ...
ساعت 10 دقیقه به 11 ... صدای گوشی موبایلم بلند شد... شماره ... ناشناس بود ...
بریم سراغ ناشناسا 😁
البته بخشیش رو من الان جواب میدم
بقیش رو مجاهد شب جواب میده✋
پاسخ ادمین فدائی ولایت👇
چون خود خدا توی قرآن گفته که اگر کسی تا آخر عمرش گناه کنه و در لحظه مرگش که حقایق رو می بینه بخواد توبه کنه مورد قبول نیست . فرعون هم تا لحظه غرق شدنش ادعای خدایی اش رو داشت و حتی داشت به ظلم، موسی و یارانش رو تعقیب میکرد . اما درلحظه مرگش پشیمون شد و خواست توبه کنه. خدا هم طبق اونچه که گفته شد ازش نپذیرفت . ولی فقط این لطف بهش شد که بدنش سالم بمونه.
مدیر با شمان🤭
عروسی دعوت کنید😂
البته همه ی مذهبیا عاشقن 💞
غالبا این طور بوده اما
همش از شهدای متاهل نبوده شهید بابک نوری، شهید ابراهیم هادی و... هم بوده
خب هرچی نباشه ما توی کانال دم بخت زیاد داریم باید یاد بگیرن در آینده با همسرشون چه طور برخورد داشته باشن😁✋
به قول شهید حمید سیاهکالی مرادی:
تا یاد بگیرن آداب همسرداری ،محبت به همسر رو