مدافعحرمشدن شهید بابک نوری
آقایمهدوی:بابکیکروزگفت:
برایرفتنبهسوریهرضایتپدرومادرواجبه❓
گفتم:بلهچونرضایتپدر🧔🏻ومادر🧕🏻
واجبکفاییاست،بایدپدرومادرراضیباشند.🌱
گفت:فضایخانهطوریهستکهفکرنکنم🚶🏻♂
رضایتبدهند🥺گفتم:
۱۰۰صلواتبهروححضرتزهرا(س)هدیهکن
انشاءاللهحضرتزهرا(س)دلپدرومادرت
رونرممیکنند❤️
دوستشهید:یکیازدلایلیکهبابکرفتسوریه
اینبودکهمیخواستزمینهساز🙂
ظهورامامزمان(عج)باشهدررابطهبارفتن🚶🏻♂
بهسوریهومدافعحرمشدنبهشگفتمکهبابت
خانوادهو..نمیتونمبیام😓
بابکجوابخیلیخوبیداد👏🏻
گفت:زمانکربلاهمهمینقضیهبود،💔
یکیمیگفتخانوادم،یکیمیگفتکارم،
یکیمیگفتزندگیم.🌏
همینشدکهامامحسین(ع)تنهاموند.😔
الانهمدقیقاهمونجوریه.
#داستان_کوتاه
#مذهبی
•°~♥️🕊
تجربہبهمیاددادهکہ
برایاینکهطلبِشهادتکنی
نبایدبهگذشتهخودتنگاهکنی!
راحتباش..
نگرانِهیچینباش؛
فقطمواظباینباشکھ
شیطونبهتنگهتولیاقتِشھادتنداری!((:
#استادپناهیان
بچههاااااا😁
امشب نظرتون چیه با هم حرف بزنیم ؟!
حرفی سخنی درد و دلی بود من سر تا پا گوشم امشب
بزنید بریم
برای عوض شدن حالمون 💪🏽
ناشناس☜https://harfeto.timefriend.net/16516470681921
مدافعان حـــرم
قسمت بیست و هشتم : مجنون علی تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود … تلاش های بی وقفه من و ع
❤️بسم الله الرحمن الرحیم ❤️
#رمان_بدون_تو_هرگز
قسمت بیست و نهم
جبهه پر از علی بود
با عجله رفتم سمتش … خیلی بی حال شده بود … یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش … تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد … عمامه سیاهش اصلا نشون نمی داد … اما فقط خون بود …
چشم های بی رمقش رو باز کرد … تا نگاهش بهم افتاد … دستم رو پس زد … زبانش به سختی کار می کرد …
- برو بگو یکی دیگه بیاد …
بی توجه به حرفش … دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم … دوباره پسش زد … قدرت حرف زدن نداشت … سرش داد زدم …
- میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ …
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود … سرش رو بلند کرد و گفت …
- خواهر … مراعات برادر ما رو بکن … روحانیه … شاید با شما معذبه …
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم …
- برادرتون غلط کرده … من زنشم … دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم …
محکم دست علی رو پس زدم و عمامه اش رو با قیچی پاره کردم … تازه فهمیدم چرا نمی خواست زخمش رو ببینم …
علی رو بردن اتاق عمل … و من هزار نماز شب نذر موندنش کردم … مجروح هایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن … اما علی با اولین هلی کوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب …
دلم با اون بود اما توی بیمارستان موندم … از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر … یا همسر و فرزندشون بودن … یه علی بودن … جبهه پر از علی بود …
قسمت سی ام
طلسم عشق
بیست و شش روز بعد از مجروحیت علی، بالاخره تونستم برگردم … دل توی دلم نبود … توی این مدت، تلفنی احوالش رو می پرسیدم … اما تماس ها به سختی برقرار می شد … کیفیت صدای بد … و کوتاه …
برگشتم … از بیمارستان مستقیم به بیمارستان … علی حالش خیلی بهتر شده بود … اما خشم نگاه زینب رو نمی شد کنترل کرد … به شدت از نبود من کنار پدرش ناراحت بود …
- فقط وقتی می خوای بابا رو سوراخ سوراخ کنی و روش تمرین کنی، میای … اما وقتی باید ازش مراقبت کنی نیستی
خودش شده بود پرستار علی … نمی گذاشت حتی به علی نزدیک بشم … چند روز طول کشید تا باهام حرف بزنه … تازه اونم از این مدل جملات … همونم با وساطت علی بود …
خیلی لجم گرفت … آخر به روی علی آوردم …
- تو چطور این بچه رو طلسم کردی؟ … من نگهش داشتم… تنهایی بزرگش کردم … ناله های بابا، باباش رو تحمل کردم … باز به خاطر تو هم داره باهام دعوا می کنه …
و علی باز هم خندید … اعتراض احمقانه ای بود … وقتی خودم هم، طلسم همین اخلاق با محبت و آرامش علی شده بودم
قسمت ۲۹ و ۳۰ رمان بدون تو هرگز ❤️
مدافعان حـــرم
بچههاااااا😁 امشب نظرتون چیه با هم حرف بزنیم ؟! حرفی سخنی درد و دلی بود من سر تا پا گوشم امشب بزنید
بریم برای صحبت های زیباتون🚶🏽♂🌿
۱_گاهی وقتا انقدر دلت میگیره که نمیتونی حرف بزنی واقعا
من خودم خیلی تجربه کردم ✋🏾
از دست طرف باینکه ناراحتم اما به خاطر غروری که دارم جلو طرف حرف نمی زنم تا بغضم نشکنه و دل گرف
تم معلوم نباشه✋🏾✨
شاید اوشونم اینطورن
از نظر من اگه که محرمه برید و بغلش کنید و ازش معذرت بخواید 💔😁
۲_سلام و نور
ممنونتونم
این شعر رو فکر کنم امروز بود یا دیروز که یکی برام خوندن😁
قربان شما
همونی داداش نه ؟!😂✋🏾
۳_آخ آخ آخ
به قول یه رفیقی داشتیم میگفت
صل علی محمد یکی و بزن علامت😂✋🏾
۱_سلام و نور
مخلصم وظیفه است
خوب اول اینکه باید بفهمید این حس چیه
جسارت نمیکنم
حس عشقه
حس هوسه
اگه عشق بود و اگر از نظر عقلانی هم خوب بود با والدین مشورت کنید
اگر هم که هوس بود مثل همیشه به همه میگم تنبیه کنید خودتونو
از من به عنوان یه دوست به شما نصیحت
هر چه سریع تر تا وابسته نشدین دل بکنید🌿
از نظر عقلانی که فکر کنید
می فهمید کارتون درست نیست
چه خوبه که غرق نشدید
پس زود دست بکشید
۲_ههاااا بله میدونستم 😎✋🏾
نوکرم داداش
۳_اتفاقا منم خیلی امشب دلم گرفته
انقدر گرفتم که احساس میکنم از تو به هزاران تیکه تقسیم شدم
من امشب خیلی اتفاقی شد رفتم زیارت عاشورا
برای همتون دعا کردم 💔
برا دل من خیلی دعا کنید ✋🏾
بچه ها خیلی دعا کنیدا
بچه ها بیاید درباره یه موضوعی در ناشناس با هم صحبت کنیم که سودی هم داشته باشه
بگید شده تا بحال دلتون بگیره ؟
اگر گرفته بگید با چی آروم میشید 🌿🌱
@Loveshahadat
ناشناس☜https://harfeto.timefriend.net/16516470681921