eitaa logo
مدافعان حـــرم
872 دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
11هزار ویدیو
229 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 ویژگی‌های مثبت همــسرتان را بیان کنـــید! 💠 وقتی یک اخلاق و رفتار زیبا از همسرت می‌بینی حتماً آن را به همسرت اعتراف کن. این اعتراف، شاید برای تو چند ثانیه طول بکشد امّا برای او، می‌تواند یک عمر در ذهن و روحش باقی بماند! 💠 این اعترافات، کم کم عامل بزرگی برای گرم شدن روابط و آرامش فضای خانه می‌شود.
سلام سلام 🌼🤩 خوبید رفقا ؟ روبه رشد هستید؟🥲🫀 اومدم بگم دمتون گرم که با ما هستید 😁✨ کلی برنامه خوب داریم با ما باشید راستی منتظر نظراتتون هستم از کانال شهدا راضی هستید ؟ ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16840085351512
مدافعان حـــرم
در را که پشت سرش بستم، حس کردم قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و
بسم الله الرحمن الرحیم از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود. اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش می آورد، عذاب میکشید و اگر شهید شده بود، دلش حتی در بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود! با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد. نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را سیر کند. به سرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد. حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم. همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید : »حاجی خونه اس؟« گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و می-دیدم چشمان این رزمنده در برابر بارش اشک هایش مقاومت میکند که مستقیم نگاهش کردم و بی پرده پرسیدم :»چی شده؟« از صراحت سوالم، مقاومتش شکست و به لکنت افتاد : »بچه ها عباس رو بردن درمانگاه...« گاهی تنها خوشخیالی میتواند نفس رفته را برگرداند که کودکانه میان حرفش پریدم : »دیدم دستش زخمی شده!« و کار عباس از یک زخم گذشته بود که نگاهش به زمین افتاد و صدایش به سختی بالا آمد : »الان که برگشت یه راکت خورد تو خاکریز.«
از گریه یوسف همه بیدار شده بودند، زن عمو پشت در آمد و پیش از آنکه چیزی بپرسد، من از در بیرون رفتم. دیگر نمیشنیدم رزمنده از حال عباس چه میگوید و زن عمو چطور به هم ریخته و فقط به سمت انتهای کوچه میدویدم. مسیر طولانی خانه تا درمانگاه را با بیقراری دویدم و وقتی رسیدم دیگر نه به قدم هایم رمقی مانده بود نه به قلبم. دستم را به نرده ورودی درمانگاه گرفته بودم و برای پیش رفتن به پایم التماس میکردم که در گوشه حیاط عباسم را دیدم. تخت های حیاط همه پر شده و عباس را در سایه دیوار روی زمین خوابانده بودند. به قدری آرام بود که خیال کردم خوابش برده و خبر نداشتم دیگر خونی به رگ هایش نمانده است. چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بلایی سرش از نفس افتادم. دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد. رگ هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، علقمه عباس من شده است. زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این جراحت به چشمم نمی آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
برای ناشناس ها باید عذر خواهی کنم🌹 عصری اومدن دیدن زائر کربلا 😁 سرم شلوغ شد
۱_سلام هیچ وقت از در خونه ی اهل بیت علیهم السلام نا امید نشید به موقش طلبیده میشید رمان که تموم بشه روایت های کربلا رو براتون میگم کلی سر حال بشید خودم زیارت اولی بودم دو سال کلی به ارباب اصرار کردم تا دعوت شدم ۲_سلام عاقبتتون مهدوی دیگه کاریش نمیشه کرد نزارید شرایط روی شما تاثیر بزاره خودتون شرایط رو به نفع خودتون تغییر بدین ۳_نوش جون هرکسی که طلبیده شد ۴_به قول آقای مطیعی تا کربلا نرفتی عاشقی ،کربلا بری مجنون میشی منم اگه میشد از همون مرز بر میگشتم کربلا دوست داشتم سفر کربلام برگشت نداشته باشه اما خب اومدیم 😔
۱_از همین الان برای سال بعد اربعینتون برنامه بچینید از خرید دینار گرفته تا هر کار دیگه ای که لازمه دوستم تمام شرایط رو داشت بره اما پول کم آورد و نشد ۲_😄😄😄آره واقعا(مجاهد با شمان) ۳_سلام‌اومدم که بزارم ۴_چشم چشم نیاز بود مراجعه میکنیم ☺️ ۵_چه خوب 👏👏👏 چه معلم نمونه ای 🌹بله حتما سر موقع یا من یا همکارم میاد پی وی تون
مشترکِ گرامی شما۸۵ درصد از بسته تابستانِ خود را مصرف کرده اید این بسته فاقد تمدید خودکار میباشد . ۱۴ روز مانده تا مهر .
حاجی دیروز دلوم گرفته بود🚶🏽‍♂🕳 نشستم رو دیوار مثل بچه ها نقاشی کشیدم 😂✋🏾 باورررر کنید چشم یار نیست 😁🌱 گفتم فیض ببرید
والا تا جایے که من میدونم؛ حِجآب ‌و چآدُر واسه ‌جلوگیرے ‌از جلبِ‌توجھ نآمحرم ‌بود' ولے شما چه‌جوری انقد خوبین با چآدر مُخ مےزنین :)! ‌‌خجالت داره والله ؟! ؟! اینجا.در.مدافعان‌.حرم.گنـاه.ممــنوع📗🖇 برای ترک گناه، هنوز 💥💪
اینڪھ‌بگیم‌انقلابي یعنۍیہ‌فردمظلوم‌وگوشھ‌گیر ڪاملاغلطـھ‌مشتي انقلابۍیعنۍفعال‌پرانرژ؎ وبھترین‌فرددرهرزمینہ‌اۍڪھ‌در چھارچوب‌دین‌واخلاق‌باشـھ 👌🏼 . . '! اینجا.در.مدافعان‌.حرم.گنـاه.ممــنوع📗🖇 برای ترک گناه، هنوز 💥💪