مدافعان حـــرم
سریع تی شرت رو برداشتم و خداحافظی کردم … قطعا اون دلش می خواست با همسرش تنها صحبت کنه … از اونجا ک
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_فرار_از_جهنم
قسمت پانزدهم: در برابر گذشته
با مشت زدم توی صورتش … .
آره. هم زبر و زرنگ تر شدم، هم قد کشیدم … هم چیزهایی رو تجربه کردم که فکرش رو هم نمی کردم … توی این مدت شماها کدوم گوری بودید؟ … .
خم شدم از روی زمین، ساکم رو برداشتم و راه افتادم … از پشت سر صدام زد … تو کجا رو داری که بری؟ … هر وقت عقل برگشت توی سرت برگرد پیش خودمون … بین ما همیشه واسه تو جا هست … اینو گفت. سوار ماشینش شد و رفت … .
رفتم متل … دست کردم توی ساکم دیدم یه بسته پول با دو تا جمله روی یه تکه کاغذ توشه … این پول ها از راه حلال و کار درسته استنلی. خرج خلاف و موادش نکن ….
گریه ام گرفت … دستخط حنیف بود … به دیوار تکیه دادم و با صدای بلند گریه کردم … فردا زدم بیرون دنبال کار … هر جا می رفتم کسی حاضر نمی شد بهم کار بده … بعد از کلی گشتن بالاخره توی یه رستوران به عنوان یه گارسن، یه کار نیمه وقت پیدا کردم … رستوران کوچیکی بود و حقوقش خیلی کم بود …
یه اتاق هم اجاره کردم … هفته ای 35 دلار … به هر سختی و جون کندنی بود داشتم زندگیم رو می کردم که سر و کله چند تا از بچه های قدیم پیدا شد … صاحب رستوران وقتی فهمید قبلا عضو یه باند قاچاق بودم و زندان رفتم … با ترس عجیبی بهم زل زده بود … یه کم که نگاهش کردم منظورش رو فهمیدم … .
جز باقی مونده پول های حنیف، پس اندازی نداشتم … بیشتر اونها هم پای دو هفته آخر اجاره خونه رفت … بعد از چند وقت گشتن توی خیابون، رفتم سراغ ویل … پیدا کردن شون سخت نبود … تا چشمش به من افتاد، پرید بغلم کرد و گفت … مرد من، می دونستم بالاخره برمی گردی پیش ما … اینجا خونه توئه. ما هم خانواده ات ..
قسمت شانزدهم: سال نحس
یه مهمونی کوچیک ترتیب داد … بساط مواد و شراب و … .
گفت: وقتی می رفتی بچه بودی، حالا دیگه مرد شدی … حال کن، امشب شب توئه … .
حس می کردم دارم خیانت می کنم … به کی؟ نمی دونستم … مهمونی شون که پا گرفت با یه بطری آبجو رفتم توی حیاط پشتی … دیگه آدم اون فضاها نبودم …
یکی از اون دخترها دنبالم اومد … یه مرد جوون، این موقع شب، تنها …
اینو گفت و با خنده خاصی اومد طرفم … دختر جذابی بود اما یه لحظه یاد مادرم افتادم … خودم رو کشیدم کنار و گفتم: من پولی ندارم بهت بدم …
کی حرف پول زد؟ … امشب مهمون یکی دیگه ای …
دوباره اومد سمتم … برای چند لحظه بدجور دلم لرزید … هلش دادم عقب و گفتم: پس برو سراغ همون … و از مهمونی زدم بیرون … .
تا صبح توی خیابون ها راه می رفتم … هنوز با خودم کنار نیومده بودم … وقتی برگشتم، ویل بهم تیکه انداخت … تو بعد از 9 سال برگشتی که زندگی کنی، حال کنی … ولی ول می کنی میری. نکنه از اون مدلشی و … .
حوصله اش رو نداشتم … عشق و حال، مال خودت … من واسه کار اینجام … پولم رو که گرفتم فکر می کنم باهاش چه کار کنم …
با حالت خاصی سر تکون داد و زد روی شونه ام … و دوباره کار من اونجا شروع شد … .
با شروع کار، دوباره کابوس ها و فشارهای قدیم برگشت … زود عصبی می شدم و کنترلم رو از دست می دادم … شراب و سیگار … کم کم بساط مواد هم دوباره باز شد … حالا دیگه یه اسلحه هم همیشه سر کمرم بود … هر چی جلوتر میومدم خراب تر می شد … ترس، وحشت، اضطراب … زیاد با بقیه قاطی نمی شدم … توی درگیری ها شرکت نمی کردم اما روز به روز بیشتر غرق می شدم … کل 365 روز یک سال … سال نحس …
امام کاظم علیه السّلام فرمودنـد :
جهاد زن ، خوب شوهرداری است .
#عشق_آسمانی 💌
یک لحظه نگاهم به تو افتاد
و از آن روز ،
از عشق گریزانم و با عشق موافق !
چه مبارک است این غَم
که تو در دلم نهادی!
که بدونِ با تو بودن؛
دلم آرزو نَدارد:)!🎀
#توییت
چه جمال جانافزایی که میان جان مایی تو به جان چه مینمایی توچنین شِکر چرایی . .
وقتی ازتون میپرسه که چرا دوستم داری ؟
مثل مولانا دلبری کنین و بگین :
از ملک جهـان و عیش عالـم ،
من عشـق تو اختیار دیدم 💕.
#دلبریبهسبکادبی
غمگین ترین شعر برای من متعلق بهاین بیت از شهریاره:
آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست؟
نزار قبانی میگه:
هم میترسم دوستت داشته باشم
اونوقت بری و درد بکشم
و هم میترسم دوستت نداشته باشم
که فرصت عاشق تو بودن از دستم بره
و پشیمون بشم
حالا تو بگو
کیف احبک بلا الم و کیف احبک بلا ندم؟
چطور عاشقت باشم و درد نکشم
و چطور عاشقت نباشم
و پشیمون نشم.
میگه که؛
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم:)
چه خوش صید دلم کردی بنازم چشم مستت را
که کس مرغان وحشی را از این خوشتر نمی گیرد🌼
فعلا ادامه پست با مجاهد جان 🌱
یاعلی رفقا🌿
کاش یه روزی والدین متوجه بشن سختگیری بیش از حد باعث خوشبختی بچه هاشون نمیشه‼️
|•🌿•|
برایامامزمان«عج»درغیبت
کبریرنجودردبیشازهرزمانیاست.
شیعیانرامیبیند،ناراحتیهاو
دشواریهاودردهایآنهارامۍبیند
وبرایآنهادررنجاست..🌱
شھیدعبدالحمیددیالمه
|•🌿•|#شهیدانه
|•🌿•|#معرفی_شهید
°🔗🫀°|
شایدشھادتآرزوۍهمهباشد
امایقیناًجزمخلصین
کسۍبداننخواهدرسید
کاشبجاۍزبان،باعملمان
طلبشھادتکنیم.... :)💛
سپھبدشھیـدسردارحاجقاسمسلیمانی
|°🔗🫀°|#شهیدانه
|°🔗🫀°|#خاطرات_شهید
|°🔗🫀°|#شهید_سلیمانی
|°🪖🕶°|
خط قرمز حمید گناه بود.
با حمید نیت کردیم برای اینکه در مراسم عروسی مان گناه نباشد، سه روز روزه بگیریم.
در شکل مراسم هم خیلی همراهی می کرد.
تمام سعی اش این بود که از مراسم راضی باشم.
همیشه می گفت اگر این را دوست نداری بگو عوضش کنیم.
تنهاترین اصرارش این بود که عروسی بدون گناه باشد.
برای غذا کوبیده به همراه سالاد سفارش داده بودیم.
حساس بود که غذا به اندازه اما بدون اسراف باشد.
مراسم خیلی خوب برگزار شد.
هم راضی بودیم و هم ساده بود و هم بدون گناه و دلخوری.
|°🪖🕶°|#شهیدانه
|°🪖🕶°|#خاطرات_شهید
|°🪖🕶°|#شهید_حمید_سیاهکالی 🕊🌱
🔴جای تعجب نیست!!
هنوز هم در همان دنیایی که عده ای همچون شیر در برابر یهود نعره سر میدهد!عده ای هم هستند که همچون بزکوهی از میدان معرکه گریزانند!
#اخبار
#عبدالحمید
عبدالحمید در خطبههای نمازجمعه این هفته از شعار «اسرائیل باید نابود شود» انتقاد کرد
#اخبار
مدافعان حـــرم
اما بلند تر از همه میخندیدم🌱🙃
‹ تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من،
مگر آن روز کہ در خاک شود منزل من ›
#فنجان_شعر ☕️🪴
مدافعان حـــرم
اما بلند تر از همه میخندیدم🌱🙃
یارب،
توچنانکن
پریشاننشوم!
محتاجبرادران
وخویشاننشوم!
بیمنتخلقخود
مراروزیده؛
تاازتوبردر
ایشاننشوم =)♥️
#فنجان_شعر ☕️🪴
سلام سلام بچه ها 🤩✋🏾
روزتون بخیر باشه 🙃
مجاهد هستم فکر میکنم که آشنا هستید با بنده🌿😁
اومدم بگم بچه ها ما همه تلاشمون رو برای برپایی کانال انجام میدیم🙂💪🏽
۵۰ درصدش هم به شما و بازخورد شما بستگی داره 😉👌🏽
ما تا حد امکان سعی داریم که کانالمون پر انرژی و تاثیرگذار باشه 🫀😎
اگه مشکلی داره حتما بگید تا درستش کنیم 😀🪴
خیلی برام دعا کنید رفقا 😙📿
ما به بودن شما نیاز داریم پس با ما باشید تا بترکونیم🤩🌼