وسط هیئت داد میزد :
حسین ! چیکار کردی ؟ تا اسم کربلات میاد دلم میره ..❤️🩹
فرماندهای که با او هماهنگ کرده بود، برایش نامه درخواست نوشت و به راحتی اعزام شد. چون هماهنگیها از بالا انجام شده بود، خودش این بار خیلی زحمتی نکشید.
با خودم میگفتم مهدی آنقدر قوی و زرنگ است که اگر قرار باشد اتفاقی برای او بیفتد، حتی اگر شده با دندان زمین را بِکند، خودش را نجات خواهد داد. من هرگز به شهادت فکر نکرده بودم و خودش هم در این مدت درباره شهادت اصلاً صحبتی نکرده تا من حساس نشوم به همین دلیل من اصلاً خودم را برای شهادتش آماده نکرده بودم.
#شهیدانه
╭┈────𖦹 🌱مدافعان حرم
╰─┈➤↯
@Modafeane_Haraam
اما تقدیر نه به فکر من وابسته بود و نه به آمادگیام. تقدیر برای مهدی شهادت را رقم زده بود و حضرت زینب علیهاالسلام او را برای خود انتخاب کرده بود. نمیدانستم این بار که میرود آخرین دیدار من با او خواهد بود. چهلمین روز از اعزام دوم، آخرین روز زندگی دنیایی مهدی بود و او از همۀ آنچه که من نامشان را زرنگی گذاشته بودم، گذشت و زرنگی را با جلوهای دیگر معنی کرد و مزد زحمات و مجاهدتهای خود را گرفت و به شهادت که نهایت زرنگی است رسید.
#شهیدانه
╭┈────𖦹 🌱مدافعان حرم
╰─┈➤↯
@Modafeane_Haraam
مهدی متولد بیست و سوم بهمن بود ولی چون روز بیست و دوم بهمن روز خاصی بود و همۀ ایران غرق در شادی و جشن بودند و یک روز بیاد ماندنی بود، همیشه میگفت: «متولد بیست و دوم بهمن هستم.» و عروجش هم به آسمانها که همان تولد دوباره و ورود به دنیای دیگر است، بیست و دوم بهمن ساعت شش و چهل و پنج دقیقه صبح اتفاق افتاد.
#شهیدانه
╭┈────𖦹 🌱مدافعان حرم
╰─┈➤↯
@Modafeane_Haraam
چه دنیای عجیبی است!
من اصلا کاری به کار هیچکس ندارم اما؛ همین بی آزار بودن من و با خودم بودن باعث میشود که همه درباره ام کنجکاو شوند؛
#عکاسی_مجاهد
#تفکرات_یک_دیوانه
#حرف_دل