🔴 این همون دختره وقیح است که باشگاه خبرنگاران صدا و سیما عکسش رو ۲۲ بهمن منتشر کرد!!
🔹 خاک بر سر صدا و سیما که تبلیغ چنین موجوداتی را میکند😡😡😡
مگه میشه این مسئله اتفاقی باشه!!؟؟؟؟
صددرصد باز هم پای نفوذی در صداوسیما در میان است!!
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حجاب خط مقدم است
سند۲۰۳۰ درحال اجراست
کشور توسط جریان نفوذ اداره میشود
# آتش_به_اختیار
# مسئولین_بی_غیرت
# مسئولین_دنیا_پرست
#ماه_رجب و علائم ظهور)))زلزله)))
رفتار ماست که تعیین میکند☝
سلام علیکم
ثواب این زیارت آل یاسین هدیه به شهید سید مجتبی حسینی
همه حوائجتون مخصوصا ظهور آقا رو مد نظر داشته باشید.☘
بسم الله الرحمن الرحیم
سَلامٌ عَلى آلِ یس، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا داعِىَ اللهِ وَرَبّانِىَّ آیاتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بابَ اللهِ وَدَیّانَ دینِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ اللهِ وَناصِرَ حَقِّهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُجَّةَ اللهِ وَدَلیلَ اِرادَتِهِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا تالِىَ کِتابِ اللهِ وَتَرْجُمانَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ فى آناءِ لَیْلِکَ وَاَطْرافِ نَهارِکَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقِیَّةَ اللهِ فى اَرْضِهِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا میثاقَ اللهِ الَّذى اَخَذَهُ وَوَکَّدَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا وَعْدَ اللهِ الَّذى ضَمِنَهُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ، وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ، وَالْغَوْثُ وَالرَّحْمَةُ الْواسِعَةُ، وَعْداً غَیْرَ مَکْذُوب، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَقُومُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَقْعُدُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَقْرَءُ وَتُبَیِّنُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تُصَلّى وَتَقْنُتُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَرْکَعُ وَتَسْجُدُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تُهَلِّلُ وَتُکَبِّرُ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ حینَ تُصْبِحُ وَتُمْسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ فِى اللَّیْلِ اِذا یَغْشى، وَالنَّهارِ اِذا تَجَلّى، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الاِْمامُ الْمَاْمُونُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَاْمُولُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ بِجَوامِعِ السَّلامِ، اُشْهِدُکَ یا مَوْلاىَ اَنّى اَشْهَدُ اَنْ لا اِلـهَ اِلاَّ اللهُ، وَحْدَهُ لاشَریکَ لَهُ، وَاَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ، لا حَبیبَ اِلاَّ هُوَ وَاَهْلُهُ، وَاُشْهِدُکَ یا مَوْلاىَ اَنَّ عَلِیّاً اَمیرَ الْمُؤْمِنینَ حُجَّتُهُ، وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ، وَالْحُسَیْنَ حُجَّتُهُ، وَعَلِىَّ بْنَ الْحُسَیْنِ حُجَّتُهُ، وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ حُجَّتُهُ، وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍّ حُجَّتُهُ، وَمُوسَى بْنَ جَعْفَر حُجَّتُهُ، وَعَلِىَّ بْنَ مُوسى حُجَّتُهُ، وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِىٍّ حُجَّتُهُ، وَعَلِىَّ بْنَ مُحَمَّد حُجَّتُهُ، وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِىٍّ حُجَّتُهُ، وَاَشْهَدُ اَنَّکَ حُجَّةُ اللهِ،
اَنْتُمُ الاَْوَّلُ وَالاْخِرُ، وَ اَنَّ رَجْعَتَکُمْ حَقٌّ لا رَیْبَ فیها، یَوْمَ لا یَنْفَعُ نَفْساً ایمانُها، لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ کَسَبَتْ فى ایمانِها خَیْراً، وَاَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَاَنَّ ناکِراً وَنَکیراً حَقٌّ، وَاَشْهَدُ اَنَّ النَّشْرَ حَقٌّ، وَالْبَعْثَ حَقٌّ، وَاَنَّ الصِّراطَ حَقٌّ، وَالْمِرْصادَ حَقٌّ، وَالْمیزانَ حَقٌّ، وَالْحَشْرَ حَقٌّ، وَالْحِسابَ حَقٌّ، وَالْجَنَّةَ وَالنّارَ حَقٌّ، وَالْوَعْدَ وَالْوَعیدَ بِهِما حَقٌّ، یا مَوْلاىَ شَقِىَ مَنْ خالَفَکُمْ، وَسَعِدَ مَنْ اَطـاعَکُمْ، فَاشْهَدْ عَلى ما اَشْهَدْتُکَ عَلَیْهِ، وَ اَنَا وَلِىٌّ لَکَ، بَرىٌ مِنْ عَدُوِّکَ، فَالْحَقُّ ما رَضیتُمُوهُ، وَ الْباطِلُ ما اَسْخَطْتُمُوهُ، وَالْمَعْرُوفُ ما اَمَرْتُمْ بِهِ، وَالْمُنْکَرُ ما نَهَیْتُمْ عَنْهُ، فَنَفْسى مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ، وَبِرَسُولِهِ وَبِاَمیرِالْمُؤْمِنینَ، وَبِکُمْ یا مَوْلاىَ، اَوَّلِکُمْ وَآخِرِکُمْ، وَنُصْرَتى مُعَدَّةٌ لَکُمْ، وَمَوَدَّتى خالِصَةٌ لَکُمْ، آمینَ آمینَ
آنگاه این دعا خوانده شود:
اَللّـهُمَّ اِنّى اَسْئَلُکَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّد نَبِىِّ رَحْمَتِکَ، وَکَلِمَةِ نُورِکَ، وَاَنْ تَمْلاََ قَلْبى نُورَ الْیَقینِ، وَصَدْرى نُورَ الاْیمانِ، وَفِکْرى نُورَ النِّیّاتِ، وَعَزْمى نُورَ الْعِلْمِ، وَقُوَّتى نُورَ الْعَمَلِ، وَلِسانى نُورَ الصِّدْقِ، وَدینى نُورَ الْبَصآئِرِ مِنْ عِنْدِکَ، وَبَصَرى نُورَ الضِّیآءِ، وَسَمْعى نُورَ الْحِکْمَةِ، وَمَوَدَّتى نُورَ الْمُوالاةِ لِمُحَمَّد وَآلِهِ عَلَیْهِمُ السَّلامُ، حَتّى اَلْقاکَ وَقَدْ وَفَیْتُ بِعَهْدِکَ وَمیثاقِکَ، فَتُغَشّیَنى رَحْمَتَکَ، یا وَلِىُّ یا حَمیدُ، اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد حُجَّتِکَ فى اَرْضِکَ، وَخَلیفَتِکَ فى بِلادِکَ، وَالدّاعى اِلى سَبیلِکَ، وَالْقآئِمِ بِقِسْطِکَ، وَالثّآئِرِ بِاَمْرِکَ، وَلِىِّ الْمُؤْمِنینَ، وَبَوارِ الْکافِرینَ، وَمُجَلِّى الظُّلْمَةِ، وَمُنیرِ الْحَقِّ، وَالنّاطِقِ بِالْحِکْمَةِ وَالصِّدْقِ، وَکَلِمَتِکَ التّآمَّةِ فى اَرْضِکَ، اَلْمُرْتَقِبِ الْخآئِفِ، وَالْوَلِىِّ النّاصِحِ، سَفینَةِ النَّجاةِ، وَعَلَمِ الْهُدى، وَنُورِ اَبْصارِ الْوَرى، وَ خَیْرِ مَنْ تَقَمَّصَ وَارْتَدى، وَ مُجَلِّى الْعَمى، اَلَّذى یَمْلاَُ الاَْرْضَ عَدْلاً وَقِسْطاً، کَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَجَوْراً، اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ، اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى وَلِیِّکَ وَابْنِ اَوْلِیآئِکَ الَّذینَ فَرَضْتَ طاعَتَهُمْ، وَاَوْجَبْتَ حَقَّهُمْ، وَاَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَطَهَّرْتَهُمْ تَطْهیراً، اَللّـهُمَّ انْصُرْهُ وَانْتَصِرْ بِهِ لِدینِکَ، وَانْصُرْ بِهِ اَوْلِیآئَکَ، وَ اَوْلِیآئَهُ وَشیعَتَهُ وَاَنْصارَهُ، وَاجْعَلْنا مِنْهُمْ، اَللّهُمَّ اَعِذْهُ مِنْ شَرِّ کُلِّ باغ وَطاغ، وَمِنْ شَرِّ جَمیعِ خَلْقِکَ، وَاحْفَظْهُ مِنْ بَیْنَ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ، وَعَنْ یَمینِهِ وَعَنْ شِمالِهِ، وَاحْرُسْهُ وَامْنَعْهُ مِنْ اَنْ یُوصَلَ اِلَیْهِ بِسُوء، وَاحْفَظْ
فیهِ رَسُولَکَ، وَآلَ رَسُولِکَ، وَاَظْهِرْ بِهِ الْعَدْلَ، وَاَیِّدْهُ بِالنَّصْرِ، وَانْصُرْ ناصِریهِ، وَاخْذُلْ خاذِلیهِ، وَاقْصِمْ قاصِمیهِ، وَاقْصِمْ بِهِ جَبابِرَةَ الْکُفْرِ، وَاقْتُلْ بِهِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ، وَجَمیعَ الْمُلْحِدینَ حَیْثُ کانُوا مِنْ مَشارِقِ الاَْرْضِ وَ مَغارِبِها، بَرِّها وَبَحْرِها، وَامْلاَْ بِهِ الاَْرْضَ عَدْلاً، وَاَظْهِرْ بِهِ دینَ نَبِیِّکَ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْنِى اللّهُمَّ مِنْ اَنْصارِهِ وَ اَعْوانِهِ، وَ اَتْباعِهِ وَشیعَتِهِ، وَاَرِنى فى آلِ مُحَمَّد عَلَیْهِمُ السَّلامُ ما یَاْمُلُونَ، وَفى عَدُوِّهِمْ ما یَحْذَرُونَ، اِلـهَ الْحَقِّ آمیـنَ، یا ذَاالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ، یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ».(1)
مدافعان حـــرم
#چالش 1⃣به مناسبت عید مبعث عزیزان تم قشنگی درباره ی میلاد رسول اکرم (ص) بسازید و تا جمعه شب ساعت ۱۱
📣📣چند ساعتی بیشتر تا پایان چالش نمونده📣📣
علی صل علی یا محمد
محمد یا محمد یامحمد
عجب خلق خوشی داره محمد
شباهت به علی داره محمد
خال هاشمی داره محمد
گلی همچون علی داره
علی صل علی یامحمد
محمد یامحمد یا محمد
محمد بهترین خلق جهان است
محمد خاتم پیغمبران است
Dua Kumayl [128].mp3
28.55M
دعای شبهای جمعه مناجات زیبای کمیل
علی فانی- محسن فرهمند
با آل علی هرکه درافتاد، ورافتاد
این چند روز هروقت صحبت از توافق و همکاری با چین میشه یک عده میگن ما میلرزیم، خب به جهنم، بروید یه جای گرم پیدا کنید واسه خودتون تا نلرزید!🔑
دلواپسهای بیشناسنامه(😁)
#لبیک_یا_خامنه_ای🇮🇷
نتیجه فراخوان۲۷ بهمن!
🔹 ۱۰ نفر هفت حوض ۲ نفر اهواز ۲۰ نفر اراک و ۵ نفر اصفهان اصلا آقا بگو ۱۰۰ نفر نه ۲۰۰ نفر
🔹این نتیجه یک ماه تبلیغات برای فراخوان دیروز بود!
آقا فهمیدید چیشد؟!
اپوزیسیون برای ۲۷ بهمن فراخوان تظاهرات میلیونی داده بودن، هم ما یادمون رفت هم خودشون :))))))
از نگاه آمریکایی ها یه زمانی فتوشاپ بودیم، ولی خب الان یک تامین کننده جهانی پهپاد!
هر آنچه رو امروز انکار کنید فردا میکنیم تو چشمتون
#ایران_قوی
اگر آمریکا اینقدر به دموکراسی، حاکمیت و حقوق بشر اهمیت میده ، میتونه توضیح بده که چرا برای عربستان سلاح تهیه میکنه تا نسلکشی کنه ، میلیاردها دلار به اسرائیل یک دولت آپارتاید میده و در حال حاضر به طور غیرقانونی میدانهای نفت و گندم سوریه را اشغال میکنه ؟!
ریچارد بلک، سرهنگ و سناتور سابق آمریکایی: ایده ما این بود که با سرقت گندم قحطی ایجاد کنیم و با سرقت نفت و سپس گاز سوریه، بتوانیم سیستم حمل و نقل سوریه را از کار بیندازیم و در زمستان، غیرنظامیان سوری را تا سر حد مرگ منجمد کنیم.
سازمان حقوق بشر عجب دروغ خندهداری🤔
🔴 نشون دادن تصویر رهبر ما توی شبکه های خارجی غالبا ممنوعه❗️
🔹 چرا؟؟ جوابش تو تصویر
#لبیک_یا_خامنه_ای
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_نسل_سوخته
قسمت چهل و هفتم: فامیل خدا
خاله اومد ... مادربزرگ رو تحویل دادم و رفتم مدرسه ... توی مدرسه ... مغزم خواب بود
... چشم هام بیدار ... زنگ تفریح... برای چند لحظه سرم رو گذاشتم روی میز ... و با
صدای اذان ظهر ... چشم هام رو باز کردم ... باورم نمی شد ... کل ساعت ریاضی رو
خواب بودم ...
سرم رو بلند کردم ... دستم از کتف خواب رفته بود و صورتم قرمز شده بود ... بچه ها
همه زدن زیر خنده و متلک ها شروع شد ...
- ساعت خواب ...
- چی زده بودی که هر چی صدات کردیم تکان هم نمی خوردی؟ ... همیشه خمار
بودی ... این دفعه کال چسبیدی به سقف ...
و خنده ها بلندتر شد ... یکی هم از ته کالس صداش رو بلند کرد ...
- با اکبری فامیلی یا کسی سفارشت رو کرده؟ ... دو بار که بچه ها صدات کردن ... دید
بیدار نشدی گفت ولش کنید بخوابه ... حاال اگه ما بودیم که همین وسط آتیش مون
زده بود ...
- راست میگه ... با هر کی فامیلی سفارش ما رو هم بکن...
هنوز سرم گیج بود ... باور نمی کردم که اینطوری بی هوش شده باشم ... آقای اکبری
با اون صدای محکم و رساش درس داده بود ... و بچه ها تمرین حل کرده بودن ... اما
برای من ... فقط در حد یک پلک بر هم زدن گذشته بود ... قانون عجیب زمان ... برای
اونها یک ساعت و نیم ... برای من، کمتر از دقیقه ...
رفتم برای نماز وضو بگیرم ... توی راهرو ... تا چشم مدیر بهم افتاد صدام کرد ...
- فضلی ...
برگشتم سمتش و سالم کردم ... چند لحظه ایستاد و فقط بهم نگاه کرد ... حرفش رو
خورد...
هیچی ... برو از جماعت عقب نمونی ...
ظهر که رسیدم خونه ... هنوز بدجور خسته بودم ... دیگه رمق نداشتم ... خستگی دیشب
... مدرسه و رفت و آمدش... دهن روزه و بی سحری ...
چند دقیقه همون طوری پشت در نشستم ... تمرکز کردم روی صورتم ... که خستگی
چهره ام رو مخفی کنم ...
رفتم تو ... خاله خونه بود ... هنوز سالم نکرده ... سریع چادرش رو سرش کرد ...
- چه به موقع اومدی ... باید برم شیفتم ... برای مامان یکم سوپ آورده بودم ... یه کاسه
هم برای تو گذاشتم توی یخچال ... افطار گرم کن ... می خواستم افطاری هم درست
کنم ... جز تخم مرغ هیچی تو یخچال نبود ... می سپارم جالل واست افطاری بیاره ... و
...
قدرت اینکه برم خرید رو نداشتم ... خاله که رفت ... منم لباسم رو عوض کردم ... هنوز
نشسته بودم ... که مادربزرگ با شوک درد از خواب پرید ...
قسمت چهل و هشتم: مهمان خدا
چقدر به اذان مونده بود ... نمی دونم ... اما با خوابیدن مادربزرگ ... منم همون پای
تخت از حال رفتم ... غش کرده بودم ... دیگه بدنم رمق نداشت که حتی انگشت هام رو
تکان بدم ... خستگی ... گرسنگی ... تشنگی ...
صدای اذان بلند شد ... الی چشمم رو باز کردم ... اما اصال قدرتی برای حرکت کردن
نداشتم ... چشمم پر از اشک شد...
- خدایا شرمندتم ... ولی واقعا جون ندارم ...
و توی همون حالت دوباره خوابم برد ... ضعف به شدت بهم غلبه کرده بود...
باغ سرسبز و بی نهایت زیبایی بود ... با خستگی تمام راه می رفتم که صدای آب ... من
رو به سمت خودش کشید ... چشمه زالل و شفاف ... که سنگ های رنگی کف آب دیده
می شد ... با اولین جرعه ای که ازش خوردم ... تمام تشنگی و خستگی از تنم خارج
شد ...
دراز کشیدم و پام رو تا زانو ... گذاشتم توی آب ... خنکای مطبوعش ... تمام وجودم رو
فرا گرفت ... حس داغی و سوختگی جگرم ... آرام شد ... توی حال خودم بودم و غرق
آرامش ... که دیدم جوانی باالی سرم ایستاده ... با سینی پر از غذا ...
تقریبا دو ساعتی از اذان گذشته بود که با تکان های آقا جالل از خواب بیدار شدم ...
چهره اش پر از شرمندگی ... که به کل یادش رفته بود برام غذا بیاره ...
آخر افطار کردن ... با تماس مجدد خاله ... یهو یادش اومده بود ... اونم برای عذرخواهی
واسم جوجه کباب گرفته بود ...
هنوز عطر و بوی اون غذا ... و طعمش توی نظرم بود ... یکم به جوجه ها نگاه کردم ...
و گذاشتمش توی یخچال ... اونقدر سیر بودم ... که حتی سحر نتونستم چیزی بخورم...
توهم بود یا واقعیت؟ ... اما فردا ... حتی برای لحظه ای گرسنگی و تشنگی رو حس
نکردم ... خستگی سخت اون مدت ... از وجودم رفته بود ...
افتخار خورده شدن ... افطار فردا ... نصیب جوجه های داخل یخچال شد ...
هر چند سر قولم موندم ... و به خاله نگفتم ... آقا جلال کلا من رو فراموش کرده بود ...
قسمت چهل و نهم: با صدای تو
حال مادربزرگ ... هر روز بدتر می شد ... تا جایی که دیگه مسکن هم جواب نمی داد
... و تقریبا کنترل دفع رو هم از دست داده بود ... 2 تا نیروی کمکی هم ... به لطف دایی
محسن ... شیفتی می اومدن ...
بی بی خجالت می کشید ... اما من مدام با شوخی هام ... کاری می کردم بخنده ...
- ای بابا ... خجالت نداره که ... خانم ها خودشون رو می کشن که جوون تر به نظر بیان
... ولی شما خودت داری روز به روز جوون تر میشی ... جوون تر، زیباتر ... االن دیگه
خیلی سنت باشه ... شیش ... هفت ماهت بیشتر نیست ... بزرگ میشی یادت میره ...
و اون می خندید ... هر چند خنده هاش طولی نمی کشید...
اونها مراقب مادربزرگ می شدن ... و من ... سریع لباس ها و ملحفه هاش رو می بردم
توی حمام ... می شستم و آب می کشیدم ... و با اتو خشک می کردم ... نمی شد صبر
کنم ... تعداد بشن بندازم ماشین ... اگر این کار رو می کردم... لباس و ملحفه کم می
اومد ... باید بدون معطلی حاضر می شد ...
دیگه شمارش شستن شون از دستم در رفته بود ... اما هیچ کدوم از دفعات ... به اندازه
لحظه ای که برای اولین بار توی مدفوعش خون دیدم ... اذیت نشدم ... بغضم شکست
... دیگه اختیار اشک هام رو نداشتم ... صدای آب، نمی گذاشت کسی صدای اشک های
من رو بشنوه...
با شرمندگی توی صورتش نگاه کردم ... این همه درد داشت و به روی خودش نمی آورد
... و کاری هم از دست کسی برنمی اومد ...
آخرین شب قدر ... دردش آروم تر شده بود ... تلویزیون رو روشن کردم ... تا با هم
جوشن گوش کنیم ... پشتش بالشت گذاشتم و مرتبش کردم ... مفاتیح رو دادم دستش
و نشستم زیر تخت ... هنوز چند دقیقه نگذشته بود که ...
- پاشو مادر ... پاشو تلویزیون رو خاموش کن ...
- می خوای بخوابی بی بی؟ ...
- نه مادر ... به جای اون ... تو جوشن بخون ... من گوش کنم... می خوام با صدای تو ...
خدا من رو ببخشه .