eitaa logo
مدافعان حـــرم
816 دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
11.1هزار ویدیو
235 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
- و خدا خواست که از دستِ تو به درمان برسد خواست تا عطرِ علی به خراسان برسد(:
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
مدافعان حـــرم
-
میلاد امام رضا (ع) رو به تمامی شما عزیزان تبریک میگم🌱 امروز وقتی پرچم اقا و زیارت میگرم یاد شهید روح الله قربانی افتادم که وقتی میخواست بره حرم اقا با ۱۰هزارتومان رفتن مشهد و اونجا مهمان اقا جان بودن 🌿
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
مدافعان حـــرم
قسمت هفتاد و دوم شبیه پدر دستش بین موهام حرکت می کرد … و من بی اختیار، اشک می ریختم … غم غربت و تن
❤️بسم الله الرحمن الرحیم ❤️ قسمت هفتاد و سوم بخشنده باش زمان به سرعت برق و باد سپری شد … لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم … نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم … نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم … هواپیما که بلند شد … مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم . حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد … ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود … حالتش با من عادی شده بود … حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم … هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید … اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد … نه فقط با من … با همه عوض می شد … مثل همیشه دقیق … اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود … ادب … احترام … ظرافت کلام و برخورد … هر روز با روز قبل فرق داشت … یه مدت که گذشت … حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد… دیگه به شخصی زل نمی زد … در حالی که هنوز جسور و محکم بود … اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد … رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن … بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود … که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود … در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم … شیفتم تموم شد … لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد … - سلام خانم حسینی … امکان داره، چند دقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ … می خواستم در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم … وقتی رسیدم … از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید … نشست … سکوت عمیقی فضا رو پر کرد … - خانم حسینی … می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم … اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم… و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم … این بار مکث کوتاه تری کرد … - البته امیدوارم … اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید … مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشید …
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
قسمت هفتاد و چهارم متاسفم حرفش که تموم شد … هنوز توی شوک بودم … 2 سال از بحثی که بین مون در گرفت، گذشته بود … فکر می کردم همه چیز تموم شده اما اینطور نبود … لحظات سختی بود … واقعا نمی دونستم باید چی بگم … برعکس قبل … این بار، موضوع ازدواج بود … نفسم از ته چاه در می اومد … به زحمت ذهنم رو جمع و جور کردم … - دکتر دایسون … من در گذشته … به عنوان یه پزشک ماهر و یک استاد … و به عنوان یک شخصیت قابل احترام … برای شما احترام قائل بودم … در حال حاضر هم … عمیقا و از صمیم قلب، این شخصیت و رفتار جدیدتون رو تحسین می کنم … نفسم بند اومد … - اما مشکل بزرگی وجود داره که به خاطر اون … فقط می تونم بگم … متاسفم … چهره اش گرفته شد … سرش رو انداخت پایین و مکث کوتاهی کرد … - اگر این مشکل … فقط مسلمان نبودن منه … من تقریبا 7 ماهی هست که مسلمان شدم … این رو هم باید اضافه کنم … تصمیم من و اسلام آوردنم … کوچک ترین ارتباطی با علاقه من به شما نداره … شما همچنان مثل گذشته آزاد هستید … چه من رو انتخاب کنید … چه پاسخ تون مثل قبل، منفی باشه … من کاملا به تصمیم شما احترام می گذارم … و حتی اگر خلاف احساس من، باشه … هرگز باعث ناراحتی تون در زندگی و بیمارستان نمیشم … با شنیدن این جملات شوک شدیدتری بهم وارد شد … تپش قلبم رو توی شقیقه و دهنم حس می کردم … مغزم از کار افتاده بود و گیج می خوردم … هرگز فکرش رو هم نمی کردم … یان دایسون … یک روز مسلمان بشه …
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
هر وقت خسته میشم ؛یه کاغذ و یه مداد نیاز دارم تا آروم بشم🚶🏽‍♂🕳 شما چی؟!
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
خلاصه که بله🥲🥲
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
وای سم دیدم😂😂😂✋🏾 بله دیگه تنها مشکل زنان این بود الانم حل شد😂
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
این‌تصویرازکفشدارۍحرم‌امام‌رضاجان است😍 کفش‌هاۍعروسکی‌که‌به‌کفش‌داری‌سپرده‌شده. دم‌اون‌خادم‌امام‌رضاگرم‌که‌خواسته‌اون دخترک‌رومحترم‌شمرد.‌دم‌اون خادم‌هم‌گرم‌که‌این‌تصویر‌رو‌برامون به‌یادگار‌گذاشت ...
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
ولی این خیلی خوب بود 😂
۱۰ خرداد ۱۴۰۲