مدافعان حـــرم
عباس برای چنین روزی این نارنجک را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_تنها_میان_داعش
چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، سر بریده حیدر را میدیدم که دستم روی ضامن لرزید و فریاد عدنان پلکم را پاره کرد.
خودش را روی زمین میکشید و با چشمانی که از عصبانیت آتش گرفته بود، داد و بیداد میکرد :
»برو اون پشت! زود باش!«
دوباره اسلحه را به سمتم گرفته بود، فرصت انفجار نارنجک از دستم رفته و نمیفهمیدم چه شده که اینهمه وحشت کرده است.
از شدت خونریزی جانش تمام شده و حتی نمیتوانست چند قدم مانده خودش را به سمتم بکشد که با تهدیدِ اسلحه سرم فریاد زد :
»برو پشت اون بشکه ها! نمیخوام تو رو با این بی-پدرها تقسیم کنم!«
قدمهایم قوت نداشت، دیوارهای سیمانی خانه هر لحظه از موج انفجار میلرزید،
هم همه ای را از بیرون خانه میشنیدم و از حرف تقسیم غنائم می-فهمیدم داعشی ها به خانه نزدیک میشوند و عدنان این دختر زیبای شیعه را تنها برای خود میخواهد.
نارنجک را با هر دو دستم پنهان کرده بودم و عدنان امانم نمیداد که گلنگدن را کشید و نعره زد :»
میری یا بزنم؟«
و دیوار کنار سرم را با گلوله ای کوبید که از ترس خودم را روی زمین انداختم و او همچنان وحشیانه تهدیدم میکرد تا پنهان شوم.
کنج اتاق چند بشکه خالی آب بود و باید فرار می-کردم که بدن لرزانم را روی زمین میکشیدم تا پشت بشکه ها رسیدم و هنوز کامل مخفی نشده، صدای باز شدن در را شنیدم.
ساکم هنوز کنار دیوار مانده و می-ترسیدم از همان ساک به حضورم پی ببرند و اگر چنین میشد، فقط این نارنجک میتوانست نجاتم دهد.
با یک دست نارنجک و با دست دیگر دهانم را محکم گرفته بودم تا صدای نفسهای وحشتزدهام را نشنوند و شنیدم عدنان ناله زد :»از دیشب که زخمی شدم خودم رو کشوندم اینجا
تا شماها بیاید کمکم!«
و صدایی غریبه میآمد که با زبانی مضطرب خبر داد :»دارن میرسن، باید عقب بکشیم!«
انگار از حمله نیروهای مردمی وحشت کرده بودند که از میان بشکه ها نگاه کردم و دیدم دو نفر بالای سر عدنان ایستاده و یکی خنجری دستش بود.
عدنان اسلحهاش را زمین گذاشته، به شلوار رفیقش چنگ انداخته و التماسش میکرد تا او را هم با خود ببرند.
یعنی ارتش و نیروهای مردمی به قدری نزدیک بودند که دیگر عدنان از خیال من گذشته و فقط میخواست جان جهنمیاش را نجات دهد؟
هنوز هول بریدن سر حیدر به حنجرم مانده و دیگر از این زندگی بریده بودم که تنها به بهای نجابتم از خدا می-خواستم نجاتم دهد.
در دلم دامن حضرت زهرا سلام الله علیها را گرفته و با رؤیای رسیدن نیروهای مردمی همچنان از ترس میلرزیدم که دیدم یکی عدنان را با صورت به زمین کوبید و دیگری روی کمرش چمباته زد.
عدنان مثل حیوانی زوزه میکشید، ذلیلانه دست و پا میزد و من از ترس در حال جان کندن بودم که دیدم در یک لحظه سر عدنان را با خنجرش برید و از حجم خونی که پاشید، حالم زیر و رو شد.
تمام تنم از ترس میتپید و بدنم طوری یخ کرده بود که انگار دیگر خونی در رگهایم نبود. موی عدنان در چنگ هم پیاله اش مانده و نعش نحسش نقش زمین بود و داعشی ها دیگر کاری در این خانه نداشتند که رفتند و سر عدنان را هم با خودشان بردند.
امروز وقتی شما در فضایمجازی
قرار میگیرید شهدا شما را نگاه میکنند ؛
پس باید با وضو باشید و
ذکر "مارمیتاذرمیت" بخوانید .
شما الان بالای دکل دیدهبانی قرار گرفتهاید
و بخواهید یا نه ،
وسط میدان هستید!
- حاجحسینیکتا ..
هرگز فکرشو نمیکردم یه روز رئیسی آمریکا باشه، نیمار عربستان، رونالدو ایران .
زندگیمثلیککتاباست؛بعضیفصلهاناراحت
کنندهوبعضیفصلهاشاد،بعضیهیجانانگیزند .
اگرفصلیراورقنزنیهرگزنمیفهمیکهدرفصلِبعدی
چهچیزیانتظارترامیکشید ..💛🌱.
#اعمال_قبل_از_خواب😴🌿
یادآوریاعمالقبلازخواب
حضرترسولاکرمفرمودندهرشبپیشاز خواب :
1⃣. قرآنراختمکنید.
(=³بارسورهـتوحید)
2⃣. پیامبرانراشفیعخودگردانید.
(=¹ بار: اللهمصلعلیمحمدوآلمحمد
وعجلفرجهم،اللهمصلعلیجمیعالانبیاء والمرسلین)
3⃣. مومنینراازخودراضیکنید.
(=¹بار: اللهماغفرللمومنینوالمومنات)
4⃣. یکحجویکعمرهـبهجاآورید.
(=¹ بار: سبحاناللهوالحمدللهولاالهالا اللهواللهاکبر)
5⃣. اقامههزارركعتنماز
(=³بار:«یَفْعَلُاللهُمایَشاءُبِقُدْرَتِهِ، وَیَحْكُمُ
مایُریدُبِعِزَّتِهِ»)
آیاحیفنیستهرشببهاینسادگیاز
چنینخیرپربرکتیمحرومشویم
وخداگفـت :
شبراآفریدم
تاازبیقرارےهایت
برایمبگویے ..! :)
مراقبمهربونیاتونباشید
فرداباڪلیانرژیبرمیگردیم
شبتونخوش🌱
یاعلی{ع}✨