رفقای عزیز متاسفانه چون نت خیلی ضعیفه 😓فیلم ها ارسال نمیشه انشاالله فردا شب براتون جبران خواهم کرد 😉🥺
بازم ببخشید 😢
منتظر کلیپ های جدید باشید😀
مدافعان حـــرم
من باشم یا نباشم
مجنون واست زیاده 🙂🚶🏽♂
من اسمت رو میزارم
آقای فوقالعاده...
📝 د؏ــــــای ؏ـــــهــ💚ــــد
💚 قراࢪ صبحــگـاهــی
منتظࢪان ثابت قدمِ ظهوࢪ 💚
تجدید بیعـ🤝🏻ــت روزانه
با امـــام زمـــان(عج)💞
🍃خواندن دعای عهدسرنوشت انسان را تغییر می دهد.
🍃اگر خواندن دعای عهد، بعدازنمازصبح ممکن نبود ،حتما تاقبل ازاذان ظهر آن رابخوانید.
امام صادق علیه السلام می فرمایند :
🍃هركه چهل صباح دعای عهدبخواند ازياوران قائم (عجل الله تعالی فرجه) ما باشد واگر پيش از ظهوراز دنيا برود،خدا او رااز قبر بيرون آورد،كه درخدمت آن حضرت باشد.💚
💞بسم الله الرحمن الرحیم💞
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِالْعَظيمِ،وَرَبَّ الْکرْسِىِّ الرَّفيعِ،وَرَبَّ الْبَحْرِالْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِوَالْأِنْجيلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ،وَرَبَّ الْمَلائِکةِ الْمُقَرَّبينَ وَالْأَنْبِيآءِوَالْمُرْسَلينَ،
اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُک بِوَجْهِک الْکريمِ،وَبِنُورِوَجْهِک الْمُنيرِ،وَمُلْکِک الْقَديمِ،ياحَىُّ ياقَيومُ،
اَسْئَلُک بِاسْمِک الَّذىاَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ،وَبِاسْمِک الَّذى يصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْأخِرُونَ، ياحَياً قَبْلَ کلِّ حَىٍّ وَياحَياًبَعْدَکلِّ حَىٍّ، وَياحَياًحينَ لاحَىَّ ،يامُحْيىَ الْمَوْتى وَمُميتَ الْأَحْيآءِ،ياحَىُّ لااِلهَ اِلاَّاَنْتَ،
اَللّهُمَ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقــآئِمَ بِاَمْرِک،
صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِ وعَلى ابآئِهِ الطَّاهِرينَ،عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها،سَهْلِهاوَجَبَلِهاوَبَرِّها وَبَحْرِها،وَعَنّى وَعَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ،وَمِدادَ کلِماتِهِ،وَمااَحْصاهُ عِلْمُهُ وَاَحاطَ بِهِ کتابُهُ،
اَللّهُمَّ اِنّىاُجَدِّدُ لَهُ فى صَبيحَةِ يوْمى هذاوَماعِشْتُ مِنْ اَيامى،عَهْداًوَعَقْداًوَبَيعَةً لَهُ فى عُنُقى،لااَحُولُ عَنْها وَلااَزُولُ اَبَداً،
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ اَنْصارِهِ وَاَعْوانِهِ، وَالذَّابّينَ عَنْهُ،وَالْمُسارِعينَ اِلَيهِ فى قَضآءِحَوآئِجِهِ،وَالْمُمْتَثِلينَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامينَ عَنْهُ،وَالسَّابِقينَ اِلى اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَينَ يدَيهِ، اَللّهُمَّ اِنْ حالَ بَينى وَبَينَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِک حَتْماًمَقْضِياً،فَاَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراًکفَنى،شاهِراًسَيفى،مُجَرِّداًقَناتى،مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى،اَللّهُمَّ اَرِنىِالطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ،وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ،وَاکحَلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ منِّى اِلَيهِ،وَعَجِّلْ فَرَجَهُ،وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ،وَاَوْسِعْ مَنْهَجَهُ،وَاسْلُک بى مَحَجَّتَهُ وَاَنْفِذْاَمْرَهُ،وَاشْدُدْ اَزْرَهُ
وَاعْمُرِاللّهُمَّ بِهِ بِلادَک،وَاَحْىِ بِهِ عِبادَک،فَاِنَّک قُلْتَ وَقَوْلُک الْحَقُّ، ظَهَرَالْفَسادُ فِى الْبَرِّوَالْبَحْرِ بِماکسَبَتْ اَيدِى النَّاسِ،فَاَظْهِرِالّلهُمَّ لَناوَلِيک وَابْنَ بِنْتِ نَبِيک الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک،حَتّى لايظْفَرَبِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ اِلاَّمَزَّقَهُ،وَيحِقَّ الْحَقَ وَيحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّهُمَّ مَفْزَعاًلِمَظْلُومِ عِبادِک،وَناصِراً لِمَنْ لا يجِدُ لَهُ ناصِراًغَيرَک،وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْکامِ کتابِک،وَمُشَيداًلِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِک،وَسُنَنِ نَبِيک صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ،وَاجْعَلْهُ اَللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَاْسِ الْمُعْتَدينَ
اَللّهُمَّ وَسُرَّنَبِيک مُحَمَّداًصَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ بِرُؤْيتِهِ،وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ،وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ،اَللّهُمَّ اکشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،وَعَجِّلْ لَناظُهُورَهُ،اِنَّهُمْ يرَوْنَهُ بَعيداًوَنَريهُ قَريباًبِرَحْمَتِک يااَرْحَمَ الرَّاحِمينَ.🌹
پس سه مرتبه دست بر ران راستِ خود بزنیدودرهرمرتبه بگویید:👇🏻👇🏻
«اَلْعَجَلَالْعَجَلَيامَوْلاىَ
ياصــاحِبَالزَّمــانِ»💚
سلامتی و تعجیل درفرج مولا
۵ شاخه💐صلوات رزق شماست
التماسدعایفرج🤲🏻
أللَّھُمَّ؏َـجِّلْلِوَلیِّڪَألْفَرَج
#دعای عهد
مدافعان حـــرم
✨✨✨✨✨✨ رمان: #قصهدلبری قسمت_هفتادوهفتم هیچ وقت به قولش وفا نکرد! نمیدانم دست خودش بود یا نه
✨✨✨✨✨✨
رمان: #قصهدلبری
قسمت_هفتادوهشتم
دست کشیدم داخل موهایش
همان موهایی که تازه کاشته بود!
همان موهایی که وقتی با امیرحسین بازی می کرد ، می خندید :
« نکش! میدونی بابت هر تار اینا پونصد هزار تومن پول دادم!»
یک سال هم نشد..
مشمای دور بدن را باز کرده بودند.. بازتر کردم .
دوست داشتم با همان لباس رزم ببینمش .. کفن شده بود .
از من پرسیدند :
« کربلا ومکه که رفتید ، لباس آخرت نخریدید ؟ »
گفتم :
« اتفاقأ من چند بار گفتم ، ولی قبول نکرد!»
می گفت :
« من که شهید می شم ، شهید هم که نه غسل داره نه کفن!»
ناراحت بودم که چرا با لباس رزم دفنش نکردند
می خواستم بدنش را خوب ببینم!
سالم سالم بود ، فقط بالای گوشش یک تیر خورده بود..
وقتش رسیده بود ..
همه کارهایی را که دوست داشت ، انجام دادم .
همان وصیت هایی که هنگام بازی هایمان می گفت ..
راحت کنارش زانوزدم ، امیرحسین را نشاندم روی سینه اش
درست همان طور که خودش می خواست .
بچه دست انداخت به ریش های بلندش :
« یا زینب ، چیزی جز زیبایی نمی بینم! »
گفته بود :
« اگه جنازه ای بود و من رو دیدی ، اول از همه بگونوش جونت!»
بلند بلند می گفتم :
« نوش جونت! نوش جونت!»
می بوسیدمش ، می بوسیدمش ، می بوسیدمش ..
این نیم ساعت را فقط بوسیدمش . بهش گفتم :
« بی بی زینب علیهاالسلام هم بدن امام را وقتی از میان نیزه ها پیدا کرد ، در اولین لحظه بوسیدش ... سلام منو به ارباب برسون! »
به شانه هایش دست کشیدم ..
شانه های همیشه گرمش ، سرد سرد شده بود .
چشمش باز شد!
حاج آقا که آمد ، فکر کرد دستم خورده یا وقت بوسیدن و دولا راست شدن باز شده ...
آن قدر غرق بوسیدنش بودم که متوجه چشم بازکردنش نشدم ..
حاج آقا دست کشید روی چشمش ، اما کامل بسته نشد..!
آمدند که
« باید تابوت رو ببریم داخل حسینیه!»
نمی توانستم دل بکنم . بعد از 99 روز دوری ، نیم ساعت که چیزی نبود
باز دوباره گفتند :
« پیکر باید فریز بشه! »
داشتم دیوانه میشدم هی که می گفتند فریز ، فریز ، فریز ...
بلند شدن از بالای سر شهید ، قوت زانو می خواست که نداشتم!
حریف نشدم
تابوت را بردند داخل حسینیه که رفقا و حاج خانم با او وداع کنند..
زیر لب گفتم :
یا زینب ، باز خداروشکر که جنازه رومیبرن نه من رو!
بعد از معراج ، تا خاکسپاری فقط تابوتش را دیدم .
موقع تشييع خیلی سریع حرکت می کردند .
پشت تابوتش که راه می رفتم ، زمزمه می کردم :
« ای کاروان آهسته ران ، آرام جانم می رود!»
این تک مصراع را تکرار می کردم و نمی توانستم به پای جمعیت برسم..
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
رمان: #قصهدلبری
قسمت_هفتادونهم
فردا صبح ، در شهرک شهید محلاتی از مسجد نزدیک خانه مان تا مقبرة الشهدا تشییع شد .
همان جا کنار شهدا نمازش را خواندند .
یادشب عروسی افتادم ، قبل از اینکه از تالار برویم خانه ، رفتیم زیارت شهدای گمنام شهرک
مداح داشت روضه حضرت علی اصغر علیه السلام می خواند .
نمیدانستم آنجا چه خبر است ، شروع کرد به لالایی خواندن .
بعد هم گفت :همین دفعه آخر که داشت میرفت ، به من گفت :
« من دارم میرم و دیگه برنمیگردم! توی مراسمم برای بچه ام لالایی بخون!»
محمد حسین ، نوحه ی :
« رسیدی به کرب وبلا خیره شو / به گنبد به گلدسته ها خیره شو
اگه قطره اشکی چکید از چشات / به بارون این قطره ها خیره شو»
را خیلی می خواند و دوست داشت ...
نمیدانم کسی به گوش مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود که آن را بخواند!
یکی از رفقای محمد حسین که جزو مدافعان هم بود ، آمد که
« اگه میخواین ، بیاین با آمبولانس همراه تابوت برین بهشت زهرا! »
خواهر و مادر محمدحسین هم بودند ، موقع سوارشدن به من گفت :
« محمدحسین خیلی سفارش شما رو پیش من کرده . اونجا باهم عهد کردیم هرکدوم زودتر شهید شد ، اون یکی هوای زن و بچه اش رو داشته باشه!»
گفتم :
« میتونین کاری کنین برم توی قبر؟؟»
خیلی همراهی و راهنمایی ام کرد ..
آبان ماه بود و خیلی سرد . باران هم نم نم میبارید .
وقتی رفتم پایین قبر ، تمام تنم مورمور شد و بدنم به لرزه افتاد ..
همه روضه هایی را که برایم خوانده بود ، زمزمه کردم .
خاک قبر خیس بود و سرد . گفته بود :
« داخل قبر برام روضه بخون ، زیارت عاشورا بخون ، اشک گریه بر امام حسین رو بریز توی قبر ، تاحدی که یه خرده از خاکش گل بشه!»
برایش خواندم . همان شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه می خواندند ، خیلی دوستش داشت :
« دل من بسته به روضه هات
جونم فدات میمیرم برات
پدر و مادر من فدات
جونم فدات میمیرم برات
سر جدا بيام پایین پات
جونم فدات میمیرم برات »
✨✨✨✨✨✨
#معرفی_شهید برجعلی کجلو
نهم تیر ۱۳۱۱ در روستای قشلاق ...
(متن کامل در تصویر فوق🌹)
شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات🕊