قابل توجه اعضای محترم کانال📣
یادتونه گفتم اگه نت یاری کنه ،سینمایی ماجرای نیمروز رو براتون میفرستم!!!
در کنار همه ی خوبی های ایتا متاسفانه یه ضعفی که داره فیلم رو نمیشه بیشتر از ۱۲ دقیقه ارسال کرد و با توجه به زمان این فیلم (ماجرای نیمروز ۱) ۱:۵۰:۳۵ اگه بخوایم ۱۰ دقیقه ای توی کانال قرار بویم خیلی تیکه هاش زیاد و خسته کننده میشه
قسمت دوم ماجرای نیمروز (رد خون) با ۲:۱۰:۲۳تایم بیشتری داره.
خیلی خوشحال میشدم میتونستم براتون بفرستم اما نمیشه 😔پس
لطفا خودتون از سایت های معتبر دانلود کنید😁
#کانال_مدافعان_حرم
#رمان_سرزمین_زیبای_من
#پارت_نهم
خشونت دبیرستانی
با گفتن این جمله صورت اونها غرق شادی شد ... و نفس من بند اومد ... پلیس همیشه با بومی ها رفتار خشنی داشت ... مغزم دیگه کار نمی کرد ... گریه ام گرفته بود ...
- غلط کردم آقای مدیر ... خواهش می کنم من رو ببخشید... قسم می خورم دیگه با کسی درگیر نشم ... هر اتفاقی هم که بیوفته دیگه با کسی درگیر نمیشم ... .
التماس های من و پا در میانی منشی مدیر فایده ای نداشت... یه عده از بچه ها، دم دفتر جمع شده بودن ... با اومدن پلیس، تعدادشون بیشتر شد ... سارا هم تا اون موقع خودش رو رسوند ... اما توضیحات اون و دفاعش از من، هیچ فایده ای نداشت ... علی رغم اصرارهای اون بر بی گناهی من ... پلیس به جرم خشونت دبیرستانی و صدمه زدن به بقیه دانش آموزها ... من رو بازداشت کرد و به دست هام دستبتد زد ... .
با تمام وجود گریه می کردم ... قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ... 9 سال تمام، با وجود فشارها و دریایی از مشکلات به درسم ادامه داده بودم ... چهره پدرم و زجرهاش جلوی چشم هام بود ... درد و غم و تحقیر رو تا مغز استخوانم حس می کردم ...
دو تا از پلیس ها دستم رو گرفتن ... و با خشونت از دفتر، دنبال خودشون بیرون کشیدن ... من هم با صورتی خیس از اشک فقط التماس می کردم ... دیگه نمی گفتم بی گناهم ... فقط التماس می کردم همین یه بار، من رو ببخشن و بهم رحم کنن ... .
بچه ها توی راهرو جمع شده بودن ... با دیدن این صحنه، جو دبیرستان بهم ریخت ... یه عده از بچه ها رفتن سمت در خروجی و جلوی در ایستادن ... و دست هاشون رو توی هم گره کردن ... یه عده دیگه هم در حالی که با ریتم خاصی دست می زدن ... همزمان پاشون رو با همون ضرب، می کوبیدن کف سالن ... .
همه تعجب کرده بودن ... چنان جا خورده بودم که اشک توی چشم هام خشک شد ...
اول، تعدادشون زیاد نبود ... اما با اصرار پلیس برای خارج کردنم از دبیرستان ... یه عده دیگه هم اومدن جلو ... حالا دیگه حدود 50 نفر می شدن ... صدای محکم ضرب دست و پاشون کل فضا رو پر کرده بود ... هر چند، پلیس بالاخره من رو با خودش برد ... اما احساس عجیبی در من شکل گرفته بود ... احساسی که تا اون لحظه برام ناشناخته بود ...
#پارت_دهم
توی اداره پلیس به شدت با من برخورد می شد ... اما کسی برای شکایت نیومد ... و چون شاکی خصوصی نداشتم چند روز بعد ولم کردن ... .
پدرم جلوی در منتظرم بود ... بدون اینکه چیزی ازم بپرسه با هم برگشتیم ... مادرم با دیدن من، گریه اش گرفت... من رو در آغوش گرفته بود ... هر چند لحظات و زمان سختی رو پشت سر گذاشته بودم اما سعی می کردم قوی و محکم باشم ...
شب، بالاخره مهر سکوت هم شکست ... مادرم خیلی محکم توی چشم هام نگاه کرد ... .
- کوین، دیگه حق نداری برگردی مدرسه ... آخر این همه زجر کشیدن و درس خوندن چیه؟ ... محاله بتونی بری دانشگاه... محاله جایی بتونی یه شغل درست و حسابی پیدا کنی... برگرد کوین ... الان بچه های هم سن تو دارن دنبال کار می گردن ... حتی اگر نخوای توی مزرعه کار کنی ... با این استعدادت حتما می تونی توی یه کارخونه، کار پیدا کنی ... .
مادرم بی وقفه نصیحتم می کرد ... و پدرم ساکت بود ... هیچی نمی گفت ... چشم ازش برنداشتم ... اونقدر بهش نگاه کردم تا بالاخره حرف زد ... تو دیگه شانزده سالت شده ... من می خواستم زندگی خوبی داشته باشی اما انتخاب با توئه... اینکه ادامه بدی یا ولش کنی ...
اون شب تا صبح خوابم نبرد ... غم، ترس، زجر و اندوهی رو که توی تمام این سال ها تحمل کرده بودم ... جلوی چشم هام رژه می رفت ... بی عدالتی و یاسی رو که بارها تا مغز استخوانم حس کرده بودم ...
فردا صبح، با بقیه رفتم سر زمین ... مادرم خیلی خوشحال شده بود ... چند روز به همین منوال گذشت ...تا روز یکشنبه از راه رسید ... توی زمین، حسابی مشغول کار بودم که ... یهو سارا از پشت سر، صدام کرد ... .
ان الله مع الصابرین
اعضای جدید سلام
با #رمان_سرزمین_زیبای_من ، رمان را از اول مورد مطالعه قرار دهید😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی خوب بود😂😂😂
این #طنز کوتاه واقعا دیدن داره و توش کلی حرفه
این داستان:
😅کارخودشونه...
قصه های
#سیدکاظم_روحبخش و امیرحسین
4_5773945456245605856.mp3
2.08M
#فایلصوتی😍
📛ای زن ،مگر چند سال میخوای زیبایی داشته باشی؟!
🔆استاد رائفی پور🔆
#حتماگوشبدین👍
412.3K
❌نکته جدید🤫 وعجیب❗حادثه #شاهچراغ
وای عالی بود👏👏 دقیقا همینه👌🥰
ما فقط نشستیم یکی شهید بشه تا بیایم توی خیابونا و برای تشییعش ابراز وجود کنیم 😕
#استاد_علی_تقوی: اثرهمنوایی(جمعیتغالب)
#حضور_مومنانه
#تعظیم_شعائر
#شکستن_توهّم_اقلّیت
🔶️ چادر باید دیده شود،همیشه وهمهجا
برای اشخاص و گروههای مذهبی بفرستید و شروع کنید 🌹
✊ نشر طوفانی ✊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دلتنگی دختر شهید امنیت پرویز کرمپور زمان یاد گرفتن کلمه «بابا»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️🎥آنقدر با سنگ میزنیم نیروی خودی را، و وقتی چپ کرد میگوییم چرا چپ کرد؟
میگویند چرا نیستی؟
کجا باشم؟
🔻صحبتهای حامد زمانی در مورد علت نبودنش
و توطئه جریانات نفوذی در دستگاه امنیتی و دولتی برای ترور شخصیت و پشیمان سازی و افسرده سازی و حذف تک تک نیروهای انقلابی و ارزشی را بشنوید...
بلایی که امروز گریبانگیر جبهه انقلاب است و چه بسا باعث بریدن برخی نیروها شده باشد..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سیدرضا نریمانی مداح اهل بیت علیهمالسلام
⭕️ خون با خون مگر فرق دارد؟! پس چرا هشتگ نمیزنید؟ حرف نمیزنید؟ چرا نمیگویید من خواهر، مادر و برادر تو هستم؟!
#شاهچراغ
12.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 طلبهای که عمامه از سرش انداختند کیست؟
🔰 پیشاپیش از این حرمتشکنی عذرخواهی میکنیم🙏
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
1_1630408158.mp3
6.15M
پیشنهاد گوش
جوونا گوش بدید
نگاه حرام
چشم
#لبیک_یا_خامنه_ای