14.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💯بدون تعارف با خانواده شهیدی ک رتبه یک پزشکی بود...💢
#پیشنهاد_دانلود
⭕ورزشکار باغیرت همچون میلاد رمضانی
دیروز این پهلوان مدال طلای پرتاب نیزه در مسابقات پارادومیدانی اسیا و اقیانوسیه گرفت...
اینجاست که باید بگی نون پدر و شیر مادر حلالت دلاور...
#انتشار_حداکثری
#کانال_مدافعان_حرم
#رمان_سرزمین_زیبای_من
#پارت_بیست_سه
استعداد سیاه
وکیل مقابل در حالی که از شدت خشم چشم هاش می لرزید و صورتش سرخ شده بود، دوباره فریاد زد ... من اعتراض دارم آقای قاضی ... این حرف ها و شعارها جاش توی دادگاه نیست ...
قبل از اینکه قاضی واکنشی نشون بده ... منم صدام رو بلندتر کردم ... باشه من رو از دادگاه اخراج کنید ... اصلا بندازید زندان ... و صدای اعتراض یه مظلوم رو در برابر عدالت خفه کنید ... آیا غیر از اینه که شما، آقای وکیل ... هیچ مدرکی در دفاع از موکل تون ندارید؟ ... .
مکث کردم ... دیگه نفسم در نمی اومد ... برگشتم سمت میز خودم ... .
- متاسفم ... اما نه برای خودم ... متاسفم برای انسان هایی که علی رغم پیشرفت تکنولوژی ... هنوز توی تعصبات کور خودشون گیر کردن ... انسان امروز، در آسمان سفر می کنه... اما با مغز خشکی که هنوز توی تفکرات عصر رنسانس گیر کرده ... .
بدون توجه به فریادهای وکیل مقابل به حرفم ادامه می دادم ... قاضی با عصبانیت، چکشش رو چند بار روی میز کوبید ... سکوت کنید ... هر دوتون ساکت باشید ... و الا هر دوتون رو از دادگاه اخراج می کنم ... .
سکوت عمیقی فضای دادگاه رو پر کرد ... اصلا حالم خوب نبود ولی معلوم بود حال وکیل مقابل از مال من بدتره ... با چنان نفرتی بهم نگاهمی کرد که اگر می تونست در جا من رو می کشت ... چشم هاش سرخ شده بود و داشت از حدقه بیرون می زد ... .
- من بعد از بررسی مجدد شواهد و مدارک ... فردا صبح، ساعت 9 ، نتیجه نهایی رو اعلام می کنم ... وکیل هر دو طرف، فردا راس ساعت اعلام شده توی دفتر من باشن ... ختم دادرسی ... و سه بار چکشش رو روی میز کوبید ... .
تا صبح خوابم نبرد ... چهره اونها ... چهره مایوس و ناامید موکل هام ... حرف ها و رفتارها... فشار و دردهای اون روز ... نابودن شدن تمام امیدها و آرزوهام ... تمام اون سالهای سخت ... همین طور که به پشت دراز کشیده بودم ... دانه های اشک، بی اختیار از چشمم پایین می اومد ... از خودم و سرنوشتم متنفر بودم ... چرا با اون همه استعداد باید سیاه متولد می شدم؟ ... چرا؟ ... چرا؟ ...
پرونده جنجالی
فردا صبح، کلی قبل از ساعت 9 توی دادگاه حاضر بودم ... مثل آدمی که با پای خودش اومده بود و جلوی جوخه اعدام ایستاده بود ... منتظر بودم، هر لحظه قاضی ماشه رو بکشه ... اما سرنوشت جور دیگه ای رقم خورد ... قاضی رای پرونده رو به نفع ما صادر کرد ... فریادهای وکیل خوانده بی اثر بود ... ما پرونده رو برده بودیم ... و حالا فقط قرار بود روی مبالغ جریمه و مجازات خوانده بحث کنیم ...
جلسه تمام شد ... وکیل خوانده با عصبانیت تمام، اتاق رو ترک کرد ... از جا بلند شدم ... قاضی با نگاه تحسین آمیزی بهم لبخند زد ... برای اولین بار توی عمرم، طعم پیروزی رو با همه وجود، حس می کردم ... دستش رو سمت من دراز کرد ... آقای ویزل ... کارتون خوب بود ...
باورم نمی شد ... تمام بدنم می لرزید ... از در که بیرون رفتم دستم رو گرفتم به دیوار ... نمی تونستم روی پاهام بایستم ... هنوز باورم نمی شد و توی شوک بودم ... موکل هابا حالت خاصی بهم نگاه می کردن ... .
- شکست خوردیم؟ ...
دیگه نتونستم جلوی اشک هام رو بگیرم ... نه، پیروز شدیم... ما بردیم ... برای اولین بار بود جلوی کسی گریه می کردم ... و این اولین بار، اشک شادی بود ... اصلا باورم نمی شد ... اگر خدایی وجود داشت ... این حتما یه معجزه بود ...
خبر پیروزی پرونده من بین کارگرها پیچید ... مجبور بودم به کارم ادامه بدم ... همه با تعجب بهم نگاه می کردن ... یه وکیل سیاه، که زباله جمع می کرد ... کم کم توجهات بهم جلب شد ... از نگاه های عجیب و سراسر بهت اونها ... تا سوال های مختلف ... طبق قانون، برای پرسیدن سوال حقوقی باید بهم پول و حق مشاوره می دادن ... اما من پولی نمی گرفتم ... من برای پولدار شدن وکیل نشده بودم... .
همین مساله و تسلطم روی قانون، به مرور باعث شهرت من شد ... تعداد پرونده هام زیاد شده بود ... هر چند، هیچ وقت، هیچ چیز برای من ساده نبود ... همیشه ضریب شکست من، چند برابر طرف مقابلم بود ... با هر پرونده فشار سختی روی من وارد می شد ... فشاری که بعدش حس می کردم یه سال از عمرم کم شد ...
موکل ها هم اکثرا فقیر ... گاهی دستمزدم به اندازه خرید چند وعده غذا می شد ... اما من راضی بودم ... همه چیز روال عادی داشت ... تا اینکه ... اون پرونده جنجالی پیش اومد ...
پلیس... یه نوجوان 17 ساله رو ... با شلیک 26 گلوله کشت... نام: محمد ... جرم: مشارکت در دزدی و حمل سلاح گرم ... .
ان الله مع الصابرین
اعضای جدید، سلام✋
رمان سرزمین زیبای من، رو با زدن روی #رمان_سرزمین_زیبای_من از اول بخونید🙃
رمان زیباییه ،قطعا از خوندنش لذت میبرین و نکات زیادی ازش یاد میگیرین☘
چند توصیه؛
👈 این روزها فضا هیجانی هست و در فضای هیجانی نمیشه از افراد توقع منطق و همراهی داشت. بگذاریم به وقتش با هم درباره این روزها هم صحبت میکنیم.
👈 قبلاً هم عرض کردم که باید تمام تلاشمون رو بکنیم رابطهمون با دیگران به هم نخوره. اگر خط ارتباط ما قطع بشه، دیگه ترمیمش به این سادگی نیست. اصلاً چه ضرورتی داره الآن توی جمعهای خانوادگی در مورد مسائل سیاسیِ روز صحبت کنیم؟! ولو طرف مقابل هم این کار رو میکنه ازش بخوایم الآن که پیش هم هستیم، ضرورتی نداره اوقاتمون با هم تلخ بشه.
👈 روی اشتراکاتمون و خاطرات خوشی که در گذشته با هم داشتیم تمرکز کنیم. این برای همهمون بهتره.
👈 خودمون رو قوی کنیم که با دیدن دو تا کلیپ و عکسنوشته، نظام برامون سقوط نکنه! طبیعی هست وقتی در بحثها وارد مصادیق با هر کسی بشیم هیچ دستاوردی نداره. چون هر دو طرف تا صبح هم صحبت کنیم، باز یه مصداق جدید رو میکنن برای کوبیدن طرف مقابل و اینها فقط دلهای ما رو نسبت به هم کِدر میکنه و مسئلهدار
👈 تردید نکنیم الآن دشمن از هر حربهای برای ایجاد دوقطبی و افتراق توی جامعه استفاده میکنه و اگر خدای ناخواسته ما متوجه این موضوع نباشیم، یکدفعه میبینیم برای دفاع از حق، شدیم سرباز بیجیره و مواجب دشمن!! یعنی همون کاری رو میکنیم که اون طراحی کرده. بدون تردید الآن خوب نبودن حال ما و کوچک شدن جامعه ارتباطی افراد مدافع نظام یک راهبرد جدی برای دشمن هست.
❗ما در جنگ شناختی هستیم، در جنگ نرم هستیم و طبیعتاً این روزها وظایف متفاوتی داریم. بگردیم اونها رو پیدا کنیم
#حمید_کثیری
مدافعان حـــرم
⭕ورزشکار باغیرت همچون میلاد رمضانی دیروز این پهلوان مدال طلای پرتاب نیزه در مسابقات پارادومیدانی اسی
📌 پرچم ایران و عکس رهبری بر سینه «میلاد رمضانی» قهرمان دوومیدانی آسیا
🔹مسابقات آسیا و اقیانوسیه دوومیدانی به میزبانی کشور استرالیا آغاز شده است و میلاد رمضانی، ملیپوش کشورمان در ماده ۴۰۰ متر با ثبت رکورد ۴۹ ثانیه و ۸۱ صدم ثانیه در جایگاه نخست قرار گرفت و موفق به کسب مدال طلا شد.
◇ رمضانی جشن قهرمانی خود را با عکس رهبری و پرچم ایران برگزار کرد.