eitaa logo
مدافعان حـــرم
740 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
11.3هزار ویدیو
237 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حـــرم
+از‌چه‌چیز‌مرگ‌میترسی؟! -از‌کارهایی‌که‌نکردم..🚶🏿‍♂
مدافعان حـــرم
اگہ‌شما‌با‌آهنگاۍ‌فلان‌ خواننده‌میرین‌تو‌فاز‌... ما‌با‌روضہ‌هاۍ‌اینامیریم تو‌ڪُما..!(:🖤🖐🏾
حاج حسین یکتا می‌گفت: راهیان‌نور نه رِزقه، نه قِسمت! فقط دَعوته.. رو خاک‌های شلمچه که قدم می‌زارید، بدونید رو استخون و خونِ شهدا پا گذاشتید
امر به معروف ونھی ازمنکر را فراموش نکنید ونگذارید خون شھدا پایمال شود . . -شھید حسین معزغلامی -
وقتی‌میخوایم‌به‌کسی‌کادو‌بدیم! ــ‌‌یه‌جا‌نماز‌کوچیک .. ــ‌یه‌تسبیح .. ــ‌یه‌کتاب .. وخلاصه‌از‌اینجو‌ر‌چیزایی‌که‌باهاشون‌ کار‌خیر‌میشه‌کرد‌هدیه‌بدیم😎.. اینجوری‌تا‌هروقت‌که‌با‌اون‌جانماز‌‌؛نماز‌بخونه .. با‌اون‌تسبیح‌ذکر‌بگه!- ‌واز‌اون‌کتاب‌بخونه‌و‌استفاده‌کنه .. ‌ یا‌هر‌وسیله‌ی‌دیگه‌که‌باها‌ش‌کار‌خیر‌کنہ برای‌ماهم‌خیر‌حساب‌میشه!🚶‍♂️
بسم رب الشهدا و الصدیقین 🔥 قسمت سیزدهم: رقابت امتحانات ثلث دوم از راه رسید ... توی دفتر شهدام ... از قول مادر یکی از شهدا نوشته بودم ... - پسرم اعتقاد داشت ... بچه مسلمون همیشه باید در کار درست، اول و پیش قدم باشه ... باید شتاب کنه و برای انجام بهترین ها پیشتاز باشه ... خودش همیشه همین طور بود... توی درس و دانشگاه ... توی اخالق ... توی کار و نماز ... این یکی از شعارهای سرلوحه زندگی من شده بود ... علی الخصوص که 2 تا شاگرد اول دیگه هم سر کلاس مون بودن... رسما بین ما 3 نفر ... یه رقابت غیررسمی شکل گرفته بود ... رقابتی که همه حسش می کردن ... حتی بچه های بیخیال و همیشه خوش کلاس ... رقابتی که کم کم باعث شد ... فراموش کنم، اصال چرا شروع شده بود ... یک و نیم نمره داشت ... همه سوال ها رو نوشته بودم ... ولی جواب اون اصلا یادم نمی اومد ... تقریبا همه برگه هاشون رو داده بودن ... در حالی که واقعا اعصابم خورد شده بود ... با ناامیدی از جا بلند شدم ... خدا بهت رحم کنه مهران که غلط دیگه نداشته باشی ... و الا اول و دوم که هیچ ... شاگرد سوم کلاس و پایه هم نمیشی ... غرق در سرزنش خودم بلند می شدم که ... چشمم افتاد روی برگه جلویی ... و جواب رو دیدم ... مراقب اصال حواسش نبود ... هرگز تقلب نکرده بودم ... اما حس رقابت و اول بودن ... حس اول بودن بین 120 دانش آموز پایه چهارم ... حس برتری ... حس ... نشستم ... و بدون هیچ فکری ... سریع جواب رو نوشتم ... با غرور از جا بلند شدم ... برگه ام رو تحویل دادم و رفتم توی حیاط ... یهو به خودم اومدم ... ولی دیگه کار از کار گذشته بود ... یاد جمله امام افتادم ... اگر تقلب باعث ... روی پله ها نشستم و با ناراحتی سرم رو گرفتم توی دستم... - خاک بر سرت مهران ... چی کار کردی؟ ... کار حرام انجام دادی ... هنوز آروم نشده بودم که ... صبحت امام جماعت محل مون... نفت رو ریخت رو آتیش ... - فردا روز ... اگر با همین شرایط ... یه قدم بیای جلو ... بری مقاطع بالاتر ... و به جایی برسی ... بری سر کار ... اون لقمه ای هم که در میاری حرامه ... خانواده ها به بچه هاتون تذکر بدید ... فردا این بچه میره سر کار حالا ... و با تلاش و زحمت پول در میاره ... اما پولش حلال نیست ... لقمه حرام می بره سر سفره زن و بچه اش ... تک تک اون لقمه ها حرامه ... گاهی یه غلط کوچیک می کنی ... حتی اگر بقیه راه رو هم درست بری ... اما سر از ناکجا آباد در میاری ... می دونی چرا؟ ... چون توی اون پیچ ... از مسیر زدی بیرون ... حاال بقیه مسیر رو هم مستقیم بری ... نتیجه؟ ... باید پیچ رو برگردی ... حاال برید ببینید اثرات لقمه حرام رو ... چه بلائی سر نسل و آدم ها و آینده میاره ... کلمات و جمالتش ... پشت سر هم به یادم می اومد ... و هر لحظه حالم خراب تر می شد ..
قسمت چهاردهم: تاوان خیانت بچه ها همه رفته بودن ... اما من پای رفتن نداشتم ... توی حیاط مدرسه بالا و پایین می رفتم ... نه می تونستم برم ... نه می تونستم ... از یه طرف راه می رفتم و گریه می کردم ... که خدایا من رو ببخش ... از یه طرف دیگه شیطان وسوسه ام می کرد ... - حالا مگه چی شده؟ ... همه اش 1/5 نمره بود ... تو که بالاخره قبول می شدی ... این نمره که توی نتیجه قبولی تاثیری نداشت ... بالاخره تصمیمم رو گرفتم ... - خدایا ... من می خواستم برای تو شهید بشم ... قصدم مسیر تو بود ... اما حاال ... من رو ببخش ... عزمم رو جزم کردم و رفتم سمت دفتر ... پشت در ایستادم... - خدایا ... خودت توی قرآن گفتی خدا به هر که بخواد عزت میده ... به هر کی نخواد، نه ... عزت من از تو بود ... من رو ببخش که به عزت تو خیانت کردم و با چشم هام دزدی کردم... تو، من رو همه جا عزیز کردی ... و این تاوان خیانت من به عزت توئه . و در زدم ... رفتم داخل دفتر ... معلم ها دور هم نشسته بودن ... چایی می خوردن و برگه تصحیح می کردن ... با صدای در، سرشون رو آوردن بالا ... - تو هنوز اینجایی فضلی؟ ... چرا نرفتی خونه؟ ... - آقای غیور ببخشید ... میشه یه لحظه بیاید دم در؟ ... سرش رو انداخت پایین ... - کار دارم فضلی ... اگه کارت واجب نیست برو فردا بیا ... اگرم واجبه از همون جا بگو ... داریم برگه صحیح می کنیم نمیشه بیای تو ... بغض گلوم رو گرفت ...جلوی همه ...؟... به خودم گفتم ... - برو فردا بیا ... امروز با فردا چه فرقی می کنه ... جلوی همه بگی ... اون وقت ... اما بعدش ترسیدم ... اگر شیطان نزاره فردا بیای چی؟ ...
مقام‌ معظم رهبری چندین ساله دارن برای ترویج زبان فارسی تلاش میکنن ، توی سخنرانی اخیرشونم به وضوح گفتن روی کالای صادراتی ننویسین made in iran بنویسین ساخت ایران ! اونوقت ی سریا میان میگن رهبری دلش واسه مردم نمیسوزه چون ایرانی نیست و ... ! خدایی وقتی خدا داشت عقل و تقسیم میکرد اینا کجا بودن ؟