eitaa logo
مدافعان حـــرم
868 دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
11هزار ویدیو
230 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️بسم الله الرحمن الرحیم ❤️ قسمت بیست و هفتم حمله زینبی بیچاره نمی دونست … بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم … با دیدن من و وسایلم، خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد، نشست … از حالتش خنده ام گرفت … - بزار اول بهت شام بدم … وسط کار غش نکنی مجبور بشم بهت سرم هم بزنم …کارم رو شروع کردم … یا رگ پیدا نمی کردم … یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم می شد … هی سوزن رو می کردم و در می آوردم … می انداختم دور و بعدی رو برمی داشتم … نزدیک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم … ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم … - آخ جون … بالاخره خونت در اومد …یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده … زل زده بود به ما … با چشم های متعجب و وحشت زده بهمون نگاه می کرد … خندیدم و گفتم … - مامان برو بخواب … چیزی نیست …انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود … - چیزی نیست؟ … بابام رو تیکه تیکه کردی … اون وقت میگی چیزی نیست؟ … تو جلادی یا مامان مایی؟ … و حمله کرد سمت من …علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش … محکم بغلش کرد… - چیزی نشده زینب گلم … بابایی مرده … مردها راحت دردشون نمیاد …سعی می کرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت … محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه می کرد … حتی نگذاشت بهش دست بزنم …اون لحظه تازه به خودم اومدم … اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم … هر دو دست علی … سوراخ سوراخ … کبود و قلوه کن شده بود …
قسمت بیست و هشتم : مجنون علی تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود … تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت …علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش … تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم … لیلی و مجنون شده بودیم … اون لیلای من … منم مجنون اون …روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت … مجروح پشت مجروح … کم خوابی و پر کاری … تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد …من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود … اون می موند و من باز دنبالش … بو می کشیدم کجاست … تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم … هر شب با خودم می گفتم … خدا رو شکر … امروز هم علی من سالمه … همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه …بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت … داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد … حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه …زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن … این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت … و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم … تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد …تو اون اوضاع … یهو چشمم به علی افتاد … یه گوشه روی زمین … تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود …
قسمت ۲۷ رمان بدون تو هرگز.mp3
2.3M
قسمت ۲۷رمان بدون تو هرگز . . 🌸🌸🌸🌸
قسمت ۲۸ رمان بدون تو هرگز.mp3
2.15M
صوت قسمت ۲۸ رمان بدون تو هرگز . . 🌹🌹🌹🌹🌹
۶ ماهه سر رسید رو خریدم هنوز نتونستم شعرش رو کامل بخونم😂 کسی میتونه بخونه با معنی ناشناس بگه😁👇 https://harfeto.timefriend.net/16516470681921
میدونے‌رفیق!؟‌ تا‌یه‌اتفاقے‌افتاد،سریع‌نگو‌خدامنو‌ فراموش‌کرده🌱 نگو‌دیگه‌عاشقم‌نیست...🖇 شاید‌وقتے‌پشت‌سرهم‌مشکلات‌هست دلیلش‌اینه‌روحت‌میخواد‌ متعالے‌بشه♥️|| شاید‌اگه‌دلت‌بیقراره... دلیلش‌اینه‌خدا‌دلش‌برات‌تنگ‌شده 🍃 شاید‌اگه‌یه‌اتفاقی‌نمیوفته‌، دلیلش‌اینه‌حکمتے‌داره‌پس‌صبر‌کن🙂☝️🏻 +خدا‌کافیه‌برات‌پس‌آروم‌باش🔏🌸
توڪل‌به‌خدا، توسل‌به‌اهل‌بیت توجه‌به‌دولب‌سیّدعلی؛ والسلام‌هیچ‌خبری‌دیگه‌توعالَم‌نیست✨🧡 ‌
‌بھ‌نفس‌ها؎‌تو‌بند‌است‌مرا‌هر‌نفسۍ اللھم‌احفِظ‌قائدَنا‌الامام‌الخامِنھ‌ا؎♥️ |..♥️🚘..| |..♥️🚘..|
تا رنـج‌ تحمل‌ نکنی گنج‌ نبینی، تا شب‌ نرود صبح‌ پدیدار نیایـد!
مدافعان حـــرم
تا رنـج‌ تحمل‌ نکنی گنج‌ نبینی، تا شب‌ نرود صبح‌ پدیدار نیایـد!
بگذاراگرهیچی‌هم‌نشدیم‌درراه‌‌توباشد بگذار‌بگویندبه‌‌سمت‌‌خدا‌رفت ؛ ولی‌هیچی‌نشد :)!
انتقـٰاد‌از‌خـویشتݧ‌را جـزء‌بـرنـٰامـه‌هـٰای خـود‌قـرار‌دهیـد🌱-! -شھیـد‌بھشتۍ .
- این لحظه رو براتون آرزو میکنم که خدا بهتون بگه ؛ قَدْ اُوتِیتَ سُؤْالَكَ خواسته‌ات به تو داده شد ..