•••🍋🔗"
میگفت؛
اگھمیگیدالگوتون
حضرتِزهراستبآیدکارۍکنید
ایشانازشمآراضۍباشندوحجآبِ
شمافآطمـےباشد":)) 💛✌🏻
-شھیدابرآهیمهآدۍ'
{🔗🍋} ☜ #چادرانه
{🔗🍋} ☜ #کلام_شهید
{🔗🍋} ☜ #حجاب
#شهید_غلامحسین_نامجو
ورود به دانشکده افسری برای نامجوی
سرآغاز کسب تجربه
علم و تخصص برای ارائه طرحهای ابتکاری در آینده شد
و از همان ابتدای ورود به دانشکده، شروع به تحقیق و مطالعه در امور سیاسی، مذهبی،
علمی و همچنین فراگیری زبانهای انگلیسی و فرانسه کرد.
#شهیدانه
#خاطرات_شهید
نامجوی به عنوان فرمانده دانشگاه افسری پشت تریبون رفت و پس از ذکر نام خدابا چشمانی اشکبار گفت:«هل من ناصر ینصرنی؟»
این کلام او اشک در چشمان همه جاری کرد
#شهیدانه
•|🦋🦕|•
#السلامُعَلیکَیاصاحِبَالزّمان
نم پس نمی دهد دل تنگم برایتان
جز قطره های اشک که ریزم به پایتان...
دستی به چشمِ مانده به راهم نمیکشید؟!
دستم دخیلِ پنجره های عبایتان..
🖇 #مهدوی🌱
دعآیِمآفرجےرانڪردحآصل،پس
گشآیشےبدهدرڪاربآدعآےخودت..
#السلامعلیڪیابقیةالله...
#امام_زمان
#الهم_عجل_ولیک_الفرج
سلام بچه ها💪🏽
کانالمون رو به دوستانتون معرفی کنید 😁🫀
نظراتتون رو برای ما بگید 🌹🌿
ناشناس
https://harfeto.timefriend.net/16840085351512
‹.🤍🫀.› .
⋅ ─ ─ ─ ─ ⋅ ❀ ⋅ ─ ─ ─ ─ ⋅
https://eitaa.com/Modafeane_Haraam
⋅ ─ ─ ─ ─ ⋅ ❀ ⋅ ─ ─ ─ ─
مدافعان حـــرم
از لحظه ای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_تنها_میان_داعش
شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و
شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :
»نمیترسی که؟«
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :
»داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!«
و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند
وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برایکشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریه اش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :»نرجس! به خدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست قمر بنی هاشم داعش رو نابود میکنیم
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش
از آنکه بپرسم، خبر داد :
»آیتالله سیستانی حکم جهاد
داده؛ امروز امام جمعه کربلا اعالم کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچه هاشو رسوندم بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. به خدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!«
نمیتوانستم وعده هایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :
»فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد
امیرالمؤمنین کمر داعش رو از پشت میشکنیم!«
کالم آخرش حقیقتاً حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم مثل لبخند درخشید. نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای عاشقی به سرش زد :
»فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟
من دیگه شب و روز ندارم نرجس!«
و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد.
فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام امام حسن مجتبی علیه السلام میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.
من خودم اسپانیا زندگی میکردم، اونجا برق ما رو مستقیما از خورشید میاوردن ، گازمون هم از سیاره مشتری. یعنی کلا هزینهای نداره ، فقط هزینه موتوری رو میدادیم
#خبر
شهر تبدیل به خاکستر شد، تا الان ۸۰ کشته، صدها نفر مفقود و هزاران نفر آواره شدند...
آتشسوزی جنگل تو آمریکا و همه جای جهان حوادث طبیعیه، اما فقط برای ایرانه که تروریستهای مجازی میگن تقصیر سپاه و حکومته!
#خبر