🎧!“•••
.
•
چـٰادُرِتـوهَمـٰانگـُلِخوشبـوۍِ
بـٰاغـاَستシ..!
.
•
🎼⃟📓¦⇢ #چادرانھ••
🎼⃟📓¦⇢#زن_عفت_افتخار••
🎼⃟📓¦⇢#حجاب
•••💚
#شهیدحججی میگفت؛
همـهمیگوین:
خــوشبـهحالفلانی،شهیدشــد
امــاهيچکسحـواسشنیست
کـهفلانیبــرای #شهیدشـدن،
شهیدبـودنرايـادگـرفت...🌱
[🖇💚] ☜ #شهیدانه
[🖇💚] ☜ #کلام_شهید
-به جهانخواران شرق و غرب بگویید که خانه و کاشانه ام را به اتش بکشید اگر گلوله های شما قلبم را سوراخ سوراخ کنند ارزوی شهیدان یک کلمه ضعف و زبونی و ارزوی فروختن دینم را به گور خواهید برد🔥
#شهیدانه
#خاطرات_شهید
دݪمبراۍتوتنگاَستایسراپـٰاخوب
دݪمبرایتوتنگاستمثلتَنگغروب
چهلحظههاۍغَریبۍکهبیتومیگذرند
چہروزگارعَجیبےستبۍتواےمَحبــوب💔
#اۍمنتقمڪوچہوگودالڪجایۍ!؟
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
مدافعان حـــرم
شور و حال شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_تنها_میان_داعش
دیگر این اشک شوق شهادت بود که از چشمه چشم ها میجوشید و عهد نانوشته ای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. شیخ مصطفی هم گریه اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :»ما اسلحه زیادی نداریم!
میدونید که بعد از اشغال عراق، آمریکایی ها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سالحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کالشینکف و چندتا آرپیجی.« و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد
:»من تفنگ شکاری دارم، میارم!« و جوانی صدا بلند کرد :
»من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.«
مردم با هروسیله ای اعلام آمادگی میکردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید مدافعان شهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش ده ها کیلومتر دورتر جا مانده بود.
شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :
»تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی کنیم تا بتونیم در شرایط محاصره دووم بیاریم.«
صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
عدنان بود که با شمارهای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :
»خبر دارم امشب عروسی ات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم!
تو فقط عروس خودمی!« شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام امام حسن مجتبی علیه السلام خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم جانم را به
کالبدم برگرداند.
هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، تهدید ترسناکی بود و تا لحظه ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.
رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود.
احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم
#تلنگرانه
درآینده
توکتابهایتاریخمینویسنازما
روایتمیکنندڪه:
یهجمیعتخیلیزیادیبودن
کهخودشونروسینہزنو
نوکراِمامحسین‹ع›میدونستن
کلیبچهحزباللهیداشتن
کلیبچههیئتیومذهبیداشتن..
کلیحوزهعلمیهداشتن..
‹ ولیحتی ۳۱۳ تاشونواقعینبودنکه
امامزمانشونظهورکنه...🙂 ›
هَمهفَقَطمُدَعیبُودَنکہخُوباَند...