مدافعان حـــرم
منکربلابرمخوبمیشم:) #اربعین
یکی دنبال پاسپورته و دیناره...
یکی کوله پشتی شو آماده میکنه....
یکی دنبال همسفره....
پس من چی آقا جان.؟
من به همه گفتم اربعین کربلام
اخ اگه نباشم ❤️🩹🥀
*پادکستِدلِخراباتی۳_2023_07_24_13_31_18_490.mp3
زمان:
حجم:
6.81M
با اینا زندایم ! نه؟
💔
مدافعان حـــرم
صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. عدنان بود که با شمارهای دیگ
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_تنها_میان_داعش
در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.
تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه داعشی ها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما دفاع کند.
زن عمو و دخترعموها پایین پله-های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست-شان برنمی آمد که فقط جیغ میکشیدند.
از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی-توانستم جیغ بزنم و با قدم هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.
دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند.
بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند.
گاهی اوقات مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چاره ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلولهای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود.
زن عمو تلاش میکرد زینب و زهرا
را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زن عمو جدایشان کند. زن عمو دخترها را رها نمیکرد دنبالشان روی زمین کشیده میشد که نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند.
با آخرین نوری که بهنگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریده ام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد.
در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم می آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و اودرست بالای
سرم رسیده بود.
به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای جهنمی اش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :
»گمشو کنار!«
داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض
کرد :
»این سهم منه!«
چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :
»از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!«
و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
فرض بگیرید این شیرمرد که با دست خالی اقدام به دفاع مشروع مقابل تروریست مسلح کرد ، شهید میشد!
احتمالا چون از نظر دکتر حسن فعلی نداشته خود را نفله کرده بود!
آقای برهانی اقدام این جوان هم حسن فعلی دارد هم حسن فاعلی و فقط #جیگر میخواهد!
+راستی چرا واکنشی ندادین جناب فعال مجازی؟