🍃🍃🍃🍃
مشخصاتشھید:
نامونامخانوادگی: محمودرضابیضایی
نامپدر: محمد
محلتولد: تبریز
تاریختولد: 1360/9/18
ناممستعار(جهادی): حسیننصرتی
مسئولیت: فرماندهعملیاتیدرمنطقهقاسمیه
شھادت: 1392/10/29
تشبیحجنازه: 1392/11/2
مزارشھید: تبریز_گلزارشھدایواریرحمت
🍃❤️🍃❤️🍃
#شهیدانه
#معرفی_شهید
اےعشقبیاڪہسینہهامانچاڪشد
#اینالنباالعظیم ؟گشتیمهلاڪ
چشمیڪہتوراندیدهباشدڪوراست
خونشددلما، #متےتراناونراڪ
#اللهمعجـللولیـڪالفرج🧡
ولییہروزمیاد🚶🏻♂
کہتوتقویممینویسن...📜
تعطیلیرسمیبِمناسبتظھورِ
حضرتِعشقانشاءاللہ💚
💙🦋یا صاحب الزمان العجل🦋💙
#امام_زمان
مدافعان حـــرم
با انگشتش خط خون را از کنار پیشانی تا زیر گونه ام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سد صبرم شکس
بسم الله الرحمن الرحیم
#رمان_تنها_میان_داعش
صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :
»این بیشرفها فقط میخوان مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!«
شاید میترسید عمو خیال تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :
»ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! حاج قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟« اصلا ً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :
»همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!«
و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :
»ما فقط باید چند روز دیگه مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!«
عمو تکیه اش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :
»فکر کردی من تسلیم میشم؟«
و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت وعده داد :
»اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!«
ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش
نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته خدا را گواه گرفت :
»والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.«
و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت.
در را که پشت سرش بست صدای اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به آب رسیدند.
هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانی ام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزه داری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کالم شیرینش تَر کنم که با رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
اینا فیلم نیست...
توهم نیست...
لقمه گنده تر از دهن برداشتن هم نیست...
اینا شاهکار مهندسین ایرانی در جابجایی و انتقال سکو در فاز 11 و حاصل اعتقاد به تفکر ما میتوانیم در مکتب مقاومت هستش.
#خبر
پوشیدن عبای اسلامی توی فرانسه ممنوع شد.
کاش آروغ آزادی نمیزدین که لااقل بوی گندتون دنیا رو بر نداره!
#خبر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رو قلبم سنگ دوریتو زدم از بس...
شکسته مثل شیشه.... 💔
صبوری میکنم اما تماشا کن....
دلم اروم نمیشه....
#اربعین
mohammadali-ghasemi.deltangam-ajib(128).mp3
11.72M
دلتنگم عجیب
.
◉━━━━━━━━━━───────
↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ ⇆♪
#امام_حسین
#مداحی
#اربعین
‹.🤍🫀.› .
⋅ ─ ─ ─ ─ ⋅ ❀ ⋅ ─ ─ ─ ─ ⋅
https://eitaa.com/Modafeane_Haraam
⋅ ─ ─ ─ ─ ⋅ ❀ ⋅ ─ ─ ─ ─ ⋅
فقطاونجاك -احمدشاملو میگه :
کیستی ك من اینگونه به اعتماد ؛
نام خود را با تو می گویم
نان شادی ام را با تو قسمت می کنم ؛
به کنارت مینشینم و بر زانوی تو
اینچنین به خواب میروم ؛
کیستی ك من این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش با تو
درنگ می کنم : )!🫂'🫀. .
#عاشقانه
#مذهبی_ها_عاشق_ترن