eitaa logo
مدافعان حـــرم
903 دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
10.8هزار ویدیو
229 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
enc_16815723174231475174117.mp3
2.64M
دیگه‌هیچی‌حالموخوب‌نمیکنه،الاحرم(((:♥
- 💛 .
کام دلـم تو بودي هرسـو که میـدویدم!' 🌼
' ♥️🪄 .
ما عاشـق تویـیم ، همین اسـت ماجرا!
به فدای نخی از چادر تـــو💕✨
•💕✨• حجاب وقار است، متانت است، ارزش گذاری زن است سنگین شدن کفه‌ی آبرو و احترام اوست!
همیشه با دعای محسن از سر برجک پایین میومدیم یبار یه دعایی کرد بدجوری دلمو لرزوند دعا کرد: "خدایا مرگی بهمون بده که همه حصرتشو بخورن"
برای‌امام‌زمان‌«عج‌»در‌غیبت‌ کبری‌رنج‌و‌درد‌بیش‌از‌هر‌زمانی‌است. شیعیان‌را‌می‌بیند،ناراحتی‌ها‌و‌ دشواری‌ها‌و‌‌دردهای‌آن‌ها‌‌را‌مۍبیند‌ و‌برای‌‌آن‌ها‌در‌رنج‌است..🌱 شھیدعبدالحمیددیالمه
💚 و تو آن خوب‌ترين خبري که خداوند، عالم را از شوق آن پُر خواهد کرد .... 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لولیک الفرج
❣چه خوب صاحبی دارم من! شمایی که مرا از سفره ی کرامتتان ، از دعای خیرتان ، از برکت نگاهتان ، از ذکر نامتان و از طعم شیرین و ناب محبتتان ... محروم نکردید ...
رفتم داخل حرم ابا عبدالله الحسین علیه السلام صف زیارت خیلی شلوغ بود نشستم یه گوشه مشغول نظاره کردن حرم آقا و زائراش شدم صدای خانومی با بغض می اومد : بخورید به یاد گلوی تشنه ی علی اصغر حسین نگاه کردم آب دست خانوما میداد آقای خادم خطاب به خانومه گفت خودشون آب برمیدارن شما لیوان بزارید تا تموم نشه بعدشم یه کارتون لیوان براش آورد خانومه کنار من نشست همین بود که باهم دیگه هم کلام شدیم ۴۵ دقیقه مونده بود به اذان ظهر که کارش رو سپرد به من 😍 منم نیم ساعتی مشغول خادمی بودم که دیگه نزدیک اذان شد و باید یه جای خوب برای نماز خوندن پیدا میکردم چون اربعین بود و حسابی شلوغ انشاءالله همه روزه خادم خاندان اهل بیت علیهم السلام در همه جای دنیا باشیم🙃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از حرم مقام حضرت علی اکبر علیه السلام گهواره ای که توی فیلم میبینید برای حضرت علی اصغر علیه السلام بود . زائران پاکستانی خیلی به حضرت علی اکبر علیه السلام ارادت خاصی داشتن سینه زنی و مداحی پر شوری داشتن که نشد فیلم بگیرم زیارت قبول(:
مدافعان حـــرم
رفتم داخل حرم ابا عبدالله الحسین علیه السلام صف زیارت خیلی شلوغ بود نشستم یه گوشه مشغول نظاره کردن
دسته های عزاداری قسمت مردونه بود که نمی تونستم فیلم بگیرم که من فقط صداشو میشنیدم و پرچم ها رو میدیدم همونشم خیلی قشنگ بود😍 دو سه تایی از دسته های عزاداری بیرون حرم فیلم دارم که هنوز ادیت نزدم انشاءالله در اولین فرصت 🙃
مدافعان حـــرم
کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته
بسم الله الرحمن الرحیم او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود. چانه ام روی دستش میلرزید و میدیداز این معجزه جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و عاشقانه به فدایم رفت :»بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟« و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمیخواستم این همه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه میزدم او زیر لب حضرت زهرا سلام الله علیها را صدا میزد. هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و میدیدم از غیرت مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانهاش میلرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمیشد که با اشک چشمانم التماسش میکردم و او از بلایی که میترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخت هتر میشد. میدیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی-کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم : »دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!«
میدانست موبایلش دست عدنان مانده که خون غیرت در نگاهش پاشید، نفسهایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم : »قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!« ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل امیرالمؤمنین علیه السلام داشتم که میان گریه زمزمه کردم : »مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین علیه السلام امانت سپردی؟ به خدا فقط یه قدم مونده بود...« از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم میکرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :»زخمی بود، داعشی ها داشتن فرار میکردن و نمی-خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!« و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکمتر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد : »دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست امیرالمؤمنین علیه السلام بودی و میدونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!« و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد : »حمله سریع ما غافلگیرشونکرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفاتشون شناسایی نشه!« و من میخواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که عاشقانه نجوا کردم : »عباس برامون یه نارنجک اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمیذاشتم دستش بهم برسه...« که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد : »هیچی نگو نرجس!«
این گل پسر ایذه‌ای بلافاصله مدال جهانیش رو به امام رضا اهدا کرد. بختیاریِ غیور یعنی این مرحبا
ای بابا چجوری بدون ادکلن برم 😂🚶🏽‍♂
ولی اینو نشون اصلاطلب ها و غرب پرست ها و سربازان بدون پاسپورت زلنسکی یهودی و پانترک ها ندید :)
ܟ۬ߺࡅ‌ߊ‌ܢߺ࡙ߊ‌ ̈̇ࡄࡏܝ‌ܝߺ̈ߺߺ🙂🌾💛
وقـتـی خـدا بــخـواهـد بــزرگـیـ آدمـے را انـدازهـ بــگـیـرد بـــہ جـاے قـدش، قـلـبــشـ را انـدازهـ مـیـگـیـرد...😊🍂🧡 🤍🕊
چنان‌ زندگی کن‌ ؛ که‌ کسانی که‌ تورا می‌شناسند و خدا را نمی‌شناسند، به واسطه‌ آشنایی‌ با تو با‌ خدا آشنا شوند ‌. . _شهید‌مصطفی‌چمران