eitaa logo
مدافعان حـــرم
743 دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
11.3هزار ویدیو
237 فایل
🌱بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊 زنده کردن یاد و خاطره ی شهدا کمتر از شهادت نیست 🥀 "مقام معظم رهبری " ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17332925273420 اطلاعات👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1883046322C1568ca0f84 900_____________🛬_1k
مشاهده در ایتا
دانلود
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَاللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ. سلام بر تو اى حجّت خدا در زمينش، سلام بر تو اى ديده خدا در ميان مخلوقاتش، سلام‌ بر تو اى نور خدا كه رهجويان به آن نور ره مى‌يابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده مى‌شود، سلام بر تو اى پاك‌نهاد و اى هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو اى همراه خيرخواه، سلام بر تو اى كشتى نجات، سلام بر تو اى چشمه حيات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاكيزه و و پاكت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعده‌اى كه به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرمايد، سلام بر تو اى مولاى من، من دل‌بسته تو و آگاه به شأن دنيا و آخرت توام و به دوستى تو و خاندانت به سوى خدا تقرّب می‌جويم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار می‌كشم.
_ سلام عشق خودم.. چطوری؟؟ چه میکنی؟؟ در چه حالی؟؟ لبخند زد و تایپ کرد: به به ... سلام علیکم... تا عشق شما را در سینه دارم عالی.. در حال حاضر رو مبل دراز کشیدم دارم با نفسم چت میکنم..😉. پیام را ارسال کرد.. تنها چند ثانیه گذشته بود که صدای پیامک آمد: نمیدونی چقدر دلتنگ صدای زیبایت هستم راشا جان... قلبم در حال پر پر شدن است.. در فراق تو. استیکر خنده فرستاد و تایپ کرد: آخ من به قربان اون قلبت.. فدات بشه راشا. پاسخی که دریافت کرد لبخند روی لبش آورد: _نشی که حیفی عشق من... موبایل در دستش لرزید... نگاهی به شماره ناشناس انداخت.. نفس عمیقی کشید.. نود و نه درصد احتمال می داد هستی باشد... آن یک درصد باقی مانده را نادیده گرفت و رد تماس داد. اما... چند لحظه بیشتر نگذشته بود که دوباره شماره ناشناس روی صفحه اش افتاد.. باز هم رد تماس داد. اما این بار مطمئن بود که هستی پشت خط است. ادامه اس ام اس بازی اش را به وقتی دیگر موکول کرد و تلفنش را خاموش کرد. به آشپزخانه رفت...کمی آب سرد خورد و چند نفس عمیق کشید. به اپن تکیه زد.. دستانش را در جیبش گذاشت و نگاهش را به سقف دوخت. تا کی میخواست جواب تلفن های هستی را با بی محلی بدهد؟؟ تا کی میتوانست موبایلش را خاموش نگه دارد؟؟ هستی واقعا عاصی اش کرده بود... صدای اف اف رشته افکارش را از هم گسست.. سعی کرد خوشبین باشد و فکر نکند به اینکه احتمالا هستی پشت در است.. اما.. تصویر فرد پشت در همه خوش بینی اش را بر باد داد: پووووف.. خدایا.. چه میکرد؟؟ یه فکر فرو رفت.. گیریم حال به هستی محل نمیداد و بی محلی پیشه میکرد.. اما تا کی؟؟ مزاحمت های هستی تا کی میخواست ادامه داشته باشد؟؟ باید میرفت و تکلیفش را با او مشخص میکرد.. و میفهمید که هدفش از این مزاحمت ها چیست. پس بهتر بود همین الان که اعصابش آرام بود و علی خانه نبود تکلیفش را مشخص کند.. ************************ پشت در که رسید... کمی مکث کرد.. نگاهش را به آسمان ابری دوخت: الهی به امید تو.. آرام درب را گشود و سلام کرد. انگار دنیا را به هستی هدیه داده باشی ذوق زده شد: سلام قربونت... میان حرفش پرید: نمیومدم که حرفای تکراری بزنیم... نیومدم دوست دارم و عاشقتم و قربونت برم بشنوم و بس کن و ولم کن و خسته شدم تحویلت بدم... پس.. لطفا.. بدون ابراز علاقه.. حرفتو بزن.. دردتو بگو.. مشکلتو بگو... شاید به یه جایی رسیدیم. هستی بغض کرد و سر پایین انداخت: حرفم اینه که دوست دارم... دردم اینه که عاشقتم... میدونی مشکلم چیه؟؟ مشکلم اینه که تو نمیفهمی عاشقتم یعنی چی.. و نمیخوای درک کنی اینو که.. دیوانه وار.. دوست دارم.. اصلا انگار هستی بلد نبود بدون ابراز علاقه صحبت کند: آره.. درست میگی.. من نمیفهمم عاشقمی یعنی چی.. نمیبینم دیوانه وار دوسم داری... میدونی چرا؟؟ چون دلم گیرِ دل یکی دیگس... نمیبینم عشق تورو... چون عاشق یکی دیگم... من قلبمو باختم.. به یه دختر.. یه دختری که مث تو نیست... پاکه.. نجیبه... نمیاد جلوم جیغ جیغ کنه... محکمه.. آرومه... روی قلب من اسمش هک شده... مبهوت نگاهش را به چشمان جدی و مصمم راشا دوخت: راشا.. _هیس.. هیچی نگو... ساکت باش و فقط گوش کن... قلب من... الان فقط یه اسم توشه... هدی.. همین و بس.. حتی ازش خاستگاری هم کردم... پس... بودن یا نبودن تو... هیچ فرقی به حال من نداره.. نه نظر من عوض میشه... نه تو به خواستت میرسی... پس بهتره بری دنبال زندگی خودت. اخم کرد و پوزخند زد: باش.. سکوت کرد و عصبی خندید: میرم... ولی حواست باشه.... مواظب خودت و اون دختری که عاشقشی باش... من یه مجنونم...مجنون تو... از عشق زیاد... دیوونه شدم....و کشتن یه رقیب... واسه یه دیوونه کار سختی نیست... به خصوص واسه منی که سابقه قتل دارم... پس منتظر مرگ عشقت باش.. هیستریک خندید و سوار ماشینش شد: بای بای... آقای عاشق.. با چشمانی گشاد شده و دهانی نیمه باز به جای خالی هستی خیره شد... ناباور لب زد: رفت... نویسنده: سیده زهرا شفاهی راد
خمیازه ای کشید و از اتاق بیرون رفت.. از چند ساعت پیش که حامد و مبینا آمده بودند حس میکرد همه اعضای خانواده مشکوک میزنند.... خیلی زیاد هم مشکوک میزنند... لبخند زد و نمایشی دستش را روی قلبش گذاشت: محمد... جانِ خواهر... بگو.... بگو چرا مشکوک میزنید... من طاقت شنیدنشو دارم... قلب من برای شنیدن هر خبر ناگواری آماده و حاضر است... محمد هم که قُلِ هدی بود و دست کمی از او نداشت... و حتی در خل بازی دوزش از هدی بالاتر بود ، نزدیک هدی شد و صدای گریه در آورد: آه خواهرم....نگو... نپرس.. که دلِ من... سرشار از غم است.. غم های کوچک و بزرگی که اگر بخواهرم برایت بازگو کنم... کمرت خم میشود.. سرش را روی قلب محمد گذاشت: خواهر به قربان دل دریاییت برادر...انقد نظر نده بگو چرا مشکوک میزنین... محمد هم نه گذاشت.. نه برداشت.. خیلی زیبا.. شیک و مجلسی.. رفت سر اصل ماجرا: راشا دوسِت داره.... میخواد بیاد خاستگاریت. نفس در سینه اش حبس شد.. مبینا نگاه کوتاهی به هدی کرد و به کپ کردنش لبخند زد: خدا به دادتون برسه... الان فوران میکنه. حامد چشم غره ای نثار محمد کرد: خاک تو اون سرت... این چه وضع خبر دادنه... پاسخ محمد مانند همیشه لبخندی دندان نما بود: به من چه... خودش گفت بگو طاقت شنیدنشو دارم... ناگاه هدی محمد را به عقب هل داد و جیغ کشید: جان ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ محمد بلند خندید: جان به جمالت... راشا دوسِت داره.. باز صدای جیغش بالا رفت: غلط کرده دوسم داره.. حامد اخم کرد: هوی.. مودب باش بچه. اخم هایش درهم شد: نمیخوام مودب باشم.. پسره ی لوسِ خودشیرین.. با اجازه کی اصلا از من خوشش اومده؟؟ محمد جدی شد: درست حرف بزن هدی.. راشا از تو خوشش اومده و مث آدم به من و حامد گفته تا بهت بگیم... خلاف شرع که نکرده... خاستگاری کرده...تو هم حق انتخاب داری.. میتونی جواب منفی بدی... نیازی به توهین نیست.. درست حرف بزنی هم میفهمیم. _اون با خاستگاریش به من توهین نکرده؟؟ فاطمه خانم سینی به دست از آشپزخانه خارج شد: دعوا نکنین..مث بچه آدم یه گوشه بشینین... درست حرف بزنین.. داد و بی دادم نکنین. دور هم نشستند. حامد نگاهش را به هدی دوخت: بی منطق بازی در نیار هدی... این ازدواج اصلا و اصلا اجبار نیست. اما.. بشین درست فکر کن... اگه میخوای جواب منفی بدی... بده... اما با دلیل.. همینجوری الکی نگو راشا رو نمیخوام... بشین ببین چرا نمیخوای.. بشین و بسنج.. ببین آیا اون معیارهایی که برای همسر آیندت در نظر گرفتی.. راشا داره یا نه... اول و آخر نظر خودته که مهمه.... پس درست فکر کن.. اخم کرد: جواب من منفیه... مبینا وارد بحث شد: چرا منفیه؟؟ _ دلیل واسه رد کردنش زیاد دارم... محمد کمی جابه جا شد: یکیشو بگو.. _گذشتش... مبینا چادرش را مرتب کرد: گذشته ای که گذشته...و دیگه نیست. ایستاد: ولی تو آینده تاثیر داره... به اتاقش رفت و در را بست... نویسنده: سیده زهرا شفاهی راد.
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لااقل‌یه‌بارنگام‌کن‌خب:) دخیلك‌‌یاام‌عباس¹³³💔
فکر کنم امشب شب آخر باشه تا سه روز که درخدمتتونم🥲❤️‍🩹
وقتی‌ازسفرڪربلابرگشت؛ مادرش‌پرسید: چہ‌چیزازامام‌حسین‌خواستی؟ مجیدگفتہ‌بود: یہ‌نگاه‌بہ‌گنبدحضرت‌ابوالفضل‌کردم ویہ‌نگاه‌بہ‌گنبدامام‌حسین‌وگفتم: آدمم‌کنید💔!(:
✍امیرالمؤمنین عليه السلام : 🔸️أيُّها النّاسُ، اعلَموا أنّهُ ليسَ بعاقِلٍ مَنِ انزَعَجَ مِن قَولِ الزُّورِ فيهِ، و لا بحَكيمٍ مَن رَضِيَ بثَناءِ الجاهِلِ علَيهِ 🔸️اى مردم! بدانيد كه هر كس از سخن دروغ و ناحقّ درباره خود رنجيده شود، خردمند نيست و هر كس از مدح و ثناى نادان درباره خود خوشحال شود، حكيم نمى باشد🔻🔻🔻 📚تحف العقول صفحه208
انتظاریعنۍ...🚶🏾‍♂ یعنۍاینکه‌‌ببینۍ👀 در‌جایگاهۍکه‌هستۍ باتوانایۍهایۍکه‌‌دارۍ چه‌کارۍازدستت‌برمیاد تابراۍامام‌‌زمان‌‌انجام‌بدۍ، این‌رو‌براۍهمیشه‌به‌خاطر‌بسپار؛ انتظارتوقف‌نیست‌... حرکتۍروبہ‌جلوست🤍 ‎‌‌‎‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‎‌‎‌‎‌