مدافعان حـــرم
#پشتسنگرشهادت #پارت62 صدای زنگ موبایلش را شنید... خمیازه کشید... غلتی زد... موبایل را برداشت و ت
#پشتسنگرشهادت
#پارت63
علی قهقهه زد:
اعصاب مصاب نداریا... !
به دنبال این حرف دستش را جیبش کرد...
کاغذی در آورد و آن را به دست راشا سپرد.
تای آن را باز کرد و سرسری نگاهی به کلمات انگلیسی اش انداخت...
حوصله دقت کردن نداشت:
چیه این؟؟
ناگاه چشمانش برق زد:
بابا شدی؟؟
چشمان علی گرد شد و بلند زیر خنده زد:
گمشوو.. نه خیر ... حدس بعدی.
خندید:
عمو شدم؟؟
راستشو بگو بابا نشدی؟؟
علی اخم کرد:
استغفرالله... میگم نه بچه !
یعنی واقعا حدسی غیر از بابا شدن من نداری؟؟
کمی تفکر کرد:
نه واقعا...
بیماری و درد و مرض که خوشحالی نداره...
وقتی تو انقد شنگول میزنی تنها حدسم همینه... که بابا شدی.
_لاالهالاالله.... اصلا لازم نکرده تو حدس بزنی خودم میگم.
_ بگو.
علی لبخند زد:
من بابا نشدم...
این جواب آزمایش دی ان ایِ....
تو پیدا شدی!
راشا تعجب کرد:
جان؟؟😳
من خانوادم کجا بود؟؟
دی ان ای عمتو گرفتی جوابشو واسه من آوردی؟
یه چیزی میگیا...
چپ چپ نگاهش کرد و کاغذ آزمایش را از دستش گرفت:
نه خیر دی ان ای عممو نگرفتم...
نفس عمیقی کشید و روی اپن کنار راشا نشست:
اون روزا که تو کما بودی....
یه روز با ضحی تو حرم بودم ... ازم پرسید دوستت راشا خانواده نداره؟؟
داستان زندگیتو واسش تعریف کردم.
یهو زد زیر گریه و گفت میخوام عکس بچگی های رفیقتو ببینم.
اولش یه جوری شدم اما...
بعدش گفتم باشه..
عکسای بچگیتو بهش نشون دادم... با عرض پوزش.
هیچی دیگه...
گفت وقتی نه ماهش بوده داداشش تو انفجار حرم گم میشه...
از قضی داداشش سه سالش بوده...
فرداش رفتم خونشون و عکس داداش ضحی رو دیدم...
کپی برابر اصل خودت بود!
از روی اپن پایین پرید و همان طور که طول و عرض خانه را طی میکرد ادامه داد:
همون روز رفتم و به دکتر گفتم از تو و خانومم آزمایش خون بگیره...
اولش قبول نکرد ولی خب...
انقد اصرار کردیم راضی شد...
آزمایشو گرفت و دو هفته بعدش بود که ایست قلبی کردی و اینا...
به ضحی گفتم به کسی نگه و الکی کسی رو دلخوش نکنه...
چون اون موقع علاوه بر اینکه احتمال داشت داداشش نباشی...
احتمال زنده نموندنت هم بود.
هیچی دیگه بگذریم از روز خاکسپاری و اینکه چقد ضحی تلاش کرد ضایع نباشه رفتارش...
فیلم هندیش نکنیم ...
در کل...
تبریک میگم پیدا شدنه خونوادتو رفیق...
جواب آزمایش مثبته..!😍
راشا میان اشک و بهت خندید:
سرکار گذاشتی منو علی؟؟
اصلا شوخی قشنگ و جالبی نیست.
شوخی بود دیگر... نه؟؟
همچین چیزی امکان نداشت!
یعنی خانواده اش....
_ شوخی نیست داداشم... خانومِ بنده... میشه آبجیت.... الانم هیچکس از این موضوع خبر نداره...
حتی ضحی هم از جواب مثبت آزمایش بی خبره!
صبح جوابشو گرفتم و هنوز به هیچکس نگفتم...
_ من...
قهقهه زد:
به خدا داری خالی میبندی علی.
من فقط چند روز تو کما بودم... این چه وضعشه آخه؟؟
علی لبخند زد:
اولا که خالی نمی بندم.. اگه میخوای پاشو همین الان بریم پیش حامد... پزشکی خونده دیگه... بلده...خانوم حامدم دکتره... بخوای پیش اونم میتونیم بریم...اگه این دو نفرو قبول نداری بازم مشکلی نیس... میریم پیش یه پزشک متخصص ازش بپرس این آزمایش چیه و جوابش چیه...
دوماً... چند روز نه برادر من... دو مااه تو کما بودی... دو ماااااه.!
_ یعنی... من.... باورم نمیشه... من.... میشم برادر زن تو؟؟
_ بله با اجازه بزرگترا...
بهت که چه عرض کنم...
چیزی صد برابر بهت وجودش را فرا گرفته بود...
نمی دانست بخندد... گریه کند...خوشحال باشد... اشک بریزد... اصلا باور کند یا نه؟؟
نویسنده:
سیده زهرا شفاهی راد
🌷صَلوات🌷
سرهنگ عراقی گفت :
"برای صدام صلوات بفرستید" 😒
برخاستم با صدای بلند داد زدم📣
" سرکرده اینها بمیرد صلوات 😎 " طوفان صلوات برخاست 🤣😂
"قائد الرئیس صدام حسین عمرش هرچه کوتاه تر باد صلوات" 😅
سرهنگ با لبخند 😁 گفت بسیار خوب است . همین طور صلواات بفرستید
"عدنان خیرالله با آل و عیالش نابود باد صلوات "
"طه یاسین زیر ماشین له شودصلوات" طوفان صلوات بود که راه افتاد...
در حدود یک ساعت نفرین کردیم و صلوات فرستادیم😐😂
سفرھ موسۍابنجعفرعسفره موسی بن جعفر. حب الحسین_۲۰۲۳_۰۲_۱۶_۱۱_۴۶_۱۸_۹۳۵.mp3
زمان:
حجم:
4.49M
عمریزدیمازدلصدا بابالحوائجرا💔
صابر#خراسانی🎙
ای شیعیان بیارید عطر و گلاب و قرآن
موسیبنجعفر آزاد، گردد ز کُنجِ زندان😭
#شهادتغریبانهامامکاظمعلیهالسلامتسلیت🖤
#السلامعلیکیابابالحوایجایجدبزرگوار🕯🥀
یابابالحوائجیاباب الحوائج. حب الحسین_۲۰۲۳_۰۲_۱۵_۲۰_۳۶_۰۲_۳۴۸.mp3
زمان:
حجم:
848.5K
یابابَالحَۆائج
یاموسَیابنِالجَعفرع🖤
حاجسیدمھدی#میر_داماد🎙
🏴شھادتامامموسیکاظم🕯🥀