eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
27.1هزار ویدیو
439 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17359336874500 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️بعضی از مردم ایران انقدر زیر فشار اقتصادی هستند که تمام نوبت‌ها از یک ماه قبل عید ناخن کارها پرشده واگر کسی نوبت بخواد باید بصورت بازار سیاه نوبت گیرش بیاد!! نکته جالبش اینه همین جماعت ناخن بکار از گرانی‌ها می‌نالند و به نظام فحش میدن و قشر مستضعف واقعی علی رغم گله مندی از دولتمردان، برای اعتلای کشورشون میان واز حق دفاع می کنند🤔 🆔@Modafeane_harame_velayat
💠 دو خبر مجلسی 1⃣ با تصویب نمایندگان مجلس، پزشکان و وکلا مکلف به استفاده از کارتخوان شدند. 2⃣ وزارت دفاع مجاز به تولید و فروش خودرو شد/ انحصار بازار خودرو از بین می رود 🔹نمایندگان مردم در مجلس در بررسی بخش هزینه ای لایحه بودجه سال ۱۴۰۲ وزارت صمت را مکلف کردند در صورت درخواست وزارت دفاع برای تولید انبوه انواع خودروهای سبک و سنگین و خودروهای با کاربری خاص مجوزهای لازم را صادر و همکاری های لازم را معمول کند. ↙️ تصویب این دو مصوبه خبر بسیار خوبی است که نتیجه هر دو مصوبه را هم در بهتر شدن وضعیت سرمایه ای کشور در بخش مالیات و هم افساری بر وضعیت لجام گسیخته دو غول خودروساز که حقیقتا خون مردم را در شیشه کرده اند، شاهد خواهیم بود. ✅ 🚨کانال مدافعان حرم ولایت ╭━━⊰❀🇮🇷🇮🇷🇮🇷❀⊱━━╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 ╰━━⊰❀✨♥️✨❀⊱━━╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💠این مسمومیت و آن مسمومیت، به کدام حساس‌ترید❗️ 🔰 امام مجتبی (علیه‌السلام): "عَجَبٌ لِمَنْ يَتَفَكَّرُ فِي مَأْكُولِهِ كَيْفَ لَا يَتَفَكَّرُ فِي مَعْقُولِهِ فَيُجَنِّبُ بَطْنَهُ مَا يُؤْذِيهِ وَ يُودِعُ صَدْرَهُ مَا يُرْدِيهِ". (سفینه البحار، ج5، ص 301) "در شگفتم از کسی که درباره خوردنی‌ها و غذایش فکر می‌کند و آنچه برایش مضرّ است نمی‌خورد؛ اما در مورد غذای ذهن و روحش فکر نمی‌کند و هر مطلب و محتوای مضرّ و آلوده‌ای را وارد سینه و روحش می‌کند! " 🔺این روزها حادثه تلخ مسمومیت سریالی دانش‌آموزان موجب نگرانی زیاد خانواده‌ها شده و با جدیت از مسؤولین خواستار ریشه‌یابی و مجازات عاملان این عمل ننگین هستند. 🔺مسؤولین اجرایی، امنیتی و قضایی نیز به این مسئله مهم ورود کرده و مشغول پیگیری هستند. 👈 این حساسیت‌ها و دغدغه‌ها کاملا بجا و منطقی بوده و باید در حد بالای آن در جامعه وجود داشته باشد. 🔺اما از چند سال قبل به ویژه سال‌های کرونایی تاکنون ذهن و قلب و جان فرزندان و دانش‌آموزان ما در فضای رهای مجازی آماج مسموم‌ترین محتواها و خوراک‌های فکری فاسد و هرزه دشمنان قرار گرفته است. این هجمه و حمله در خصوصی‌ترین فضای فرزندان ما متوجه آنهاست. 🔺در همین بسترِ مسمومیت فکری و روحی بود که بدخواهان این کشور و ملت فتنه و آشوب اخیر را طراحی و اجرا کردند و بر انجام اقداماتی نظیر مسمومیت‌های سریالی مدارس تشجیع شده‌اند. دو سوال منطقی❓ 👈 چرا بعضی از مسؤولین امر همان حساسیت و دغدغه‌ای که در مورد مسمومیت جسمی دارند را درباره خوراک فاسد و مسموم فضای مجازی ندارند و این فضا یله و رها شده است⁉️ 👈 چرا بسیاری از خانواده ها و والدین، درباره فضای به شدت مسموم مجازی نگرانی جدی ندارند .⁉️ 🚨کانال مدافعان حرم ولایت ╭━━⊰❀🇮🇷🇮🇷🇮🇷❀⊱━━╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 ╰━━⊰❀✨♥️✨❀⊱━━╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌼معرفی دارچین ✍دارچین دارای خواص معجزه آسایی می باشد و در زمان های قدیم از نظر قیمت معادل طلا و عاج بوده است. دارچین پوست درختی است که تا ده متر ریشه دارد. برگ این درخت سبز تیره و دارای گل هایی به رنگ سفید می باشد پوست این درخت را می کنند و معمولا پودر می کنند و در غذا و یا به عنوئان چای از آن استفاده می کنند. ✅فوائد دارچین تقویت عمومی بدن بازیافتن انرژی مفید برای درد های عضلانی مفید برای دردهای عادت ماهیانه آرام بخش و شاد کننده 🚨کانال مدافعان حرم ولایت ╭━━⊰❀🇮🇷🇮🇷🇮🇷❀⊱━━╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 ╰━━⊰❀✨♥️✨❀⊱━━╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
⭕️ مردم شریف ایران، در صورت مشاهده هرگونه فعالیت های مشکوک حوالی مدارس و مراکز آموزشی، مراتب را با ستاد خبری وزارت اطلاعات (113) در میان بگذارند ⚠️ سرنخ بسیاری از کیس های امنیتی ،اخبار مردمی بوده است و بزرگترین مشکلات امنیتی با گزارشات مردم غیور در وزارت اطلاعات مرتفع گردیده است.
28.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥 پاسخ دانش آموزان مدرسه دخترانه در قم بر فراخوان مسیح علینژاد برای تعطیلی مدارس 🔹حضور کلیه دانش آموزان یک مدرسه در کلاس های درس 🔹۶۰۰ دانش آموزقمی از یک مدرسه دیروز ۱۳ اسفند ماه ۱۴۰۱ با اجرای سرود جدید "فرمانده سلام" در مدرسه خود حاضر شدند. 🚨کانال مدافعان حرم ولایت ╭━━⊰❀🇮🇷🇮🇷🇮🇷❀⊱━━╮ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865 ╰━━⊰❀✨♥️✨❀⊱━━╯ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
13.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 برشی از سخنرانی قابل تأمل "سردار جباری" مشاور فرمانده کل سپاه و فرمانده سابق سپاه ولی‌امر 💯 این سخنان را همه بخصوص جوانان عزیز که از حقایق آگاه نیستند و فکر می‌کنند اگر نوهٔ احمقِ شاه بیاد همه چی درست میشه، حتما چند بار ببینند... ❖═▩ஜ•🍃🌸🍃••ஜ▩═❖
مدافعان حرم ولایت
#قـــسمتــــ_چــهـــل_پنجم ♥️ #عــشـــق_پـــایـــدار ♥️ از آنروز به بعد استاد خانزاده یه جورایی هم
💦⛈💦⛈💦⛈ ♥️ ♥️ عصر آنروز رفتم ایستگاه تاکسی بین شهری و درحالیکه دلم به هول ولا بود واز هیجان مثل گنجشکی درسینه ام میتپید باسواری راهی قم شدم. بعداز ساعتی رسیدم خونه,مامان از دیدنم تعجب کرد وگفت:چرا زنگ نزدی خودم بیام دنبالت؟؟امروز بیکاربودم میتونستم باماشین بیام دنبالت. پریدم یه بوسه ازگونه های خوشگلش گرفتم وگفتم:قربونت بشم مامان ,راضی به زحمت نبودیم مامان گفت:اگه دختر منی,میگم امروز، همچی کبکت خروس میخونه هاااا اتفاق خاصی افتاده؟! رنگ وروی گل انداختت میگه یه خبرایی داری,یا امتحاناتت را خوب دادی ویا یه چی دیگه ,نمیدونم... _:اتفاق خاص؟؟امتحانام تموم وشد ویه چی دیگه که خلاجتم میشه بگم. مامان لبخند نمکینی زد وگفت:دیدی مامانت اشتباه نمیکنه,لباسات را درار یه چای میریزم ,بیا بشین ازاول تا اخر ماجرا راتعریف کن ببینم, چی شده دختره ی خجالتیه من.... مامانم یه جور حس ششمی دااااشت که هیچی من ازش پنهان نمیموند. به به چه چایی خوشرنگی مامان...ان شاالله چایی خواستگاریت رابخورم... مامان:ورپریده ,نمخواد منو عروس کنی,فرافکنی نکن ,موضوع رابگووووو از سیر تاپیاز خواستگاری خانزاده راگفتم... مامان خیلی خندید وگفت:عجججب،که اینطور. گفتم :شما چی امر میفرمایید؟؟ مامان گفت:ببین ازدواج به همین راحتیا نیست که,اول باید دوتا خانواده باهم آشنا بشوند اگر از لحاظ فکری وفرهنگی و..هم کفو بودند اونموقع قرارخواستگاری و...رامیگذاریم. پس به نظر مامان جان ,الان احتیاج نبود به فلسفه چینی و... خوب حقیقتا هم همینطور باید باشه,معلوم مامانم خواستگاریش چه جورا بوده,همیشه دوست داشتم از بابا واحیانا عاشق شدنشان بپرسم اما هروقت که حرفش میشد ,مامان یه جوری بحث را عوض میکرد وبه من میفهماند که نباید به این محدوده وارد بشم,اما منم بشرم ,انسانم,دوست دارم بدونم بابام کیه وچیه؟من از بابا فقط یه اسم میدانستم که توشناسنامه ام قید شده بود...جلال....اما هیچ وقت نفهمیدم که چرا نیست؟اصلا زنده است یا نه؟اما چون از اول کودکی هام هیچ کسی را به نام بابا نمیشناختم ,خیلی هم پاپی این موضوع نشدم ,اما امروز یه جورایی بود که فکر میکنم مامان را یاد بابا انداختم,من مطمینم مامانم ,بابام را خیلی دوست داشته اما یه چی هست مانع حرف زدن دراین مورده ,حالا چی هست ,خدامیدونه... با حرف مامان از عالم افکارم بیرون اومدم ودوباره یاد خانزاده افتادم.... ادامه دارد... واقعیت نویسنده :ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
♥️ ♥️ با صدای مامان از افکار خودم بیرون امدم,مامان:معصومه جان پس اول باید به دایی و زن دایی و..بگیم ,اول خانواده ها همدیگر راببینن بعدش اگررررر پسندیدیدم به بقیه هم میگیم,درشته قبول داری؟ فکر هوشمندانه ای بود,به مامان گفتم:مامان فک کنم اقای خانزاده مادرنداشته باشه هااا,حالا کجایه ومامانش چی شده ,الله اعلم وحتی نمدونم چندتاخواهروبرادرن... مامانم گفت :اشکال نداره ,زنگ بزن برای شب جمعه قراربگذار بیایندوازشون بپرس چندنفرن که شام تدارک ببینیم. گفتم :امروز زنگ نمیزنم ,یدفعه میگه دختره چقد هوله,فردا زنگ میزنم ,هنوز تا پنج شنبه دو روز مونده خوب. فرداش تا ساعت ۱۰خواب بودم. پاشدم آبی به سروروم زدم رفتم اشپزخانه ودیدم مامان داره نهارآماده میکنه,سلام کردم. مامان:به به سلام عروس خوابالود,خنده ای زدم وگفتم حالا کو تامن عروس بشم. مامان گفت:داماد عجول ,صبح زود زنگ زد وقرار مرار آشنایی راگذاشت... با تعجب گفتم:نننننه!!!! گفت:اره,ترسیده از دستش بپری وبا لحنی شیطنت امیز ادامه داد... داماد جونم میگفت :خودشه وباباش ,متاسفانه پدر ومادرش وقتی کوچک بوده از هم جدا میشنومادرش میره خارج از کشور والان باپدرش تنها زندگی میکنند. درضمن منم بهش گفتم:که بابات بامانیست وازش جداشدم والان اینجا تنهاییم..... وای مامان چی میگفت؟!اولین بار بود که رو زبان میاورد,یعنی پدر من زنده است؟ مامان:حالا چرا رفتی تو فکر؟صبحانه بخور باید یه خونه تکونی درست وحسابی بکنیم,اخه زشته اینجا نامرتب باشه. ذهنم درگیر شده بود گفتم:ماماااان خستم.... گفت :باعشقی که توچشات دیدم ,خستگی معنا نداره.... با تعجب چهره ی مادرم را نگاه کردم ,باورم نمیشد مادر هم در زندگیش عشقی داشته اخر اینقدر مامان مریم تودار بود که نمیشد به عمق افکارش پی برد اما خواه ناخواه دلم از دستش گرفته بود چرا که من میتونستم پدر بالای سرم داشته باشم اما با یتیمی بزرگ شدم واین علامت سوالی بزرگ برایم بود که چرا؟؟ ادامه دارد.. واقعیت نویسنده :ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
♥️ ♥️ شب جمعه بود ,دل تودلم نبود مامان همه چی را آماده کرده بود,ازمیوه وشیرینی تاچای عروس پز وشام.... با دستپخت خوبش,خورش فسنجان وزرشک پلو با مرغ ومخلفات قبل ازشام ودسرسالاد و....آماده کرده بود. خداییش مامانم همچی تمام بود فقط حیفم میاد که چرا نشد کدبانوی یک خانواده واقعی باشد وهنوز ته دلم از اعتراف ناگهانی مادر مبنی بر جدایی از پدرم,ناراحت بودم اما نتوانستم رک وراست بپرسم ,یعنی یه جورایی روم نشد ,حالا تویه وقت بهتر میپرسم زنگ در را زدند,چادر رنگی به سرکردم ورفتم روحیاط به استقبال, مادرم جلو در هال ایستاد وااای چه استرسی داشتم,راهنماییشون کردم داخل, وای خدای من ,استاد خانزاده مثل اینکه لباسش رابامن ست کرده بود ,یه کت وشلوار کرم ,شکلاتی بایه پیراهن سفید,خیلی خوشگل شده بود. باباش هم کت وشلوارمشکی وپیرهن سفید....بزنم به تخته جوون مونده بود داخل هال شدند مادر سرش راگرفت بالا تا داماد وپدرش راببینه,یک دفعه سلام تو.دهنش خشک شد, هم پدر بهروز وهم مامان من خیره به همدیگه...بهتشون زده بود پدر بهروز:مریم خانم... مامان:آقاااااا محمود... من وبهروزم این وسط چغندر ومثل برق گرفته ها خشکمون زده بود. سردرنمیاوردیم چی شده,بهروزم گیج ترازمن اشاره کرد بریم بشینیم ,یکی از بیرون بیاد فک میکنه خواستگاری بابامه... تمام استرسم تبدیل شد به خنده ای باصدا که باعث شد پدر داماد ومادر من از بهت بپرن ,مادرم بایک عذرخواهی به میهمانان تعارف کرد تا بشینن, سریع رفت اشپزخانه یه چایی ریخت,ویه لیوان اب سرکشید. پشت سرش اومدم وگفتم :ماماااان چه خبره اینجا؟!! مامان:هیچی نپرس فعلا,بزاریه چای وشیرینی بخورن. اینقد گیج بودیم که دسته گل هنوز تودست بهروز مونده بود مامان چای وشیرینی تعارف کرد ومنم گل رااز دست بهروز گرفتم. بهروز که خیلی ریلکس بود یه چشمکی بهم زد واهسته گفت:سرازکار بزرگترا دراوردی؟؟؟ منم فقط سرخ وسفید پدر بهروز رو به مامانم کرد وگفت:شما کجا غیبتون زد یک باره؟؟ مامان سر به زیر وگفت:ماجراها پیش اومد که مجبورشدم, گم بشم همینجور که اونا مشغول حرف زدن بودن بهروز اشاره به من کرد که بریم رو.صندلی نهار خوری کنار پنجره بشینیم ,اومدم از مامانم اجازه بگیرم که دیدم نه بابا,اصلا ما دوتا رایادشون رفته,غرق دنیای خودشونن... نشستم رو صندلی و بهروزم نشست روبه روم اشاره کرد به پذیرایی وگفت:فک کنم یه عروسی درپیش داریم عیااال از حرفش خوشم نیومد ,اخه دوست نداشتم راجب مادرم اینقدر راحت اظهار نظر کنه,اخه درسته که حالا فهمیدم که پدرومادرم از هم جدا شدند اما مدتها بود که میدانستم,مادرم ,بابام را دوست داشته ,اخه کلی خواستگار ریز ودرشت را,به بهانه های الکی رد کرده بود ,اما این استاد خانزاده هم خیلی پررو بود ,درسته از دستش عصبانی,بودم اما ازاین پررویی بهروز خندم گرفت ,سرم راانداختم پایین. وگفتم نچایی یه وقت؟؟از کی تاحالا عیالت شدم که نمیدونم؟ اونم کم نیاورد گفت:همون بعدازامتحان که بله راگفتی دیگه گفتم :استاددددد _:جاااان استاد خلاصه به قول بهروز پدر ومادر حرفاشون را زدند و از شواهد برمیامد که پدرومادرها مخالفتی ندارند من وبهروز پاشدیم میزشام راچیدیم ,بهروز برخلاف ظاهر خشن وجدیش توکلاس,خیلی شوخ وسرزنده ومهربان بود. بهروز یه نگاه به پدرش کرد گفت:خدا راشکر عاشق شدم تا بابام هم بعداز مدتها ,یه لبخند بزنه وهمش متلک میانداخت ومیگفت مزاحم این دوجوون نشیم بزاریم حرفاشون رابزن که دیگه طاقت نیاوردم وگفتم:خواهشا اینجور حرف نزنید,بابای شما شاید منظوری داشته باشه اما مادر من مطمینم مثل داداشش به اقاجااااانت نگاه میکنه,پس لطفا ازاین دست شوخیها نکنید.... بهروز که انگار تو پرش خورده بود,ارام گفت:چشم... ادامه دارد... واقعیت نویسنده :ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ 🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️