بسم رب الشـھــ🕊ـــدا🥀 و الصدیقین
✨نوزدهمین چله ی کانال بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
💫 امروز "یکشنبه" متعلق است به امیرالمومنین (ع)🌺 و خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها 🌺
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
📌 تاریخ: 1404/06/23
🥀 سی و دومین شهید سرافراز: شهید علی عرب 🕊
🎁اعمال توسل در این روز
1⃣ 100 مرتبه 👈 صلوات📿
2⃣ 1مرتبه 👈 قرائت زیارت عاشورا🤲
3⃣ یک مرتبه👈 سوره فتح، دعای 14 صحیفه سجادیه، دعای توسل✨
✅#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🇮🇷کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
╔═"═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═''═╗
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
╚═-═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═-═╝
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🌺مهمان امروز:
🇮🇷شهید علی عرب
🥀🌺🕊🥀🌺🕊🥀🌺🕊🥀
نــام :علی
نـام خـانوادگـی :عرب
تـاریخ تـولـد :۱۳۴۹/۴/۱۰
مـحل تـولـد : زرند کرمان
سـن :۱۶ سال
دیـن و مـذهب :اسلام شیعه
تـاریخ شـهادت :۱۳۶۲/۱۲/۰۴
کـشور شـهادت : ایران
مـحل شـهادت : مهران
عـملیـات :کربلای ۱
نـحوه شـهادت : آتش گرفتن کوله پشتی مهمات همراه ایشان
مـحل مـزار : گلزار شهدای زادگاهش
✅#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🇮🇷کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
╔═"═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═''═╗
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
╚═-═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═-═╝
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🌤زندگینامه شهیدی که شعلههای آتش تمام وجودش را فرا گرفته بود. علی؛ بسیجی ۱۶ ساله لشکر 41 ثارالله، آرام آرام سوخت و شهید شد.
🌺شهید »علی عرب» متولد دهم تیر ماه ۱۳۴۹ روستای روح آباد زرند کرمان میباشد که در تاریخ دهم تیر ماه ۱۳۶۵، در سن شانزده سالگی در عملیات کربلای ۱ در منطقه مهران به شهادت رسید.
🌺در سالگرد عملیات کربلای یک احوالات شهید «علی عرب» که ققنوس وار سوخت تا بخشی از عملیات لو نرود را مرور میکنیم:
"گفت معبود آنچه را که تو فرمان میدهی لبیک میگویم و در مقابل ظلم آنچه را تو امرم دهی انجام میدهم، رضای تو، رضایت من است، وقتی شعلههای آتش زبانه کشید، گفت: لبیک… و معشوق سوختن و گرمای آتش را فراموش کرد و فقط وصال و رضایت معبود را تمنا میکرد.
🌺آیا تا بحال از خود پرسیدهاید چرا آتش بر ابراهیم گلستان شد، چرا اسماعیل در قربانگاه عشق پدر را گفت چشمانش را ببندد…”
🌺گفت: حواستان جمع باشد وقتی امام فرمان داده، باید همه ما لبیک بگوییم… وقتی فهمیدم علی به خانه مستمندان سر میزند، از خودم بدم آمد، چطور کسی که چند سال از من کوچکتر باشد با این عشق کار میکند، مرا قسم داد تا زنده هست به کسی چیزی نگویم… بعد از شهادتش تمام بچههای فقیر روستا عزادار شدند… احوالش را پرسیدم گفت: خوبم، چرا احوال رزمندهها را نمی پرسی؟ اما من می دانستم از چیزی رنج میبرد، آرام رفتم پشت در اتاقش، کار هر شبش بود در را از داخل قفل میکرد و به مناجات میپرداخت.
🌺دیدم لباسهایش را در آورده و به سینه روی زمین خوابیده، وقتی متوجه من شد از من قول گرفت جایی چیزی نگویم. پشتش ۱۸ تا بخیه خورده بود… از همه طلب عفو کرد، پرسیدم حالا که میروی کی برمیگردی، با خنده گفت: ده روز دیگه و درست ۱۰ روز بعد برگشت ولی… وسایلش را بین دوستانش تقسیم کرد رو کرد به همه گفت: من دیگه احتیاجی به اینها ندارم… یکی بهش گفت:
ان شاالله دفعه دیگه که برگشتی، با هم آب به در خانه فقرا میبریم، علی تبسمی کرد و گفت: به فکر فقرا و نیازمندان باشید…
✅#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🇮🇷کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
╔═"═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═''═╗
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
╚═-═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═-═╝
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🌺 ققنوس در آتش
سردار محمد میرزایی در بیان خاطره آن شب خاص میگوید: «بعد از دیدن تشعشع نور از میدان مین، تصمیم گرفتم خودم به آنجا بروم تا ببینم چه خبر شده است. بچههای کناری من گفتند شما فرمانده گردانی و اجازه بده کسی دیگر برود. اما گفتم تا خودم نروم خیالم راحت نمیشود. باید ببینم منشأ آن نور چیست. سینه خیز رفتم و دیدم یک رزمنده در حالی که روی زمین دراز کشیده، پشت و شکمش بدجوری سوخته و از کولهاش دود و آتش بلند است. جلوتر که رفتم دیدم حتی پوست سرش هم از فرط سوختگی، آویزان شده است. به او رسیدم و به آرامی پرسیدم کی هستی؟ انگار که صدایم را شناخته بود، گفت برادر میرزایی شمایی؟ گفتم بله، گفت شما چرا اینجا آمدید؟ شما فرمانده هستید باید بروید پیش بچهها، آنجا به وجود شما بیشتر نیاز دارند.»
میرزایی تصریح میکند: «شما ببینید یک نوجوان ۱۶ ساله به آن وضع بدی که عرض کردم کل بدنش سوخته است، خرج آر. پی. جی شعله بسیار سوزانی دارد. حرارتش به قدری بالاست که گوشت تن علی عرب به حالت پختگی درآمده و پوست سرش آویزان شده بود. اما ایمان این بچه در اولین کلمات خودش را نشان میدهد. نمیگوید کمکم کن یا به دادم برس. میگوید تو فرماندهی، برو پیش باقی نیروها. چون تکلیف مدار است، دلش پیش بچهها و روند عملیات است که مبادا مشکلی برای آن پیش بیاید. شاید هر کسی دیگر جای او بود، تا میدید یک نفر کنارش آمده، میگفت کمکم کن. یا از شدت درد، داد و بیداد میکرد. ولی علی آقا از من میخواست بروم و گردان را هدایت کنم.»
فرمانده گردان ۴۱۲ در ادامه خاطراتش میگوید: «وقتی شهید عرب از من خواست بروم، نپذیرفتم و گفتم همین جا میمانم. با دست، آتش روی کولهاش را خاموش کردم. در حین خاموش کردن آتش کوله، متوجه شدم او دچار چه حادثهای شده است. گویا یک گلوله دوشکا به کوله علی خورده و باعث آتش گرفتن آن شده بود. به همین ترتیب خرج سه گلوله آر. پی. جی که در کوله ایشان قرار داشت، آتش گرفته و شلیک شده بودند. چند انفجار خفیف و آتشی که من از دور دیدم، مربوط به خرج آر. پی. جیها بود.»
🌺 چفیه خیس
سردار میرزایی در ادامه خاطراتش بیان میکند که تنها خواسته علی عرب در آن لحظات، نوشیدن کمی آب بود. چراکه تنش به سختی سوخته و تشنه شده بود. میرازیی تعریف میکند: «شهید عرب از من آب خواست اما قمقمهای همراه نداشتم. قمقمه خودش را برداشتم. به دلیل حرارت آتش، آب داخل قمقمه تا حد جوش آمدن گرم شده است مانده بودم آب را به او بدهم یا نه. تصمیم گرفتم چفیهاش را خیس کنم و آن را به دهان علی بگذارم بلکه کمی از عطشش کم شود. علی هم گفت: چفیه را بده به دندان بگیرم تا مبادا از درد ناله کنم. گفتم نه علی جان، تو آن قدر مرد هستی که تا اینجا طاقت آوردی و از اینجا به بعد هم تحمل میکنی.بعد چفیه را خیس کردم و به دهان ایشان گذاشتم.از شدت درد آن را به دندان گرفت و فشرد. آن لحظه به خوبی حس کردم که او چه دردی را تحمل میکند.»
🌺حاج قاسم و شهید عرب
سردار میرزایی میگوید: «ایثار علی عرب آن قدر ناب و خالص بود که بعد از شهادت ایشان، من هرجا برای جذب نیرو و اعزام به جبهه میرفتم، در سخنانم ماجرای ایشان را تعریف میکردم. این موضوع آن قدر برای مردم و جوانها جالب و جذاب بود که خیلیها به خاطر همین ایثار علی تصمیم میگرفتند به جبهه بیایند. شهید عرب تبدیل به یک الگو هم برای گردان ۴۱۲ و هم برای دیگر گردانهای لشکر ثارالله (ع) و حتی بسیاری از مردم و جوانهای استان کرمان شده بود. سالها بعد از اتمام دفاع مقدس، به نظرم سال ۱۳۷۸ یا ۱۳۷۹ در یک سمیناری بودیم که حاج قاسم سلیمانی از من خواست روی سن بروم و ماجرای شهید علی عرب را تعریف کنم. گفتم حاجی در این برنامهای که هستیم سرداران و فرماندهان زیادی حضور دارند، شاید نیاز نباشد من بروم و خاطرهای از دوران دفاع مقدس تعریف کنم.
اما ایشان گفت «اتفاقاً تو باید بروی و مخصوصاً خاطره شهید علی عرب را تعریف کنی» این حرف حاج قاسم نشان میداد که شهید عرب در میان ما رزمندگان لشکرثارالله (ع) چه جایگاهی دارد و حتی شهید سلیمانی هم روی ایشان و بیان حماسه آفرینی و ایثارش تأکید داشت و از من میخواست که خاطره ایشان را تعریف کنم.»
✅#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🇮🇷کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
╔═"═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═''═╗
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
╚═-═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═-═╝
🌺 باید میرفتم
حاج محمد میرزایی فرمانده گردان بود و باید به ادامه عملیات میپرداخت. خودش میگوید: «چارهای نبود و باید از پیش علیآقا میرفتم. به او گفتم الان بچهها، خط دشمن را میشکنند و آن وقت امدادگرها را میفرستم سراغت تا تو را به عقب منتقل کنند. حین صحبتهای من و علی، گلولههای دشمن مرتب به اطرافمان میخورد، اما شکر خدا به ما اصابت نمیکرد. به ناچار علی را همان جا گذاشتم و به جلو رفتم. کمی بعد درگیری شروع شد و حاج قاسم سلیمانی از پشت بیسیم دستورات لازم را داد. خط دشمن به سرعت شکست و من توانستم دو نفر از بچههای امدادگر را به سراغ علی عرب بفرستم. خودم هم ماندم تا اوضاع خط را سروسامان بدهم. صبح که خط تثبیت شده بود، سراغ علی را گرفتم. بچههای امدادگر گفتند طبق آدرسی که شما دادید ما خودمان را به آن رزمنده نوجوان رساندیم، اما پیش از رسیدن ما، ایشان به شهادت رسیده بود.»