#گزارش_تصویری | توزیع افطاری سبک در بابالکاظم حرم مطهر رضوی
🔺به همت معاونت خدمات زائرین آستان قدس رضوی و موکب آذربایجانیهای مقیم مشهد هر شب در ایام ماه مبارک رمضان از زائرین بارگاه منور رضوی در ورودی بابالکاظم(علیهالسلام) با غذای گرم و افطاری سبک پذیرایی میشود.
@Modafeane_harame_velayat
8.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ ژنرال بازنشسته ارتش رژیم صهیونیستی:
🔹 سال ۲۰۰۹ تصمیم گرفتیم به راکتور هستهای ایران حمله کنیم و ۱۱ میلیارد شِکِل در نیروی هوایی سرمایهگذاری کردیم.
🔹 برنامه حمله متوقف شد چون فهمیدیم ضربهای که ایرانیها به ما میزنند منجر به صدها نفر تلفات خواهد شد.
🔹 امروز پاسخی که ایران میتواند به اقدام ما بدهد صدها برابر شدیدتر از آن روزها خواهد بود.
🔹 حمله ایرانیها میتواند منجر به نابودی زیرساختها، مراکز حاکمیتی و تلفات سنگین بشود و ما را سالهای سال به عقب برمی گرداند چون به ما و پدر جدمان هر روز چند هزار موشک شلیک میکنند...
@Modafeane_harame_velayat
‼️ #پیشنهاد_ویژه_مطالعه👇👇
🔺حقیقتاً خواندم و #تلنگر خوردم و اشک ریختم. بخوانید و بخوانیم و مسیر را درست برویم که گاهی خیلی زود #دیر می شود...
📝 دلنوشته #شهیدحسین_معزغلامـی در فراغ دوستان شهیدش
🌸 بِسمِ رَبِ الشُهَدا وَ قُلوبِ الصابِـریـن💛
💢 #او_ڪجا_و_من_ڪجا؟!
♦️دهه هفتادی ها ڪمی دور و بَرمان را ڪه بهتر نگاه ڪنیم هم سن و سال های ما با دو یا سه سال ڪم و زیاد خوب بر آیه شریفه
"السابِقونَ السابِقون" تحقق بخشیدند و با سرعت زیادی از جوار ما عبور ڪردند.
🔸 و اما من و شما شدید قافیه را باختـیـم.
🔹قافیه باختن هم دارد وقتـی ڪه با پدر و مادر تندی می ڪنیم...
🔸قافیه باختن هم دارد وقتـی ڪه نمازهایمان می ماند دَم قضا شدن...
🔹قافیه باختن هم دارد وقتـی ڪه نگاه هایمان تحت ڪنترل ما نیست...
🔸 قافیه باختن هم دارد وقتـی ڪه از ترس،ڪسـی حق نزدیڪ شدن به گوشی موبایلمان را ندارد...
🔹 قافیه باختن هم دارد وقتـی که در دانشگـاه بگو بخند با #نامحـرم را راحت مـی دانیـم....
🔸 "قافیه باختن هم دارد وقتـی ڪه حرف زدن از اعتقاداتمان ( از جمله رهبر، حضرت اباعبدالله و امیرالمومنین) برایمان ڪاری مسخره و خجالت آور است...
🔹 قافیه باختن هم دارد وقتـی ڪه عڪس نامحـرم را با هزار رنگـــ و لعاب بی اِبا لایڪ می ڪنیم و با ڪامنت قلب گذاشتن ازخجالتش در می آییم...
♦️آری من و شما قطعا #قافیه_را_می_بازیم چون فرقمان با شهدا از زمین است تا آسمان...
🔸آنها از تمام حلال های خود گذشتند اما ما از حرام خود نمی گذریم؟
🔹وقتی چهره شهدای هم دهه ای خودم را میبینم خیلـی متأثر می شوم...
🔸 اینڪه هم سن و سال های من میتوانند به خدا برسند ولی من اَندر خم یڪ ڪوچه ام...
🔹ڪمـی با خودمان خلوت ڪنیم آیا این دنیای فانی ارزش این همه اشتباه را دارد؟؟؟؟؟؟
♦️ بدانیم نگاه همین شهدای هم سن و سال ما عجیب به ما است...
#التماس_دعا
💢التماس #تفکر
#خودسازی #نفس_عمیق
#شهید_نشویم_میمیریم
#اللهم_اجعل_عواقب_امورنا_خیرا
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
࿐჻ᭂ⸙🍃🌺🕊🌺🕊🌺🍃⸙჻ᭂ࿐
✨🥀أللَّھُـمَ؏َـجِّـلْلِوَلیِڪْألْـفَـرَج🥀✨
10.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥
💥 بسیار مهم...!
#جهاد_تبیین
@Modafeane_harame_velayat
25.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 چهارباغ اصفهان سیزده به در چه خبره
🔹 کی میگه مردم از دین زده شده اند 😊
⭕️به کانال #مدافعان_حرم_ولایت بپیوندید.
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ #استاد_رائفی_پور
"تجربه پس از مرگ"
تجربه پس از مرگ کسی که مجوز پخش تلویزیونی نگرفت...
#تجربه_مرگ
✅ #به_اشتراک_بگذارید
⭕️به کانال #مدافعان_حرم_ولایت بپیوندید.
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
4.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨آقا بعضیا فکرمیکنن ما هیچ اطلاعی از فساد یا مشکلات نداریم ، و الکی دائما دم از #امید و #آیندهروشن میزنیم.
نه اتفاقا خیلی خیلی زیاد مطلع هستیم.
ولی به قول این ویدیو که آقا میفرماید ، دعوا و شلوغکاری علاج مشکلات نیست.
✅ #به_اشتراک_بگذارید
⭕️به کانال #مدافعان_حرم_ولایت بپیوندید.
http://eitaa.com/joinchat/2779840717C9639a56865
💢اطلاعیه وزارت علوم، تحقیقات و فناوری در موضوع پوشش و حجاب
🔹ضمن تبریک آغاز سال جدید و آرزوی قبولی طاعات و عبادات خانواده فهیم، فرهیخته و فرزانه دانشگاهی و تشکر از قاطبه دانشجویان عزیزی که با رعایت قانون در حوزه پوشش و حفظ شؤونات دانشجویی، ارزش عفاف و حجاب را در محیط دانشگاه وظیفه خویش دانسته و از این طریق حریم علمآموزی و یادگیری دانشگاه را بیش از پیش ارج مینهند؛ اعلام میدارد که کلیه دانشگاهها و مراکز آموزش عالی تحت نظر وزارت علوم، تحقیقات و فناوری از ارائه خدمات آموزشی، رفاهی و ... به معدود دانشجویانی که قوانین و مقررات دانشگاهها در این خصوص را رعایت ننمایند، معذور خواهند بود.
منبع: کانال وزارت علوم، تحقیقات و فناوری
@Modafeane_harame_velayat
مدافعان حرم ولایت
یوزارسیف 💫 قسمت ۶۵: همینطور که سرجام خشکم زده بود صدای پچ پچ وبه دنبالش خنده ی ریزی توجهم را جلب ک
#یوزارسیف
#قسمت ۶۶:
علیرضا گوشیش را در اورد وچراغ قوه اش را روشن کرد ودرحالیکه نور چراغ قوه را داخل چشمای یوزارسیف میانداخت گفت:عه چرا از اول به فکر این نیافتادیم,حالا تو دامادی وهنگ کردی ,معلوم چرا من هلم؟؟!!
وبااین حرف یوزارسیف خنده ی ریزی کرد وگفت:علیرضا بااین خونه تاریک وتنهایی خودمون واین نور گوشیت,احساس دزدی را دارم که میخواد برای اولین بار دزدی کند....
علیرضا خنده ای زد وهمانطور که نور موبایل را به اطراف میانداخت تا اجاق گاز را پیدا کند گفت:اره اونم چه دزدی؟؟دزد کبریتی خخخخ
وناگهان نور موبایلش روی صورت من که حالا تمام قد ایستاده بودم افتاد وادامه داد:یا بسم الله....جنی جنی زادی,پری پری زادی؟!
منم هول شده بودم وحالا دیگه سنگینی نگاه یوزارسیف را روی خودم حس میکردم ,گفتم:س س سلام....
با سلام من علیرضا زد زیر خنده و همانطور که جواب,سلام من را میداد روکرد به یوزارسیف وگفت:
به به.....عجب عروس خانم را غافلگیر کردین حاج اقاااا...معلومه اصلا خبر نداشته شما خواستگارشین...من تنهاتون میذارم گویا داخل کوچه یه اتفاق خاص افتاده به وجود من احتیاج هست....
با رفتن علیرضا یه نفس راحت کشیدم ,اخه این پسر,عین سمیه ,بمب شیطنت وخنده بود وحالا با نبود اون ,تازه متوجه گر گرفتگی صورت ولرزش تمام بدنم شدم ,اخه الان من روبه روی یوزارسیف ویوزارسیف روبه روی من بود....
یوزارسیف نور گوشی خودش را روشن کرد ودر حالیکه سرشار از شوق بود وتو اون نور کم ,من میدیدم که کل صورتش میخنده صندلی اشپزخانه را تعارفم کرد وخودش نشست روی صندلی,روبه رویم...
من هنوز شوکه از رفتن برق وترک پناهگاهم بودم ,اما یوزارسیف لبریز از مهر واماده ی سخن گفتن بود,میخواست حرفهایی را که تو دلش تلنبار شده برزبان اورد که ناگاه با صدای یاالله یاالله علیرضا وهمهمه ی جمعی که داخل حیاط بودن و به سمت درهال میامدند وصدالبته با روشن شدن برقهای,خانه ما به خود امدیم ,من هول ودست پاچه میخواستم به سمت اتاقم برم که با اشاره یوزارسیف برجای,خودنشستم ویوزارسیف درحالیکه به سمت هال میرفت گفت:اگه امکان داره همینجا بشین وخودشم رفت رومبل رو به روی من نشست ,میهمانها وپدر ومادروبرادرام وارد هال شدند,صحبتشان پیرامون برخورد موتورسیکلت با تیر برق و تصادفی بود که باعث این خاموشی شده بود وهیچ کس جز علیرضا متوجه جابه جایی حاج اقا ورنگ وروی گل انداخته اش نشد....
#ادامه دارد...
نویسنده :ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#یوزارسیف 💫
#قسمت۶۷:
هنوز درست رومبلها جاگیر نشده بودند که حاج محمد رو به بابام گفت:اقای قادری قرار نیست عروس خانم چای بیارن؟
بااین حرف بابا اشاره به مادرم کرد وگفت:حتما...حاج خانم بفرمایید زری جان بیان ومادرم ازجا پاشد واومد اشپزخانه ,یه سینی چای برام ریخت چند تا صلوات به جونم فوت کرد ویه بوسه به گونه ام زد وارام سرش را اورد کنار گوشم وگفت:با ارامش,بسم الله بگو وسینی را بردار.....
بسم اللهی گفتم ووارد هال شدم از لرزش دستام,استکانهای داخل سینی به لرزه افتاده بود,جراتم نمیشد به کسی نگاه کنم ,همینجور که سرم پایین بود ,از حاج محمد شروع کردم وباسلام ارامی چای را تعارف کردم....حاج خانم,همسر حاجی درست مثل اینکه مادر داماد باشه ,مدام از قد وبالام تعریف میکرد,سینی به جلوی یوزارسیف رسید ولرزش دستام بیشتر شد ,تا تعارف کردم وزیر چشمی ,نگاهم به نگاه یوزارسیف افتاد ناگهان سینی چای سرنگون شد ,اما لبخند یوزارسیف پررنگ تر شد و گفت :هرچه از دوست رسد نکوست و علیرضا ارام گفت:حتی اگر چای داغ به داغی اتش سوزان باشد...
خیلی شرمنده شده بودم وبهمن برای تغییر جو صلواتی فرستاد وبابا لبخندی زد وگفت:ان شاالله که این حادثه بعدها خاطره ای,شیرین برای فرزندانتان خواهد شد واین حرف یعنی که بابا سعید رضایت خودش را برای این ازدواج اعلام کرد وانگار تمام جمع منتظر این بله ی بابا بودند وبار دیگر صلوات جمع بلند شد وخلاصه شبی به یاد ماندی شد,شبی که حکم دامادی یوزارسیف برای اقا سعید زرگر اعلام شد...
#ادامه دارد...
نویسنده :ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️
#یوزارسیف 💫
#قسمت۶۸:
اون شب دیگه اتفاق خاصی نیافتاد ,اخه با اون همه حادثه وقت گذشته بود ووقتی حاج محمد از جواب مثبت خانواده ما به یوزارسیف مطمین شد ,بدون اینکه فکر کند عروس داماد باید باهم حرف بزنند ,مجلس را پایان داد وهیچ کس هم حواسش به این موضوع نبود ,میدونستم که دل یوزارسیف هم مثل دل من به شدت میتپه و من خیلی بیشتر مشتاق گفتگو بودم که هنگام رفتن با اخرین حرف یوزارسیف دلم قرار گرفت.حاج اقا رو به بابا کرد وگفت:اقای قادری اگر اجازه بدهید من فردا عصر مزاحم خانواده تان بشوم وبا لبخند پدر و اینکه گفت منزل خودته پسرم....دلم ارام ارام شد ,اما از طرفی شرم از دیدار دوباره واحساسات عاشقانه ی دخترانه به جانم افتاد..
برخورد بهمن خوب بود اما برخورد بهرام طوری بود که بازهم ناراضی به نظر میرسید و انگار کسر شأنش میشد که یک افغانی دامادشان باشد اما با وجود اتفاقاتی که افتاده بود ,جایی برای عرض اندام وابراز وجود پیدا نکرد ومهرسکوت بر لب زده بود...
امروز میهمان ویژه من, پا به خانه مان گذاشت وانگار دل من همراه قدمهایش میتپید ووقتی که شنیدم از پدرم اجازه میگیرد تا محرمیتی بخواند واخر هفته هم عقد رسمی کنیم ,قلبم بیشتر به تپش افتاد باورم نمیشد ,ازدواجی که برایم رؤیا شده بود اینچنین اسان صورت گیرد.بابا که اجازه را صادر کرد,روی مبل دونفره هال کنار یوزارسیف نشستم درحالیکه بابا ومامان وبهرام وبهمن حضور داشتند,خطبه ی محرمیت جاری شد وبا کلمه کلمه ی خطبه انگار خروار خروار مهر وعطوفت برای من سرازیر شده بود در خلصه ای شیرین فرو رفته بودم که با صدای مادرم به خود امدم:زری جان ,حاج اقا را راهنمایی کن اتاقت...
وای...مامان چی میگفت؟...اتاق؟؟من؟؟یوزارسیف؟؟ سخت دست پاچه شدم وتمام بدنم گر گرفته بود انگار اتشی سوزان ولذت بخش در وجودم روشن کرده بودند...اری تمام تن وجانم غرق عشقی زمینی شده بود,عشقی که نمیدانستم در تندباد حوادث مرا به کجا خواهد کشانید....عشقی که برای من مقدس بود وبرای دیگران باورنکردنی وشاید مسخره مینمود...اما من خواه ناخواه غریق این دریا شده بودم ,با پاهای لرزان بلندشدم به طرف اتاقم راه افتادم ویوزارسیف با گفتن با اجازه ای به دنبالم روان شد...
#ادامه دارد...
نویسنده :ط_حسینی
#کپی_فقط_با_لینک_زیر_و_نام_نویسنده_مورد_رضایت_است.
🆔 @Modafeane_harame_velayat
🚨کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️