eitaa logo
مدافعان حرم ولایت
1.4هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
25.9هزار ویدیو
344 فایل
🔹﷽🔹 کانال مدافعان حرم ولایت با متنوع ترین مطالب روز؛ آموزشی_اقتصادی_نظامی_مذهبی وسرگرمی. ♡ ارسال بهترین وجذابترین رمان‌ها پیام بصورت پست ناشناس https://harfeto.timefriend.net/17359336874500 ارتباط با ادمین @MAHDy_Yar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم ولایت
رمان واقعی #تجسم_شیطان #قسمت_چهارم🎬: صدیقه که لحنش حاکی از تعجب بود گفت: چی میگی فاطمه؟!حالت خوبه؟!
رمان واقعی 🎬: بچه ها جلوی در آشپزخانه کز کرده بودند و روح الله به طرف فاطمه رفت، داخل آشپزخانه شد و طوری قدم برمیداشت تا خورده شیشه ها به پایش نروند، خودش را به فاطمه رساند و دستهٔ بشقابی را که دست فاطمه بود، بیرون کشید و گذاشت روی کابینت و بعد دو دست فاطمه را گرفت و از آشپزخانه که پر از خورده شیشه بود بیرون آورد. کنار اوپن ایستاد و گفت: فاطمه جان، عزیزم، چرا این کارا را با خودت میکنی؟! یعنی این موضوع اینقدر برات سنگین هست؟! مگه چند سال پیش که اون بیماری عضلانی را گرفتی خودت روی برگه ننوشتی و به من اجازه ازدواج مجدد ندادی؟! فاطمه با خشم نگاهی به روح الله کرد، دستهایش را از دست های روح الله در آورد و محکم او را به عقب پرت کرد، به طوریکه که قامت مردانهٔ روح الله،تلو تلو خوران به دیوار پشت سرش برخورد کرد. فاطمه جلوتر رفت و برای اولین بار بعد از پانزده سال زندگی مشترک، همانطور که با مشت های گره کرده اش به سر و سینهٔ روح الله میزد گفت: مگه همین توی مکار نبودی که اونزمان میگفتی زن یکی و خدا یکی،مگه نمی گفتی فاطمه از سرم هم زیاده، مگه نمی گفتی فاطمه دیوونه شده اینو نوشته مگه نمی گفتی روح الله میمیره اما روی فاطمه هوو نمیاره، بعدم این موضوع مال چند سال پیش که من بیمار بودم، هست، اونزمان زن نگرفتی، حالا که من خوب خوب شدم و دیگه اثری از اون بیماری نیست و نخواهد بود، رفتی زن گرفتی؟! فاطمه یک لحظه ساکت شد، انگار ذهنش درگیر موضوعی شده بود، ناخودآگاه کتاب ریاضی زینب که روی اوپن بود را برداشت و به طرف روح الله پرتاب کرد و گفت: ببینم اون برگ اجازه نامه را از کجا پیداش کردی؟! دست من بود و من اصلا یادم نمیاد اونو کجا گذاشتم. روح الله کتاب را از جلوی پایش برداشت و گفت: شراره جاش را بهم گفت، گفت تو صندوقچه چوبی تو انبار کنار یه سری دفتر که مال زمان تحصیل تو بوده، هست و من اونو درست همونجایی که شراره گفته بود پیدا کردم. چشام را ریز کردم و در عین عصبانیت گفتم: چرا اینقدر دروغ میگی؟! شراره از کجا میدونست همچی نامه ای وجود داره؟! من که راجع به این نامه با کسی حرف نزدم، فقط تو میدونستی من همچی چیزی نوشتم. روح الله شانه هایش را بالا داد و گفت: به جان فاطمه من اصلا یادم نبود، من این موضوع را فراموش کرده بودم، خود شراره گفت، جای دقیقش هم که آدرس داد، من فکر کردم خودت بهش گفتی... ذهن فاطمه هنگ کرده بود و با خود فکر میکرد، اگه روح الله راست بگه که میگه چون روح الله اهل هر چی بود ، اهل دروغ نبود، شراره از کجا فهمیده؟! من که به احدالناسی این موضوع را نگفتم!! با تکرار نام شراره، دوباره خون فاطمه به جوش آمد، دنبال گوشیش میگشت تا جلوی روح الله به شراره زنگ بزند، اما پیدایش نمی کرد، همه جا را بهم ریخت، یادش نبود که گوشی را آخرین بار توی اتاق دستش بوده، به طرف آشپزخانه رفت، روح الله از ترس اینکه دوباره بشکن بشکن راه بیاندازد و صدا به بیرون خانه برود راه فاطمه را سد کرد. فاطمه با مشتش روی سینهٔ روح الله کوبید و‌گفت: نمی بخشمت....نمی بخشمت من چی برات کم گذاشتم که در همین حین صدای زینب بلند شد: مامان! حسین خودش را کشت، نیم ساعته داره مثل دیوونه ها جیغ میکشه، تو رو خدا تمومش کنید. فاطمه نگاهی به چشم های سرخ از گریه زینب کرد و به طرف اتاق راه افتاد. ادامه دارد... به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
رمان واقعی 🎬: فاطمه داخل اتاق شد و در را پشت سرش بست، حسین که اشک چشمانش با آب دماغش قاطی شده بود با دیدن مادر صدایش بدجور بلند شد. فاطمه نگاهی به حسین انداخت، دلش نیامد این بچه بیش از این اذیت بشود، آغوشش را باز کرد و همانطور به طرفش می رفت گفت: مامانی عزیزم، گریه نکن،مامان ناراحت میشه! حسین بینی اش را بالا کشید و با زبان شیرین کودکی و بریده بریده گفت: د...عوا...نکنید، من...میترسم. فاطمه، حسین را محکم بغل کرد و گفت: منم از این خونه میترسم، منم از بابات میترسم، اصلا من از این دنیا میترسم و بعد موهای حسین را نوازش کرد و ادامه داد: می خوای بریم پارک؟ حسین با تکان دادن سرش جواب بله را داد. فاطمه سریع به سمت کمد لباس داخل اتاق رفت و اولین مانتو و روسری که دم دستش بود پوشید و چادرش را روی سرش انداخت، کاپشن و کلاه حسین که همیشه روی دراور و آماده بود، به تن حسین کرد و از اتاق بیرون آمد. روح الله و بچه ها که بی صدا هرکدام روی مبلی آبی رنگ با کمینه های طلایی نشسته بودند با ورود فاطمه به هال از جا برخواستند. روح الله قدمی به طرف فاطمه برداشت، فاطمه با یک دستش حسین را بغل کرده بود و با دست دیگرش اشاره کرد و گفت: به خدا اگر جلوم را بگیری یا بخوای دنبالم راه بیافتی چنان جیغ و دادی بکشم که کل کارمندای زیر دستت و همسایه ها بفهمن که آقا چه دسته گلی به آب داده... روح الله زیر لب لااله الاالله گفت و برگشت روی مبل نشست. فاطمه از خانه بیرون آمد، بی هدف در خیابان های تبریز می گشت، شهری غریب که حتی یک دوست و آشنا و قوم و خویشی در آن نداشت. نمی دانست چکار باید بکند که صدای ضعیف حسین بلند شد: اینجا یه پارک هست، همون که همیشه ما را میاری.. فاطمه بوسه ای از گونهٔ سرد حسین گرفت و با پشت دست، اشک هایی را که ناخواسته خودشان میریختند پاک کرد و به طرف پارک رفت، پارک به دلیل سردی هوا و بیماری کرونا خلوت تر از همیشه بود و روی اولین نیمکت سیمانی سبز رنگی که کنار وسایل بازی قرار داشت نشست. حسین را پایین گذاشت و گفت: برو با وسائل بازی کن و اصلا حواسش نبود که حسین هیچ وقت تنهایی سوار وسایل نمیشود. حسین که انگار حال مادر را درک میکرد و نمی خواست مزاحم خلوت مادر بشود، نگاهی به سنگریزه های زیر پایش کرد و خم شد و مشتی برداشت و خود را با پراندن سنگریزه ها سرگرم کرد. فاطمه غرق فکرشد، یعنی کجای راه را اشتباه رفته بود؟! یعنی چه چیزی برای همسرش کم گذاشته بود که او به سمت شراره...با یادآوری نام شراره، لرزشی تمام بدنش را گرفت و زیر لب گفت: عجب مار خوش خط و خالی بود، من چه کارها براش نکردم و اون چقدر برام زبون میریخت و خودش را جای خواهرم جا میزد، درست یادش بود که چند بار با پدر و زن بابای روح الله به خاطر شراره درگیر شده بود، به طوریکه آنها، فاطمه را به دلیل حمایت از شراره از خانه خودشان بیرون انداخته بودند تا اینکه شوهر شراره مرد و مادر شراره به فاطمه زنگ زد و تاکید کرد دیگه با دخترش ارتباط نگیره،چون نمی خواست شراره با ارتباط با اقوام شوهر مرحومش یاد شوهرش بیافته و اذیت بشه و فاطمه هم سعی کرد کمتر با شراره ارتباط داشته باشه، گرچه خود شراره گهگاهی به فاطمه زنگ میزد و با روح الله هم صحبت می کرد اما فاطمه هیچ وقت به مخیله اش هم خطور نمی کرد که انتهای این ارتباط اینجور بشود... فاطمه باید خوب فکر میکرد، باید تمرکز می کرد و بهترین راه را انتخاب می کرد.. اگر می خواست میدان را خالی کند و از روح الله جدا بشود، سرنوشت سه تا بچه اش چی میشد؟! مردم پشت سرش حرف میزدند...پدر و مادر و خانواده اش چه برخوردی می کردند؟! باید عاقلانه تصمیم میگرفت،چرا که سرنوشت سه انسان دیگه به تصمیم او گره خورده بود. اما هر چه بیشتر فکر می کرد، بیشتر به این نتیجه میرسید که یک کاسه ای زیر نیم کاسه شراره هست، فاطمه مطمئن بود از قضیه اجازه نامه ازدواج هیچ وقت با هیچ کس و حتی شراره حرف نزده، پس اون از کجا میدونست؟ اون از کجا از انباری خانه فاطمه خبر داشت؟! فاطمه دستش را مشت کرد و روی پاهایش کوبید و گفت: باید این زن را از زندگی خودم و بچه هام حذف کنم، روح الله گفت که صیغه اش کرده، پس میتونه راحت صیغه را باطل کنه...آره بهترین راه همینه...منم به کسی نمی گم که روح الله همچی کاری کرده.. در همین حین صدای حسین و باد سردی که به صورتش خورد فاطمه را به خود آورد: مامان! من سرمام هست، میشه بریم خونه؟! ادامه دارد... به قلم : ط_حسینی . 🆔 @Modafeane_harame_velayat ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌ کپی از رمان و حذف لینک کانال مدافعان حرم ولایت پیگرد الهی در بر دارد.⚠️ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑🎥اردوغان به زبان آمد: 🔹 قطع برق و آب غزه نقض حقوق بشر است. 🔹به مساجد و بیمارستان ها همه بدون وجدان تیراندازی می شوند و هیچ کس چیزی نمی‌گوید. 🔹باید یه چیزی رو توضیح بدم  امروز آمریکا ٢٣ پایگاه در سوریه دارد.  آنها چه کار می‌کنند؟  آیا نباید در این مورد صحبت کنیم؟ 🔹 آمریکا ناو هواپیمابر خود را به اسرائیل می فرستد.  ناو هواپیمابر آمریکا در اسرائیل چه می کند؟  قرار است چه کار کند؟ ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
29.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 نابودی اسرائیل از درون 🔺نظامیان صهیونیست‌ با گروه‌های مقاومت همکاری می‌کنند. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🎁ختم دسته جمعی قرائت زیارت عاشورا ✨به نیابت ازشهید نوید صفری و هدیه به حضرت ابراهیم علیه السلام و امید پیروزی ملت مظلوم فلسطین و رهایی از چنگال نمرود زمان (رژیم منحوس صهیونیستی)🤲 🟢در این امر خدا پسندانه سهیم باشیم✅ https://EitaaBot.ir/counter/xz0k در پناه حضرت حق ومحبت مولا امیرالمومنین عليه السلام سلامت وسعادتمند باشید. معرفی و آشنایی با این شهید والا مقام أللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج 🌐لطفا نشر حداکثری جهت شرکت در این ختم📲📱
🔴باز هم خودزنی به خاطر اشتباه در تشخیص اعلام کردند در تیراندازی اسدود در جنوب تل آویو چند پلیس زخمی شدند. بعدا مشخص شد هیچ نیرویی از مقاومت نفوذ نکرده و دو دسته پلیس به دیگری شک کردند و در این تبادل آتش دو پلیس کشته شدند. این نشان می‌دهد چقدر ترسیده‌اند و میزان استرس‌شان چقدر زیاد است. @Modafeane_harame_velayat ♦️‌فوری/ کتائب‌حزب‌الله: پایگاه‌های آمریکایی را موشک‌باران می‌کنیم اگر... 🔹‌ ابوحسین الحمیداوی، دبیرکل کتائب حزب‌الله عراق: در صورت مداخله واشنگتن علیه طوفان الاقصی، موشک‌هایمان پایگاه‌های آمریکایی و اسرائیلی را هدف قرار می‌دهند. @Modafeane_harame_velayat ♦️‌ هرات دوباره لرزید 🔹‌ زمین‌لرزه‌ای با شدت ۶.۳ در عمق ۱۰ کیلومتری زمین زنده‌جان افغانستان را لرزاند. 🔹‌ شدت این زمین‌لرزه به حدی بوده که در شهرهای ایران از جمله مشهد احساس شده است. @Modafeane_harame_velayat ♦️ اولین محموله سلاح‌های آمریکایی به اسرائیل رسید 🔹‌ روزنامه اسرائیل هیوم: اولین محموله از سلاح‌های پیشرفته که با یک پرواز مستقیم از آمریکا ارسال شده بود شامگاه دیشب در (فلسطین اشغالی) به زمین نشست. @Modafeane_harame_velayat ♦️ شیخ زکزاکی وارد ایران شد 🔹‌ شیخ ابراهیم زکزاکی رهبر شیعیان نیجریه در دومین سفر خارجی خود پس از پایان حصر خانگی، دقایقی پیش وارد تهران شد. @Modafeane_harame_velayat ♦️ فوری: تعدادی موشک از لبنان به سمت شمال فلسطین اشغالی شلیک شد. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
✅علی‌اُف پیام طوفان الاقصی را دریافت کرد! ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
1.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥اینو ده‌بار باید دید و زار زد از این‌خنده‌های گریه‌دار... 💥 پدر برای آرامش دختربچه‌ش، بهش گفته این یه‌بازیه و هر وقت صدای بمب شنیدی باید بخندی! 💥۷۵ ساله که وضع اینه و خونه‌شون اشغال شده؛ 💥بعد یه عده ..... برای اشغال‌گرای کودک‌کش و جلّاد، ترحم میخرن.. ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
4.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهدید سنگین توئیتری منتسب به سپاه پاسداران، ❌تا آخر ببینید❌ عزرائیل در انتظار نتانیاهو و فرماندهان ارشد نظامی رژیم صهیونیستی ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
3.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اشک کودکان فلسطینی که از زیر آوار بیرون کشیده شدند ⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇 🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat