💠صفات اخلاقي شهيد :
شهيد بهرامي فرزند فداكار و شجاع اين انقلاب بود.شجاعت و فداكاري او نيز در ايمان او نهفته بود.براستي كه ريشه شجاعت تنها از سايه ايمان نشأت مي گيرد نه تكيه بر سلاح هاي مخرب اتمي..
او اهل تقوي بود .هرگز در پرداخت اموري كه مربوط به او مي شد كوتاهي نمي كردو از تن آسايي و تنبلي بي زار بود.او به وطن و خاك خود عشق مي ورزيد.اما آنچه او را در صحنه نبرد با دشمن متجاوز كشانده بود تنها دفاع از آب و خاك نبود كه دفاع از ارزشهاي اسلامي و از بين بردن گرايش هاي بت پرستانه از ديگر اهداف جهاد با كفر بود.آن شهيد بزرگوار هرگز بر خود سهل نمي گرفت و در مقابل رسالت خطيري كه بر عهده او گذاشته بودند غافل نمي شد.شهادت نيز ردايي بود كه به شكرانه مجاهدت ها و ايثارگري هايش بود كه بر قامت او پوشاندند.او حقيقت دفاع از اسلام عزيز را در سايه قبول ولايت امام راحلمان مي دانست و لاغير.در آغاز وصيت نامه و خون نامه خويش نيز چنين مي نويسد.«درود برر رهبر كبير انقلاب ... كه ما را جهالت و گمراهي به سوي روشنايي هدايت نمود. ...»
آن شهيد معني آغازين اين كلام خون نامه خود را دريافته بود و حيات او تفسير عيني همين كلام بود.
امروز اگر ابواب رحمت الهي بر همگان باز است اسباب رحمت آن شهيدانند.
چه خيال خاصي كه اگر فكر نمائيم تنها از شهداء عكس و رخت هايي است كه به يادگار مانده است.چه روزها و شب ها كه در عمليات شركت مي نمود.و چون از عمليات باز مي گشت روي ديدار همسنگران را نداشت.گرچه سكوت اختيار مي كرد اما دوستان همسنگر او به شوخي به آن شهيد زخم زبان مي زدند و مي گفتند:«مگر نه با ما خداحافظي كردي باز هم كه سر كله ات پيدا شد»شايد در اين تأخير رازهايي نهفته بود است كه من و تو از آن بي خبريم.اما همين قدر مي دانيم تا خالص نشوي راهي به مراتب قرب نداري.آن شهيد نيز درباز گشت از هر عمليات سخت در خود فرو مي رفت و با نگاهي راز دار يك بار ديگر خود را مرور مي كرد.او به دنبال كليدي بود تا باب شهادت را بر خود گشوده نمايد و آن كليد نيز اصلاح نفس بود كه آن شهيد بدان مقام دست يافت
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🥀وصیت نامه🥀
درود بر رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام خميني كه ما را از جهالت و گمراهي و تاريكي بسوي روشنايي هدايت نمود در حالي كه انقلاب شكوهمند در حال جوانه زدن بود و مي رفت كه نور او جهان را منور نمايد رژيم منفور صدام به سر كردگي آمريكاي جنايت كار جنگ تحميلي را شروع كرد و حسين وار مردم به جبهه ها مي شتابند و حسين وار به شهادت مي رسند من هم دوست داشتم كه به جبهه بروم و در كنار رزمندگان بر عليه دشمن بجنگم اما سعادت نصيبم نگشت تا وقتي كه خدمت مقدس سربازي را شروع كردم و پس از آموزش دوست داشتم به جبهه بروم توفيق نصيبم گشت و ما را به سوي جبهه اعزام كردند .اكنون كه در جبهه مي باشم و هر روز شاهد به شهادت رسيدن عده اي از رزمندگان و سربازان دلاور ارتش جمهوري اسلامي ايران هستم دوست دارم من هم به سوي آنها بروم و دفاع از انقلاب و ميهن و مرزها را وظيفه خود دانسته و به خدمت ودر صورت سعادت شهادت را افتخار عظيم براي خود مي دانم و دوست دارم جانم را در اين راه فدا نمايم.
اي پدر و مادر و برادران عزيزم،هر كدامتان زحمات زيادي براي من متحمل شده ايد مرا ببخشيد و چنان سعادت نصيبم گشت و جان خود را فدا نمودم تا حتي الامكان از گريه و زاري بپرهيزيد و خود را به جاي مادران و پدراني بگذاريد كه فرزندان خود را در راه اسلام هديه نمودند و به اين افتخار مي ورزند و از برادرانم مي خواهم كه همواره ياور پدر و مادر بوده و هيچ وقت آنها را ناراحت نكنند.و سعي نمائيد كه هميشه دنباله رو امام عزيز خود خميني كبير و اسلام و انقلاب باشيد.
من كمتر از آن هستم كه براي شما جوانان توصيه نمايم بلكه يك سربازي كوچكي هستم كه آماده ام جانم را براي حفظ اسلام و مرزهاي كشورم هديه نمايم و براي اين كه ايراني هميشه ايراني باقي بماند و براي دفع متجاوز و براي رسيدن و براي گسترش اسلام عزيزمان به سوي جبهه بشتابيد و نگذاريد دشمن پيروز شود و بر ما تسلط گردد و جوانان در راه كسب علم و پيشرفت كشور از هيچ كوششي دريغ نورزند.
اردتمند شما بهرام بهرامي 25/1/67
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🚩هم نوا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🕯✨100🌺صـــــلـوات _ زیارت عاشورا 💫 دعای فرج💫 به نیت چـهــــارده معصــوم (ع) و شهید بهرام بهرامی✨
📀فایل صوتی زیارت عاشورا
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/36776
💿فايل صوتی به همراه متن دعای فرج الهی عظم البلا با صدای علی فانی
https://eitaa.com/Modafeane_harame_velayat/8906
🎁همراه ما باشيد با کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
قسمت ۲۹
فصل پنجم : خداحافظ مادر
قسمت سوم
یک چشمم اشک بود و چشم دیگرم خون. رجب خودش از حال و روزم فهمید دوباره باردار شدم. اخمهایش در هم رفت. طوری رفتار میکرد انگار من مقصر هستم. تا قبل از آن تحویلم نمیگرفت؛ حالا بیمحلیهایش هم بیشتر شد. فرصت و توان سر کار رفتن نداشتم. رجب مرا گذاشت بالای سر کارگرهای خانه و گفت: «بالا سر کارگر جماعت نباشی، از کار میزنه! چهارچشمی حواست بهشون باشه که کارشون رو درست انجام بدن.» یک پایم خانه بود و پای دیگرم در مصالح فروشی. با آن بچهی در شکمم شب و روزم یکی شده بود و فرصت نمیکردم یک دقیقه بنشینم. دو اتاق بزرگ و یک آشپزخانه ساختند، کار به کندی پیش میرفت. کارگرها هرچه احتیاج داشتند من باید برایشان فراهم میکردم. «حاجخانوم! قیر میخوایم. حاجخانوم! گچ میخوایم. حاجخانوم! گونی بیار. حاجخانوم! گاز کپسول تموم شد.»
پولهایمان ته کشید. رجب کارگرها را مرخص کرد و من باید کنار دست بنّاها میایستادم. بلوک سیمانی را بلند میکردم و میبردم برای اوستا. خاک آبانبار را با طناب میکشیدم بالا و خالی میکردم گوشه حیاط. میرفتم سر پل امامزاده معصوم (علیهالسلام) نزدیک دوراهی قپان، قیر و گونی میخریدم بار وانت میزدم و در حیاط خانه خالی میکردم. در و همسایه به حالم گریه میکردند. هنوز عرقم خشک نشده باید بساط ناهار را ردیف میکردم.
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @BEIT_Al_SHOHADA
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش رو به بالا قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید
📙#قصه_ننه_علی
قسمت ۳۰
فصل پنجم : خداحافظ مادر
قسمت چهارم
مهلت دو ماههی ما تمام شد و باید خانه وصفنارد را خالی میکردیم. وسایل را بار وانت کردیم. همسایهها برای خداحافظی جلوی در خانه جمع شدند. با همهی خانمهای همسایه روبوسی کردم و حلالیت طلبیدم. مریم گوشهای ایستاده بود و با بغض به من نگاه میکرد. رفتم به طرفش، محکم بغلم کرد و زد زیر گریه. اشکم درآمد. انگشتر فیروزهام را گذاشتم کف دست مریم.
- من بدون تو دق میکنم زهرا!
- مریم! این انگشتر نشان خواهری ما باشه تا قیامت، هروقت دلتنگ روزهای خوشمون شدی، بهش نگاه کن. این چند سال اذیتت کردم. خیلی زحمت بچههام رو کشیدی، حلالم کن. یه خبر خوب بهت بدم؟
- چی؟! نکنه پشیمون شدید و اسبابکشی نمیکنی؟!
- نه! با رجب حرف زدم، ما نمیتونیم بچه سوم رو نگه داریم. انشاءالله سالم به دنیا اومد، میدم تو بزرگش کنی.
- دروغ میگی! مگه تو دل از بچهت میکنی زهرا؟!
باورش نمیشد. کلی با هم حرف زدیم و امیدوارش کردم تا توانست دل از من بکند. تصمیممان را گرفته بودیم و قرار بود حسین را بعد از تولد به مریم و آقای ترابی بسپاریم.
روایت زندگی زهرا همایونی؛ مادر شهید_امیر_و_علی_شاه_آبادی
⚠️با مــــــــا همـــــــــــراه باشیـــــــــــــــد👇
🎁 @BEIT_Al_SHOHADA
🇮🇷 @Modafeane_harame_velayat
🔴جهت دسترسی به قسمتهای قبل
لطفا گزینه زیر را انتخاب کنید وبا فلش رو به بالا قسمتهای قبلی را به راحتی پیدا کنید
📙#قصه_ننه_علی