🔹صحبت ها و خاطرات مادر بزرگوارِ شهید ناصر ابدام
✅《بچههایم را پای روضه امام حسین(ع) بزرگ کردم》
ناصر دومین فرزندم بود که سال ۵۴ در منطقه ۱۷ تهران، محله ابوذر به دنیا آمد.
اسم پسرم در شناسنامه «ناصر» بود، اما او اسم غلامعباس را خیلی دوست داشت.
منزلمان در حوالی مسجد ابوذر در منطقه ۱۷ تهران بود. من از همان ابتدا بچههایم را به مسجد میبردم و آنها را پای روضه امام حسین(ع) بزرگ کردم. کمکم تأثیرات این کارها را در ناصر میدیدم.
او از نوجوانی وارد بسیج شد. پیشنماز آنجا هم پدر حجت الاسلام علیرضا پناهیان بود.
آقای احمد پناهیان هم که تقریباً هم دوره پسرم بود و با هم فعالیت میکردند. حتی بعد از شهادتش پیشنماز مسجد(حاج آقا پناهیان) میگفت: «این مسجد حدود ۸۰ شهید دارد، اما بنده در شهادت هیچ کدامشان به اندازه ناصر ناراحت نشدم».
🌹از کودکی انقلابی تربیت شد
همسرم از سال ۶۱ تا آخر جنگ مدام به جبهه میرفت، آن موقع ما در یک اتاق مستأجر بودیم و زندگیمان با حقوق کارگری اداره میشد. یک بار به همسرم گفتم: «تو به جبهه نرو، وضعیت زندگی ما را که میبینی، اداره این بچهها و مستأجری برای ما سخت است» اما او گفت: «وظیفه است که برویم، اسلام با این کار ندارد که تو یک اتاق و ۵ بچه داری.
وقتی امام دستور داده که به جبهه اعزام شویم، باید در هر شرایطی برویم و نگذاریم اجنبیها به کشورمان وارد شوند.
هیچ جا مثل ایران نیست و باید با جان و دل از آن حفاظت کنیم». او در جبهه چندین بار مجروح شد، یکی از این دفعات سر، دست و پایش ترکش خورده بود، اما با این حال جبهه را ترک نکرد و اکنون به دلیل موجگرفتگی عوارض ناشی از آن که در اعصاب و روان بروز میکند را تحمل میکند. فکر میکنم همین شرایط حضور پدر شهید در جبهه سبب شد تا او هم زود بزرگ شود و احساس مسئولیت کند و پایبند به انقلاب باشد.
🌹رسیدگیهای شهید به محرومان که پس از شهادت آشکار شد
شهید اِبدام در قطعه چهل بهشت زهرا تشییع و خاکسپاری شد. برای مراسم تشییع جمعیت بسیار بسیار زیادی آمده بودند که برادر شهید اظهار میدارد خیلی از آنها را نمیشناختیم.
برادر شهید میگوید:
بعد از چهلم شهید، پیرزن و پیرمردی آمدند درِ خانۀ ما. وقتی داخل آمدند و نشستند خیلیگریه کردند، خانواده هم پا به پای آنها گریستند. گفتند این ناصر حکم پسر ما را داشت. چون خانهشان حداقل سه کیلومتر فاصله داشت و خانواده شهید آنها را نمیشناختند، پدر و مادر شهید متعجب شدند. گفتند نمیتوانیم راه برویم و بچهها رهایمان کردهاند.
ناصر کارهایمان را میکرد و تمام خریدهایمان را انجام میداد. آنقدرگریه کردند که دیگر چشمانشان سو نداشت. گفتند دیگه کی میخواهد ما را رتق و فتق کند؟ گفتند اعلامیه ناصر را که در نانوایی دیدیم فهمیدیم شهید شده و توانستیم خانهاش را پیدا کنیم.
اینقدرگریه کردند که از حال رفتند. گفتند شما پدر و مادرش هستید ولی نمیدانید ناصر کی بوده. چند نفر دیگه هم اینجوری آمدند.
پدر شهید جانباز پنجاه درصد جنگ تحمیلی است. بدنش پر از ترکش است و روزی دو، سه ساعت بیشتر نمیتواند بخوابد. یک صدای موج انفجار در گوشش افتاده که شبانهروزی است و دکترها گفتهاند هر کاری هم بکنیم صدا قطع نخواهد شد. پدر هشت سال جنگ را در جبههها بوده و دو سال هم در سوریه. الان هم بارها درخواست کرده سوریه برود اما قبول نمیکنند.
برادر شهید میگوید:
«خدا سرش را روی بدن نگه داشته. با وجود کهولت سن و وضعیت نامناسب جسمانی هنوز هم پدر عاشق جهاد و شهادت و خدمت به اسلام است و هر جا که نیاز باشد آماده اعزام است.
ادامه👇
🌹به پسرم توسل میکنم
بنده وقتی با مشکلی مواجه میشوم به پسرم توسل میکنم و از او میخواهم برای ما دعا کند.
یک بار که پدر شهید بیمار شده بود و به دلیل عوارض موجگرفتگی سردرد شدید داشت، طوری که نمیتوانست استراحت کند؛ به او گفتم: پسرم! تو را قسم میدهم دست به دامن حضرت عباس(ع) شو و سلامتی پدرت را بخواه.
این دعا به اجابت رسید و همسرم ساعتها بدون سردرد توانست آرام بخوابد.
🌹ناصر اول خودش را تربیت کرده بود
او خیلی خوب بود؛ بعد از شهادتش، من و ۳ خواهرش خیلی غصه خوردیم؛ همیشه از خودم میپرسم این بچه چطور این طوری شد؟
خدا چرا این هدیه را به من داد؟
یک جوری رفتار میکرد که بقیه آن طور نیستند. وقتی میدید نان یا غذا در سفره کم است، زود دستش را از خوردن میکشید.
میگفتم: چرا نمیخوری؟
میگفت: خوردهام، سیر شدم.
پسرم نمیگذاشت خواهرانش بروند و در صف نانوایی بایستند و نان بگیرند. همیشه خودش میرفت. یک بار همسایهها گفت خدا را خوش نمیآید که دائم این بچه را میفرستید در صف نانوایی.
گفتم: به خدا خودش میآید و نمیگذارد کس دیگری بیاید.
او میخواست عاقبت به خیر شود، در راه خدا باشد، اجازه نمیداد کسی در حضورش غیبت کند، همه را به نماز و عبادت و دوری از گناه و معصیت تشویق میکرد تا اینکه به مقام والای شهادت نائل شد.
🌹تنها توقع مادر شهید امر به معروف
خونهای زیادی پای اسلام ریخته شد؛ از زمان صدر اسلام تا امروز برای زنده بودن این دین خون و جان دادیم؛ چه جوانهایی که برای حفظ دین جانشان را در راه خداوند دادند؛ آنها را حق را پیدا کردند و رفتند؛ امروز مسئولیت سنگینی بر عهده ما است تا از این خون محافظت کنیم. من فرزندم را در این راه دادم و《 توقع دارم که جوانان در مسیر شهدا باشند. چیزی که دلم را شاد میکند همین است.》
✅#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🇮🇷کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
╔═"═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═''═╗
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
╚═-═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═-═╝
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
🔸دیدار خاطرهانگیز خانواده شهید ابدام با رهبر انقلاب
🌺در همان آغازین روزهای پس از شهادت ناصر ابدام ، پدر به همراه آیتالله جنّتی که آن موقع رئیسستاد احیای امر به معروف و نهی از منکر بودند به دیدار رهبر معظم انقلاب اسلامی میروند.
🔻در این دیدار رهبر انقلاب پدر شهید را مورد تفقد ویژه قرار داده و مصافحه و دیدهبوسی گرم و صمیمانهای کردند و یک جلد کلام الله مجید به پدر هدیه دادند.
《 حضرت آقا برای اولین بار از شهید اِبدام بهعنوان نخستین شهید امر به معروف و نهی از منکر کشور یاد کردند.》
✅#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🇮🇷کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
╔═"═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═''═╗
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
╚═-═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═-═╝
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
📚معرفی کتاب:
《امر به معروف و نهی از منکر در سیره ی شهدا》
✅#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🇮🇷کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
╔═"═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═''═╗
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
╚═-═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═-═╝
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃
🔴نحوه شهادت شهید 15ساله ناصر ابدام😔
💥شهادت در مسیر نماز جمعه و در راه امر به معروف و نهی از منکر💥
💐شهید هر هفته به نماز جمعه میرفت و معمولاً چند ساعت قبل با پای پیاده به سمت محل برگزاری نماز جمعه حرکت میکرد.
در روز شهادت نیز به همراه یکی از دوستانش با حالت بگو و بخند حرکت میکنند و حدود ساعت ده، ده و نیم به پارک لاله میرسند و روی نیمکتی مینشینند.
🔆بسیار تشنه بودند. دوست شهید برای خرید بستنی به طرف دکهای میرود. بعد از رفتن او ناصر ناگهان یک خانم بدحجاب را میبیند که دو نفر آقا که لات به نظر میرسند، پشت خانم به فاصله کمتر از نیم متر در حرکتند و حرفهای زشت میزنند.
☘ناصر بلند میشود و میگوید: آقا عذر میخواهم، ببخشید، این کاری که انجام میدهی خوب نیست. فکر کن خواهرته و من جای شما هستم، چه حالی میشوی؟
چون تذکر میدهد سیلی خیلی بدی میخورد به گونهای که مادر شهید میگوید وقتی پیکر پسرم را دیدیم هنوز جای انگشتانِ سیلی زننده روی گونهاش بود.
🔸ناصر روی زمین میافتد. مرد دیگر میخواهد حرکت زشتی با خانم انجام بدهد که ناصر بلند میشود و با لگد به کمرش میزند.
اولی میآید باز میزند و دومی از جورابش قدّاره در میآورد و بلافاصله در قلب شهید فرو میکند.
🍁 قدّاره را هفت بار به بدن فرو میکند و در میآورد و هر بار بخشی از اعضای بدن شهید خارج میشود، قلب و ریه و... 😭
شهید با بدن پاره پاره روی زمین افتاده و مردم دورش حلقه میزنند.
قاتل قدّاره را در آسمان میچرخاند و عربدهکشی میکند که هر کسی بیاید جلو همین بلا را سرش میآورم.
💫رفیق شهید که یکسال از او کوچکتر بوده با دو تا بستنی در دست برمیگردد که میبیند مردم جمع شدهاند و زیر پایشان خون جاری است.
جلوتر که میرود میبیند دوستش زمین افتاده و قاتل دارد با قدّاره میکوبد به بدن شهید.😭
رفیق شهید میگوید انگار کسی بهم گفت به نگهبان پارک بگو. بستنی از دستش میافتد و سراغ نگهبان میرود.
⚡️زبانش بند آمده و مدام روی شانه نگهبان میکوبد و اشاراتی میکند. سیلیای میخورد و زبانش باز میشود و میگوید رفقیم را کشتند.
نگهبان پارک که آدم نترس و جسوری بوده سراغ قاتل میرود و از پشت با قدرت زیاد دستهای قاتل را قفل میکند به گونهای که بعدها قاتل میگوید آن لحظه چشمانم سیاهی رفت.
نیروی انتظامی بعد از مدتی میآید و قاتل را میبرد. بعدها مشخص میشود قاتل گنده لات نازیآباد و یکهبزن بوده و کلّی هم نوچه داشته.
✔️هیکل خیلی بزرگی داشته، دو متر و ده قدش و صد و چهل کیلو وزنش بوده است.
آمبولانس هم میآید اما میگویند بدن تکه تکه است و نمیشود روی برانکارد گذاشت.😭
بدن را در پارچهای میپیچیند و به بیمارستان میبرند.
ناصر رفت پیش سیدالشّهدا(ع)💚
مادر تعریف کرد همان ساعتی که فرزندش به شهادت رسید ناخودآگاه و یکهو بند دلش پاره شد و از پدر شهید سراغ ناصر را گرفت.💔
رفیق شهید به حجتالاسلام پناهیان امام جماعت مسجد گفته بود و ایشان هم به بچههای بسیج.
ساعت سه و نیم، چهار بعد از ظهر حاج آقا با بچههای بسیج میآیند دم در خانه شهید برای خبر دادن.
بدن پدر میلرزد و احساس میکند اتفاقی افتاده که دستهجمعی آمدهاند.
🍀جمعیت داخل میآیند و مینشینند و مدام از سیدالشّهدا(ع) صحبت میکنند و میگویند و میگویند تا اینکه بالاخره اظهار میکنند که ناصر اِبدام هم رفت پیش سیدالشّهدا(ع).
🥀در خانه شهید قیامتی برپا میشود
داغ عزیز سخت است هر چه هم که نوگلِ رحلت یافته عزیزتر بوده و دلبستگی به او بیشتر بوده باشد این جو سنگینتر و شدیدتر شده است.
در مورد این خانواده هم ناگفته پیداست که چه اتفاقی میافتد. منزل زیر و رو میشود و شیون و زاریِ عظیمی برپا میشود به حدی که پدر و مادر از هوش میروند.😔
✅#ممنونکهبانشرلینکماراحمایتمیکنید
🇮🇷کانال معنوی بيت الشـھــ🕊ـــدا🥀 مدافعان حرم ولایت
╔═"═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═''═╗
https://eitaa.com/joinchat/2274230632C8382139615
╚═-═••⊰🥀🕊♥️🕊🥀⊱••═-═╝
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃