eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.8هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
رهبر انقلاب: آن کسانی که با توهّم تکیه به دیگران گمان می‌کنند که امنیتشان را می‌توانند تأمین کنند بدانند که سیلی این را به زودی خواهند خورد 👤 فرمانده کل قوا در مراسم مشترک دانش‌آموختگی دانشجویان دانشگاه‌های افسری نیروهای مسلح: 🔹در منطقه‌ خود ما حضور ارتش‌های بیگانه از جمله ارتش آمریکا مایه‌ ویرانی و جنگ‌افروزی است. 🔹همه باید سعی کنند که کشورها را مستقل، ارتش‌ها را مستقل، متکی به ملت‌ها و هم‌افزای با ارتش‌های دیگر همسایگان و دیگر ارتش‌های منطقه قرار بدهند. صلاح این منطقه در این است. @Modafeaneharaam
تصویری از کادر بهداشتی مستقر در نقطه صفر مرزی مهران که اینگونه خستگی در می کنند تا زائران را تست و غربالگری کنند @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوژه‌های هند در ارتباط با کربلا و امام حسین (ع) از زبان عباس موزون. @Modafeaneharaam
الهام علی‌اف عقب نشست ‌ ‌ 🔺رئیس‌جمهور جمهوری آذربایجان در گفت‌و‌گو با یک شبکه اسپانیایی بار دیگر از آمادگی همکاری کشورهای قفقاز جنوبی با ایران، روسیه و ترکیه خبر داد. 🔸گفته می‌شود وزیر دفاع جمهوری باکو پس از تماشای رزمایش نظامی جمهوری اسلامی ایران به نام «فاتحان خیبر»، به فرماندهان تحت امرش دستور داد به آموزش نیروهای نظامی در ارتش توجه بیشتری داشته باشند. @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_سیزدهم 💠 دیگر رمق از قدم‌هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سُست‌تر می‌شد و او می
✍️ 💠 باورم نمی‌شد پس از شش ماه که لحظه‌ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد و می‌دانستم دیگری برایم در نظر گرفته که رنگ از صورتم پرید. دوباره به سمتش برگشتم و هرچقدر وحشی شده بود، همسرم بود و می‌ترسیدم مرا دست غریبه‌ای بسپارد که به گریه افتادم. از نگاه بی‌رحمش پس از ماه‌ها محبت می‌چکید، انگار نرفته دلتنگم شده و با بغضی که گلوگیرش شده بود، زمزمه کرد :«نیروها تو استان ختای جمع شدن، منم باید برم، زود برمی‌گردم!» و خودش هم از این رفتن ترسیده بود که به من دلگرمی می‌داد تا دلش آرام شود :«دیگه تا پیروزی چیزی نمونده، همه دنیا از حمایت می‌کنن! الان ارتش آزاد امکاناتش رو تو ترکیه جمع کرده تا با همه توان به حمله کنه!» 💠 یک ماه پیش که خبر جدایی تعدادی از افسران ارتش سوریه و تشکیل ارتش آزاد مستش کرده و رؤیای وزارت در دولت جدید خواب از سرش برده بود، نمی‌دانستم خودش هم راهی این لشگر می‌شود که صدایم لرزید :«تو برا چی میری؟» در این مدت هربار سوالی می‌کردم، فریاد می‌کشید و سنگینی این مأموریت، تیزی زبانش را کُند کرده بود که به آرامی پاسخ داد :«الان فرماندهی ارتش آزاد تو ترکیه تشکیل شده، اگه بخوام اینجا منتظر اومدن‌شون بمونم، هیچی نصیبم نمیشه!» 💠 جریان در رگ‌هایم به لرزه افتاده و نمی‌دانستم با من چه خواهد کرد که مظلومانه التماسش کردم :«بذار برگردم !» و فقط ترس از دست دادن من می‌توانست شیشه بغضش را بشکند که صدایش خش افتاد :«فکر کردی می‌میرم که می‌خوای بذاری بری؟» معصومانه نگاهش می‌کردم تا دست از سر من بردارد و او نقشه دیگری کشیده بود که قاطعانه دستور داد :«ولید یه خونواده تو بهم معرفی کرده، تو میری اونجا تا من برگردم.» 💠 سپس از کیفش روبنده و چادری مشکی بیرون کشید و مقابلم گرفت :«این خانواده هستن، باید اینا رو بپوشی تا شبیه خودشون بشی.» و پیش از آنکه نام وهابیت جانم را بگیرد، با لحنی محکم هشدار داد :«اگه می‌خوای مثل دفعه قبل اذیت نشی، نباید بذاری کسی بفهمه ایرانی هستی! ولید بهشون گفته تو از وهابی‌های افغانستانی!» از میزبانان وهابی تنها خاطره سر بریدن برایم مانده و از رفتن به این خانه تا حد مرگ کرده بودم که با هق‌هق گریه به پایش افتادم :«تورو خدا بذار من برگردم ایران!» و همین گریه طاقتش را تمام کرده بود که با هر دو دستش شانه‌ام را به سمت خودش کشید و صدایش آتش گرفت :«چرا نمی‌فهمی نمی‌خوام از دستت بدم؟» 💠 خودم را از میان دستانش بیرون کشیدم که حرارت احساسش مثل جهنم بود و تنم را می‌سوزاند. با ضجه التماسش می‌کردم تا خلاصم کند و اینهمه باران گریه در دل سنگش اثر نمی‌کرد که همان شب مرا با خودش برد. در انتهای کوچه‌ای تنگ و تاریک، زیر بارش باران، مرا دنبال خودش می‌کشید و حس می‌کردم به سمت می‌روم که زیر روبنده زار می‌زدم و او ناامیدانه دلداری‌ام می‌داد :«خیلی طول نمی‌کشه، زود برمی‌گردم و دوباره می‌برمت پیش خودم! اونموقع دیگه آزاد شده و مبارزه‌مون نتیجه داده!» 💠 اما خودش هم فاتحه دیدار دوباره‌ام را خوانده بود که چشمانش خیس و دستش به قدرت قبل نبود و من نمی خواستم به این خانه بروم که با همه قدرت دستم را کشیدم و تنها چند قدم دویدم که چادرم زیر پایم ماند و با صورت زمین خوردم. تمام چادرم از خاک خیس کوچه گِلی شده بود، ردّ گرم خون را روی صورتم حس می‌کردم، بدنم از درد به زمین چسبیده و باید می‌کردم که دوباره بلند شدم و سعد خودش را بالای سرم رسانده بود که بازویم را از پشت سر کشید. 💠 طوری بازویم را زیر انگشتانش فشار داد که ناله در گلویم شکست و با صدایی خفه تهدیدم کرد :«اگه بخوای تو این خونه از این کارا بکنی، زنده‌ات نمی‌ذارن نازنین!» روبنده را از صورتم بالا کشید و تازه دید صورتم از اشک و پیشانی‌ام پُر شده که چشمانش از غصه شعله کشید :«چرا با خودت این کارو می‌کنی نازنین؟» با روبنده خیسم صورتم را پاک کرد و نمی‌دانست با این زخم پیشانی چه کند که دوباره با گریه تمنا کردم :«سعد بذار من برگردم ...» 💠 روبنده را روی زخم پیشانی‌ام فشار داد تا کمتر خونریزی کند، با دست دیگرش دستم را روی روبنده قرار داد و بی‌توجه به التماسم نجوا کرد :«اینو روش محکم نگه دار!» و باز به راه افتاد و این جنازه را دوباره دنبال خودش می‌کشید تا به در فلزی قهوه‌ای رنگی رسیدیم. او در زد و قلب من در قفسه سینه می‌لرزید که مرد مُسنی در خانه را باز کرد. با چشمان ریزش به صورت خیس و خونی‌ام خیره ماند و سعد می‌خواست پای را پنهان کند که با لحنی به ظاهر مضطرب توضیح داد : «تو کوچه خورد زمین سرش شکست!»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 کلیپ | حاج قاسم سلیمانی: من به عنوان فرمانده در درون یک جامعه ای ، من فاقد معنویت باشم، انتظار داشته باشم جامعه دارای معنویت باشد؟ اَلنّاسُ عَلی دینِ مُلوکِهِم، مردم تبعیت می‌کنند؛ تابعیت می‌کنند از رهبران خودشان، رهبران فقط رهبری در بالا نیست. همه ی سطوح ما به نوعی نقش رهبری داریم در جامعه خودمان. @Modafeaneharaam
مرغ درمانده ام و بال و پرم افتاده قرعه ی خون جگری بر جگرم افتاده معصیت ریشه ی ایمان مرا سوزانده بی سبب نیست ز شاخه ثمرم افتاده یک نفر نیست به داد من تنها برسد؟ آنقدر دام گنه دور و برم افتاده دیر شد، آخرِ عمری به خودم آمدم و وسط معرکه دیدم سپرم افتاده همه ی داروندار دل رسوای من است این دوتاقطره که ازچشم ترم افتاده حب زهرا من خسران زده را آدم کرد بر زبان همه، حالا خبرم افتاده دلخوشم سائلم و ریزه خور پنج تنم روزی ام دست خدایان کرم افتاده بی سبب نیست به لب نادعلی می خوانم به سرم شور نجف، شور حرم افتاده هر شب جمعه دلم سوخت از آن روزی که سوی شش گوشه ی دلبر نظرم افتاده تربت کرب و بلا با دل من کاری کرد باده ی ناب هم آخر ز سرم افتاده روزی ام کرب وبلانیست ولی شکرِ خدا بسوی مجلس روضه گذرم افتاده مادری موی پریشان به حرم آمد و گفت: خنجری کند به جان پسرم افتاده چقدر چشم طمع بر زره و پیرهنِ تشنه ی در دلِ خون غوطه ورم افتاده : چاره‌ی آتشِ عشقی که به جان افتاده خُنکاایست که درسنگِ حرم موجود است سلام عليكم و رحمة الله،صبحتون بخير، روزتون معطر بنام @Modafeaneharaam
🔅امام حسین علیه السلام: 🍁إلهي! اُطلُبني بِرَحمَتِكَ حَتّى أصِلَ إلَيكَ، وَاجذِبني بِمَنِّكَ حَتّى اُقبِلَ عَلَيكَ . . . 🍂خداى من ! مرا با رحمتت بطلب تا به تو برسم و با نعمتت جذبم كن تا به تو روى آورم ... 📚الإقبال(طبعة دار الكتب الإسلاميّة) صفحه 348 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 کلام آخر امام خامنه ای روحی فداه درمورد #واکسن2⃣ 👌 کلیپی هست که مجموعه خود همسفر با شهدا آماده کردند #فتنه_بزرگ_متحجرین #نه_به_واکسن_هراسی #رسوایی_شیادها @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طلا به راحتی به‌دست نمی‌آید! ▪️طلای جهان، نان پدر و شیر مادر حلالت پهلوان 🔹تمرینات سخت حسن یزدانی برای جبران باخت فینال المپیک @Modafeaneharaam
⭕️وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید: 🔺سردار حاج حسبن کاجی می گوید: بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ی کردستان عراق بودیم که به‌ طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود. 🔺در وصیت‌نامه نوشته بود : 👈من سیدحسن بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) هستم... 👈پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت می‌کنند... 👈من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می‌رسم و جنازه‌ام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه می‌ماند. 👈بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود و زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، امام خمینی در بین شما نیست. 👈این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما می‌گویم. 👈به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت می‌کنیم. بگویید که ما را فراموش نکنند. و... 🔺بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم. دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وعده ۲۰ روزه رئیسی محقق شد خط و نشان رئیسی برای پیمانکاران نتیجه داد و محل اسکان کارگران معدن زغال سنگ پرورده خراسان جنوبی، بهسازی شد. @Modafeaneharaam
#خاطره #امام_حسن(ع) ▫️به روایت همسر بزرگوار آقامهدی وقتی گفت خانه مان بیت الحسن باشد، نگاهی با عمق وجودم به چشمانش انداختم. تا یادم می آمد، دستش را کریم دیده بودم. می گویند کریم یعنی کسی که می بخشد بدون آن که منتظر جبران باشد و مهدی می بخشید بدون آن که در انتظار جبران باشد این جمله اش خوب توی ذهنم مانده که می گفت: امام حسن غریبه، تا میتونیم باید کاری براشون انجام بدیم و همین بود که هر سال شب میلاد امام مجتبی افطاری می دادیم. #شهید_مهدی_حسینی #ولادت_امام_حسن(ع) 📍به قلم سرکار خانم شیرین زارع پور #اولین_انتشار #سالروز_شهادت @Modafeaneharaam
📣#اطلاع_رسانی 🌹مراسم استقبال و تشییع پیکر مطهر شهید مدافع حرم هادی شریفی🌹 🏴((همراه با حرکت دسته‌های عزاداری ایام ۲۸صفر)) 📆سه‌شنبه ۱۳ مهرماه ۱۴۰۰ ⏰ساعت ۸ صبح 🗺#فردیس_ازمقابل‌سپاه‌ امام‌رضا(ع) @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویر جالب و دیده‌ نشده از سفر رئیس‌جمهور به کهگیلویه و بویراحمد/رئیسی خطاب به راننده‌اش در سفر استانی: اگر این کار را تکرار کنید، خودم باید پشت فرمان بنشینم 👤 آیت‌الله رئیسی خطاب به راننده خودروی خود در جریان سفر به روستاهای کهگیلویه و بویراحمد: 🔹به مردم احترام بگذارید، این مردم عزیز خدا هستند. چرا با مردم این‌جور می‌کنید؟ یک بار دیگر تکرار شود خودم پشت فرمان می‌نشینم! 🔸اخیراً برخی رسانه‌های معاند فیلمی تقطیع شده از کاروان حامل رئیس‌جمهور در سفر استانی به کهگیلویه‌ و بویراحمد را منتشر کردند که وانمود می‌کرد رئیس‌جمهور به مردم بی‌اعتنایی کرده است. 🔹تصاویر و فیلم‌های بیشتر نشان می‌دهد رئیس‌جمهور با دیدن جمعی از مردم دستور توقف خودرو را داده و به گفت‌وگو با آنها پرداخته است. 🔹همچنین استاندار و مسئولین دیگر موظف شدند تا به مشکلات آنها با دقت رسیدگی کنند. @Modafeaneharaam
🌹|شهید اصغر ارسنجانی ✍️ ادب فرمانده گردان ▫️دم اذان صبــح آمدم نماز بخونـم، دیـدم از دم در صدا می‌آد. در رو بــاز کردم، دیدم اصغر روی پله نشسـته. بغلش كردم و دیدم داره یخ می‌زنـه. آوردمش پای بخـاری. گفتـم: ننـه، كجـا بودی؟ چـرا در نزدی؟ گفـت: نصـف شـب بـا آقاسـید آمـدم. دیـدم شـما خـواب هسـتید؛ در نـزدم که مزاحم خـواب شـما شوم. صبر كردم تـا وقـت نمـاز كـه بیـدار شـوید، در رو بـاز كنیـد... 📚 کتاب کوچه نقاش‌ها، برشی از زندگی شهید اصغر ارسنجانی فرمانده محبوب گردان میثم @Modafeaneharaam
🥇شب طلایی کشتی ایران/زارع دومین طلای ایران را صید کرد 🔸در بازی فینال سنگین‌وزنِ مسابقات جهانی کشتی آزاد، امیرحسین زارع با نتیجه ۹ بر ۲ حریف گرجستانی خود را شکست داد و دومین طلای ایران را کسب کرد. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢شناسایی هویت شهید «محمد آقالر» پس از ۳۳سال 🔹پیکر مطهر شهید محمد آقالر از شهدای دوران دفاع مقدس، با تلاش گروه‌های تفحص شهدا کشف و شناسایی شد. 🔹به گزارش پایگاه خبری شهدای ناجا، پیکر مطهر شهید مدافع وطن محمد آقالر از شهدای دوران دفاع مقدس، با تلاش گروه‌های تفحص شهدا کشف و شناسایی شد. 🔹شهید « محمد آقالر » فرزند اسماعیل، متولد بیست و سوم خرداد ۱۳۴۸ در شهرستان آبادان و ساکن شهر اصفهان می باشد . شهید آقالر بیست و دوم تیرماه ۱۳۶۷ در منطقه زبیدات بر اثر تک دشمن بعثی به فیض شهادت نائل آمد و پیکر پاکش در منطقه مفقود الاثر شد. 🔹پس از گذشت ۳۳ سال از شهادتش، پیکر مطهر این شهید طی عملیات تفحص شهدا کشف و هویت او از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. @Modafeaneharaam
﷽ . پست اینستاگرام #شهید_حسن_عبدالله_زاده در رابطه با شهادت #آقامهدی_حسینی 👇👇👇👇👇👇👇👇👇 . سید مهدی هم رفت و من هنوز هم که هنوزه دنبال شهوات و بازی های بی ارزش و فانی دنیام و هر روز این سوال رو از خودم میپرسم که مگر میشود آدمی انقدر بی توفیق و کم سعادت !!! همین سال پیش بود که باهم آشنا شدیم !!! و تمام آشنایی مان هم از مجلس امام حسینی بود ‌که توی خرابه شام برگذار می شد!!! چقدر با هم سینه زدیم و صفا کردیم !!! وقتی عکس شهادتش رو دیدم حسابی دلم گرفت!!! نه برا شهید ! که اینها به فیض اعلا نایل اومدن! برا خودم که رفیقان میروند نوبت به نوبت!!! اما..... چشم هایم هنوز منتظرند . . . #شهید #شهدا #شهادت #شهیدان #شهیدان_خدایی #مدافع_حرم #مدافعان_حرم #شهدای_مدافع_حرم #عند_ربهم_یرزقون #تمام_زندگی_ام_فدای_رقیه س #دمشق #کربلا #شهید_مدافع_حرم_مهدی_حسینی #شهید_مهدی_حسینی @Modafeaneharaam
💢پیکر شهیدی دیگر از فاطمیون تفحص شد و به ایران بازگشت به گزارش مرکز رسانه فاطمیون، در آستانه شهادت پیامبر اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) پیکر مطهر شهید مدافع حرم سید ظاهر هاشمی مورد تفحص و شناسایی قرار گرفت. متولد ۱۳۶۹ و اعزامی از اصفهان بود که مورخ ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ در منطقه خانطومان به درجه رفیع شهادت نایل آمد. @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فریاد امیرحسین زارع پس از قهرمانی جهان: یا امام رضا (ع) نوکرتم...❤ @Modafeaneharaam
💢مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر شهید مدافع حرم فاطمیون 🔺مراسم تشییع شهید: سه شنبه ۱۳ مهرماه همزمان با سالروز رحلت پیامبر اکرم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) ساعت ۱۰ صبح، اصفهان خیابان فیض، مسجد رکن الملک به سمت گلستان شهدا 🔺مراسم خاکسپاری شهید: روز پنج شنبه ۱۵ مهرماه همزمان با شهادت امام رضا(ع) ساعت ۹ صبح شهرستان مبارکه، مسجد جامع مبارکه به سمت گلستان شهدا محله قهنویه @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_چهاردهم 💠 باورم نمی‌شد پس از شش ماه که لحظه‌ای رهایم نکرده، تنهایم بگذارد
💠 صورت بزرگ مرد زیر حجم انبوهی از ریش و سبیل خاکستری در هم رفت و به گریه‌هایم کرده بود که با تندی حساب کشید :«چرا گریه می‌کنی؟ ترسیدی؟» خشونت خوابیده در صدا و صورت این زندان‌بان جدید جانم را به لبم رسانده بود و حتی نگاهم از ترس می‌تپید که سعد مرا به سمت خانه هل داد و دوباره بهانه چید :«نه ابوجعده! چون من می‌خوام برم، نگرانه!» 💠 بدنم به‌قدری می‌لرزید که از زیر چادر هم پیدا بود و دروغ سعد باورش شده بود که با لحنی بی‌روح ارشادم کرد :«شوهرت داره عازم میشه، تو باید افتخار کنی!» سپس از مقابل در کنار رفت تا داخل شوم و این خانه برایم بوی می‌داد که به سمت سعد چرخیدم و با لب‌هایی که از ترس می‌لرزید، بی‌صدا التماسش کردم :«توروخدا منو با خودت ببر، من دارم سکته می‌کنم!» 💠 دستم سُست شده و دیگر نمی‌توانستم روی زخمم را بگیرم که روبنده را رها کردم و دوباره خون از گوشه صورتم جاری شد. نفس‌هایش به تپش افتاده و در سکوتی ساده نگاهم می‌کرد، خیال کردم دلش به رحم آمده که هر دو دستش را گرفتم و در گلویم ضجه زدم :«بذار برم، من از این خونه می‌ترسم...» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، صدای نکره ابوجعده از پشت سرم بلند شد :«اینطوری گریه می‌کنی، اگه پای شوهرت برای بلنگه، گناهش پای تو نوشته میشه!» 💠 نمی‌دانست سعد به بوی غنیمت به می‌رود و دل سعد هم سخت‌تر از سنگ شده بود که به چشمانم خیره ماند و نجوا کرد :«بذارم بری که منو تحویل نیروهای امنیتی بدی؟» شیشه چشمانم از گریه پر شده و به سختی صورتش را می‌دیدم، با انگشتان سردم به دستش چنگ زدم تا رهایم نکند و با هق‌هق گریه قسم خوردم :«بخدا به هیچکس هیچی نمیگم، فقط بذار برم! اصلا هر جا تو بگی باهات میام، فقط منو از اینجا ببر!» 💠 روی نگاهش را پرده‌ای از اشک پوشانده و شاید دلش ذره‌ای نرم شده بود که دستی را از پشت سر کشید و من از ترس جیغ زدم. به‌سرعت به سمت در چرخیدم و دیدم زن جوانی در پاشنه درِ خانه، چادرم را گرفته و با اخم توبیخم کرد :«از و رسولش خجالت نمی‌کشی انقدر بی‌تابی می‌کنی؟» سعد دستانش را از حلقه دستانم بیرون کشید تا مرا تحویل دهد و به جای او زن دستم را گرفت و با یک تکان به داخل خانه کشید. 💠 راهرویی تاریک و بلند که در انتهایش چراغی روشن بود و هوای گرفته خانه در همان اولین قدم نفسم را خفه کرد. وحشتزده صورتم را به سمت در چرخاندم، سعد با غصه نگاهم می‌کرد و دیگر فرصتی برای التماس نبود که مقابل چشمانم ابوجعده در را به هم کوبید. باورم نمی‌شد سعد به همین راحتی رهایم کرده و تنها در این خانه گرفتار شدم که تنم یخ زد. در حصار دستان زن پر و بال می‌زدم تا خودم را دوباره به در برسانم و او با قدرت مرا به داخل خانه می‌کشید و سرسختانه نصیحتم می‌کرد :«اینهمه زن شوهراشون رو فرستادن ! باید محکم باشی تا خدا نصرت خودش رو به دست ما رقم بزنه!» و من بی‌پروا ضجه می‌زدم تا رهایم کند که نهیب ابوجعده قلبم را پاره کرد :«خفه شو! کی به تو اجازه داده جلو صداتو بلند کنی؟» 💠 با شانه‌های پهنش روبرویم ایستاده و از دستان درشتش که به هم فشار می‌داد حس کردم می‌خواهد کتکم بزند که نفسم در سینه بند آمد و صدایم در گلو خفه شد. زن دوباره دستم را کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، تحقیرم کرد :«تو که طاقت دوری شوهرت رو نداری، چطوری می‌خوای کنی؟» میان اتاق رسیده بودیم و دستم هنوز در دستش می‌لرزید که به سمتم چرخید و بی‌رحمانه تکلیفم را مشخص کرد :«تو نیومدی اینجا که گریه کنی و ما نازت رو بکشیم! تا رسیدن به داریا، ما باید ریشه رو تو این شهر خشک کنیم!» 💠 اصلاً نمی‌دید صورتم غرق اشک و شده و از چشمان خیس و سکوت مظلومانه‌ام عصبی شده بود که رو به ابوجعده اعتراض کرد :«این لالِ؟» ابوجعده سر تا پای لرزانم را تماشا کرد و از چشمانش نجاست می‌بارید که نگاهش روی صورتم چسبید و به زن جواب داد :«! بلد نیس خیلی صحبت کنه!» و انگار زیبایی و تنهایی‌ام قلقلکش می‌داد که به زخم پیشانی‌ام اشاره کرد و بی‌مقدمه پرسید :«شوهرت همیشه کتکت می‌زنه؟» 💠 دندان‌هایم از به هم می‌خورد و خیال کرد از سرما لرز کرده‌ام که به همسر جوانش دستور داد :«بسمه! یه لباس براش بیار، خیس شده!» و منتظر بود او تنهایمان بگذرد که قدمی دیگر به سمتم آمد و زیر لب پرسید :«اگه اذیتت می‌کنه، می‌خوای بگیری؟»... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
‏ ختم به نیت:🔰 💔 السلام💔 هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺 مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇 @Ahmad_mashlab1115
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا