🖼 #عکس_نوشته
🔺 عَلَمِ جمهوری اسلامی
👤 استاد #رائفی_پور :
🔸 جمهوری اسلامی تا موقعی که علم برداشته برای امام زمان، کارش پیش میره. اگر علم رو برای خودش برداره، میخوره زمین، امام صادق فرمود: «هر کسی واسه خودش علم برداره قبل از ظهور چیه؟ باطله» این رو واسه کی میگه؟ این رو بعضیها رو من دیدم، یه سری جریانها هستند اشتباه تفسیر میکنن، این میگه «هرکسی واسه خودش پرچم برداره.»
🔹 اما اگر مثل حضرت زید بن علی که امام صادق براش اشک ریخت و روایتی که در تایید او ارجح هست، امام صادق میفرماید «بخدا قسم او حکومت را برای ما میخواست.» اگر قیام بکنی برای اینکه حکومت رو بدی دست امام معصوم کاملا هم خوبه، صحیح هم هست.
📚 سخنرانی؛ بصیرت در فتنههای آخرالزمان
@Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACI2the9P85g8UNy4_QzXh28_lnTe_rgACCAkAAvU44VOhpMDYypnAfiEE.mp3
4.33M
🔊 #صوت_مهدوی
📝 #پادکست «مقاومت در برابر ظلم»
🎙 اساتید #پناهیان ، #رائفی_پور و شهید #مطهری
🔅 ظهور یعنی قطع کامل ظلم در دنیا...
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #کلیپ از تبلیغ مهدویت نترسيد
👤 استاد #دانشمند
📌 #امام_زمان (لطفا نشر دهید)
👌 #پیشنهاد_دانلود
@Modafeaneharaam
🌺 آرزوی مادر محقق؛ و شهیدش فدایِ امام حسین(ع)شهید شد
در حال شیردادن به مسعود که 6 ماهه بود، داشتم تعزیه میدیدم. یهو دلم شکست و اشکم جاری شد. گفتم: خدایا! کاش فرزندی داشتم که در راه امام حسین(ع) فدا شود... اشک چشمم ناخواسته به دهان مسعود چکید ...
سال ۶۶ مسعود شهید شد و بدنش مثل امام حسین(ع) تکه تکه گردید. آن شب خوابِ تعزیۀ سالها پیش را دیدم، در عالمِ خواب مسعود توی آغوشم بود که ناگهان پر کشید و به یاران امام حسین(ع) پیوست...
🌹خاطرهای از زندگی شهید مسعود اصلاحی
📚منبع: کتاب حدیث عشق، صفحه ۱۹
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «برای امام زمان»
👤 استاد #رائفی_پور
🔺 هرکاری میکنید به نیت امام زمان انجام بدید...
@Modafeaneharaam
📖 اهمیت قرآن
✍همرزمش تعریف میکرد:
🍂با حامد زیاد ماموریت رفتم، شاید نزدیک به یک سال باهاش زندگی کردم، هروقت که باهم همسفر میشدیم میدیدم حامد هرشب بعد از اینکه از عملیات میومدیم قبل از خواب یهو غیبش میزد میرفتم و میدیدم یه گوشه نشسته و دور از چشم بقیه با اون قرآنی که همیشه همراهش بود مشغول خوندن قرآن ... بهش گفتم : حامدجون خیلی بهت دقت کردم تو این همه ماموریت هرشب میری یه گوشه و قرآن میخونی ...
🍂گفت : ببین داداش! قرآن رو بخون حتی شده شبی یه صفحه .. اونوقته که تاثیرش رو تو زندگیت میبینی ... این پیوسته قرآن خوندن مسیر آدم رو مشخص و عاقبت بخیرت میکنه... نیازی نیست انقدر بخونی که خسته بشی
تو بخون...! شبی یه صفحه بخون ... ولی بخون...
بعد ها که حامد شهید شد ... وسایل تو جیبش روکه درآوردم ... وقتی دیدم ترکش ها تمام وسایلش رو سوراخ کرده بود ... بگذریم... از لحظه شهادتش به بعد تصمیم گرفتم قرآن رو بخونم ... حتی یه صفحه...
#شهید_حامد_سلطانی
#تخریبچی
#شهدای_مقاومت_اسلامی
#شهدای_سپاه_پاسداران
#سالروز_شهادت
@Modafeaneharaam
#تا_دقایقی_دیگر
🎥پخش گزیده برنامه تشرف ویژه اعلام خبر شناسایی شهید حسین شکرائیان
امروز ساعت ۱۸:۴۰
شبکه ۱ سیما
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصاویری تکاندهنده از لحظه مجروحیت شهید مدافع حرم حامد جوانی ، شهیدی که نحوه شهادتش را نقاشی کرد
@Modafeaneharaam
🔴 اعتراف سازمان بهداشت جهانی به آسیبهای وحشتناک جیوه در سایت خود
👈جیوه برای سلامتی انسان سم است و تهدید خاصی برای رشد کودک در رحم و دوران طفولیت دارد.
جیوه به اشکال مختلف وجود دارد: عنصری (یا معدنی)، غیرآلی (مثل کلرید جیوه) ؛ و آلی (مثل متیل و اتیل جیوه) ، و تمام اینها دارای اثرات سمی گونانی دارند، از جمله بر سیستم عصبی ، سیستم گوارشی و سیستم ایمنی بدن ، و بر روی ریه، کلیه، پوست و چشم .
👈 تیمروسال یا تیمروزال (نوعی ترکیب جیوه آلی که از دهه 1930 به عنوان ماده نگهدارنده در واکسنها استفاده می شود)
منبع :
https://b2n.ir/d86040
@Modafeaneharaam
شهید سمایی ویژگیهای منحصر به فرد داشت
1 _ همیشه پا در رکاب بود ، مرد میدان بود 2_ خوش اخلاق و خوش برخورد بود 3_ بروز بود، اطلاعات بالفعل را داشت 4_ خود بزرگبین نبود5_ شبانه روزدشمن را رصد میکرد، وقبل از اقدام دشمن به بهترین وجه از گردانهای عملیاتی استفاده میکرد، ومفیدترن بهره برداری را ازمهمات وتجهیزات میکرد، یادش گرامی وراهش پررهرو باد
او استعداد همه کار را داشت.تنها با نقشه کار نمی کرد. تنها سخنور نبود.
دیدم در حرم جاروی برقی را پشتش بسته و لابلای سنگ ها و لای درب های رواق شیخ بهاء را تمیز میکرد.او خوش استعداد بود او انقدر استعداد داشت که مزد خدمت را با سرو صورت سفید در ارتفاعات حلب سوریه از خدا گرفت. بله حق گرفتنی و این هنر است."
"ایشان انسان چند بعدی بود خلوص شحاعت مردمداری ومردم دوستی امیدواری به امدادهای غیبی خسته نشدن پیشتاز بودن رنجکشیده بودن مناعت طبع و ساده زیستی و بسیاری دیگر از سجایای اخلاقی را در وجودش بهم آمیخته بود که خداوند در آخر کارمزد زحماتش را با شهادت داد "
شهید غلامرضا سمائی 🌹
#سالروز_شهادت 🕊
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #نامزد_شهادت #قسمت_چهارم 💠 صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتر
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت_پنجم
💠 واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟»
هر آنچه از حجم حرف هایم در دلش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد. دقیقاً مقابلم ایستاد، کف دستش را به دیوار کنار سرم گذاشت، صورتش را به من نزدیک تر کرد طوری که فقط چشمانش را ببینم و صادقانه شهادت داد :«فرشته جان! من اگه تو دفتر #بسیج میشینم واسه #مناظره با بچه هاس، همین! همونطور که بچه های دیگه مناظره می کنن، نشریه می زنن، فعالیت می کنن، ما هم همین کارا رو می کنیم!»
💠 برای لحظاتی محو نگاه گرم و مهربانی شدم که احساس می کردم هنوز برایم قابل #اعتماد هستند، اما این چه #وسوسه شومی بود که پای عشقم را می لرزاند؟
باز نتوانستم ارتباط نگاهم را با نگاهش همچون گذشته برقرار کنم که مژگانم به زیر افتاد و نگاهم زیر پلک هایم پنهان شد و او می خواست بحث را عوض کند که با مهربانی زمزمه کرد :«مثل اینکه قرار بود فردا که تولد #حضرت_زهرا (علیهاالسلام) هستش، بیایم خونه تون واسه تعیین زمان عروسی، یادت رفته؟»
💠 از این حرفش دلم لرزید، من حالا به همه چیز شک کرده بودم، اصلاً دیگر از این مرد می ترسیدم که بیشتر در خودم فرو رفتم و او بی خبر از تردیدم، با آرامشی #منطقی ادامه داد :«یه #انتخاباتی برگزار شد، من و تو هر کدوم طرفدار یه #نامزد بودیم، این مدت هم کلی با هم کلنجار رفتیم، حالا یکی بُرده یکی باخته! اگه واقعاً به سطح شهر و مردم هم نگاه می کردی، می دیدی اکثر مردم طرفدار #احمدی_نژاد بودن.»
سپس با لبخندی معنادار مقنعه سبزم را نشانه رفت و برایم دلیل آورد :«اما بخاطر همین رنگ سبزی که همه تون استفاده می کردید و تو تجمعات تون می دیدید همه #سبز هستن، این احساس براتون ایجاد شده بود که طرفدارای #میرحسین بیشترن، درحالی که قشر اصلی جامعه با احمدی نژاد بودن. خب حالا هم همه چی تموم شده، ما هم دیگه باید برگردیم سر زندگی خودمون...»
💠 و نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر رفت :«هیچ چی تموم نشده! تو هنوزم داری #دروغ می گی! میرحسین نباخته، اتفاقاً میرحسین انتخابات رو بُرده! شماها #تقلب کردید! شماها دروغ میگید! اکثریت جامعه ما بودیم، اما شماها #رأی مون رو دزدیدید!!!»
سفیدی چشمان کشیده اش از عصبانیت سرخ شد و من احساس می کردم دیگر در برابر این مرد چیزی برای از دست دادن ندارم که اختیار زبانم را از دست دادم :«شماها میخواید هر غلطی بکنید، همه مردم مثل گوسفند سرشون رو بندازن پایین و هیچی نگن! اما من گوسفند نیستم! با تو هم سر هیچ خونه زندگی نمیام!»
💠 از شدت عصبانیت رگ پیشانیاش از خون پُر شد، می دیدم قلب نگاهش می لرزد و درست در لحظه ای که خواست پاسخم را بدهد صدای بلندی سرش را چرخاند.
من هم از دیوار کَندم و قدمی جلوتر رفتم تا ببینم چه خبر شده که دیدم همان دوستان دخترم به همراه تعداد زیادی از دانشجوهای دختر و پسر که همگی از طرفداران #موسوی و #کروبی بودند، در انتهای راهرو و در محوطه باز بین کلاس ها، چند حلقه تو در تو تشکیل داده و می چرخند.
💠 می چرخیدند، دستان شان را بالای سرشان به هم می زدند و سرود "#یار_دبستانی_من" را با صدای بلند می خواندند.
اولین باری نبود که دانشگاه ما شاهد این شکل از #تجمعات بود و حالا امروز دانشجوها در اعتراض به تقلب در انتخابات، بار دیگر دانشکده را به هم ریخته بودند.
💠 می دانستم حق دارند و دلم می خواست وارد حلقه اعتراض شان شوم، اما این #چادر دست و پایم را بند کرده بود.
دیگر حواسم به مَهدی نبود، محو جسارت دوستانم شده بودم که برای احقاق حق شان #قیام کرده و اصلاً نمی دیدم مَهدی چطور مات فرشتهای شده است که انگار دیگر او را نمی شناخت.
💠 قدمی به سمتم آمد، نگاهش سرد شده بود، اصلاً انگار دلش یخ زده بود که با نفسی که از اعماق سینه اش به سختی برمی آمد، صدایم کرد :«دیگه نمی شناسمت فرشته...»
هنوز نگاهم می کرد اما انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشت که همچنانکه رویش به من بود، چند قدمی عقب رفت.
💠 نگاهش به قدری سنگین بود که احساس کردم همه وجودم را در هم شکست و دیگر حتی نمی خواست نگاهم کند که رویش را از من گرداند و به سرعت دور شد.
همهمه یار دبستانی من، دانشجویانی که برای #مبارزه به پا خواسته بودند، عشقی که رهایم کرد و دلی که در سینه ام بیصدا جان داد؛ اصلاً اینها چه ارتباطی با هم داشتند؟
💠 راستی مَهدی کجا می رفت؟ بی اختیار چند قدمی دنبالش رفتم، به سمت دفتر بسیج دانشکده می رفت، یعنی برای #خبرچینی می رفت؟
بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم #انتقام عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@Modafeaneharaam
حاج حسین یکتا ؛ شهدا خوشگلی شونو تو راه خدا خرج کردن آخرش هم خوشگل خوشگلا یوسف زهرا خریدارشون شد....
#شهید_محمد_مهدی_مکرمی🌹
@Modafeaneharaam
❣ #سلام_امام_زمانم❣
الهی هر کی دلش امام زمانیه،
زندگیاش هم بشه امام زمانی
فکرش بشه امام زمانی
عشقش بشه امام زمانی
حالش بشه امام زمانی
درکش بشه امام زمانی
خواب و خوراکش بشه امام زمانی
و نفسش گره بخوره به نفس های #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف 🤲
🌹الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🌹
🌹تعجیل در فرج پنج صلوات🌹
@Modafeaneharaam
❤️امام محمد باقر علیه السلام
كيست كه از #خدا خواسته باشد و خدا به او نداده باشد؟!❤
يا برخدا #توکل كرده باشد و او كفايتش ننموده باشد؟!❤
يا به او اعتماد كرده باشد و خدا نجاتش نداده باشد؟!❤
📕بحار:78/183/8
#حدیث_روز
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ «تحریف ادیان؛ قسمت سوم»
👤 استاد #رائفی_پور
🇮🇷 انقلاب اسلامی زمینهای برای ظهور امام زمان
🔸 بررسی برنامهٔ تجزیه ایران
@Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|سردار شهید مهدی زینالدین
✍️ ظرف شستن
▫️پدر و مادری مهدی، خواهر و برادرش؛ همه دور تا دورِ سفره نشسته بودیم؛ رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه نصف غذاشون رو خوردهاند، اما مهدی دست به غذاش نزده تا من بیایم. توی خونه هم بهم کمک میکرد. ظرفهای شام دو تا بشقاب و لیوان بود و یه قابلمه. رفتم سرِ ظرفشویی. مهدی گفت: انتخاب کن، یا تو بشور، من آب بکشم؛ یا من میشورم، تو آب بکش. گفتم: مگه چقدر ظرف هست؟ گفت: هرچی که هست، انتخاب کن.
📚 یادگاران ۱۰، صفحات ۱۹ و ۵۰
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️سهمشان از سفره انقلاب تکه نانی بود که به هم دیگر تعارف میکردند
رفتند تا بقیه دوست و فامیل هایشان را بیاورند.
@Modafeaneharaam