فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️نخستین فیلم منتشر شده از داخل نفتکش توقیف شده توسط سپاه پاسداران
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺 💠( قسمت چهارم: من جذاب ترم یا... ) . بالاخره توی کتابخونه پیداش کردم ...
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺
💠( قسمت ششم: معامله... )
.
خیلی تعجب کرده بود ... ولی ساکت گوش می کرد ... منم ادامه دادم ... بدجور غرورم شکسته و مسخره همه شدم ... تو می خوای تا تموم شدن درست اینجا بمونی ... من می خوام غرورم برگرده ... .
.
اینو که گفتم سرش رو انداخت پایین ... ناراحتی رو به وضوح می شد توی چهره اش دید ... برام مهم نبود ... .
.
تمام شرط هات هم قبول ... لباس پوشیده می پوشم ... شراب و هیچ چیز الکل داری نمی خورم ... با هیچ مردی هم حتی دست نمیدم ... فقط یه شرط دارم ... بعد از تموم شدن درست، این منم که باهات بهم میزنم ... تو هم که قصد موندن نداری ... بهم که زدم برو ... .
.
سرش پایین بود ... نمی دونم چه مدت سکوت کرد ... همون طور که سرش پایین بود ازم عذرخواهی کرد ... تقصیر من بود که نسنجیده به شما پیشنهاد ازدواج دادم. اگر این کار رو نکرده بودم کار به اینجا نمی کشید ... من توی کافه دانشگاه از شما خواستگاری می کنم. شما هم جلوی همه بزن توی گوشم ... .
.
برای اولین بار بود که دلم برای چند لحظه برای یه پسر سوخت ... اما فایده ای نداشت ... ماجرای کتابخونه دهن به دهن چرخیده بود ... چند روز پیش، اون طوری ردم کرده بود حالا اینطوری فایده نداشت ... .
خیلی جدی بهش گفتم: اصلا ایده خوبی نیست ... آبروی من رو بردی ... فقط این طوری درست میشه ... بعد رفتنت میگم عاشق یه احمق شده بودم که لیاقتم رو نداشت. منم ولش کردم ... یه معامله است ... هر دو توش سود می کنیم ... .
.
اما من خیال نداشتم تا آخر باهاش بمونم ... فقط یه احمق می تونست عاشق این شده باشه ...
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✅ادامه داستان 🌺امیر حسین🌺 💠( قسمت ششم: معامله... ) . خیلی تعجب کرده بود ... ولی ساکت گوش می کرد ..
💠( قسمت هفتم : زندگی مشترک )
.
.
وسایلم رو جمع کردم و رفتم خونه مندلی ... دوست صمیمیم بود ... .
به پدر و مادرم گفتم فقط تا آخر ترم اونجا می مونم ... جرات نمی کردم بهشون بگم چکار می خوام بکنم ... ما جزء خانواده های اصیل بودیم و دوست هامون هم باید به تایید خانواده می رسیدن و در شان ارتباط داشتن با ما می بودن ... چه برسه به دوست پسر، دوست دختر یا همسر ... .
.
اومد خونه مندلی دنبالم ... رفتیم مسجد و برای مدت مشخصی خطبه عقد خونده شد ... بعد از اون هم ازدواج مون رو به طور قانونی در سیستم دولتی ثبت کردیم ... تا نزدیک غروب کارها طول کشید ... ثبت ازدواج، انجام کارهای قانونی و ... .
.
اصلا شبیه اون آدمی که قبل می شناختم نبود ... با محبت بهم نگاه می کرد ... اون حالت کنترل شده و بی تفاوت توی رفتارش نبود ... سعی می کرد من رو بخندونه ... اون پسر زبون بریده، حالا شیرین زبونی می کرد تا از اون حالت در بیام ... .
از چند کیلومتری مشخص بود حس گوسفندی رو داشتم که دارن سرش رو می برن ... از هر رفتارش یه برداشت دیگه توی ذهنم میومد ... و به خودم می گفتم فقط یه مدت کوتاهه، چند وقت تحملش کن. این ازدواج لعنتی خیلی زود تموم میشه ... نفرت از چشم هام می بارید ... .
.
شب تا در خونه مندلی همراهم اومد ... با بی حوصلگی گفتم: صبر کن برم وسایلم رو بردارم ... .
.
خندید و گفت: شاید طبق قانون الهی، ما زن و شوهریم اما همون قانون میگه تو با این قیافه نمی تونی وارد خونه من بشی ... .
هنوز مغزم داشت روی این جمله اش کار می کرد که گفت: برو تو. دنبالت اومدم مطمئن بشم سالم رسیدی ...
.
چند قدم ازم دور شد ... دوباره چرخید سمتم و با همون حالت گفت: خواب های قشنگ ببینی ... و رفت ... .
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقام سخت همینهاست...🇮🇷✌️🏻
ما بعد از حاج قاسم با آمریکا پدر کشتگی داریم...
@Modafeaneharaam
🔅 امام علی علیه السلام:
🍁 قُرِنَتِ الْهَيْبَةُ بِالْخَيْبَةِ، وَ الْحَيَاءُ بِالْحِرْمَانِ؛ وَ الْفُرْصَةُ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، فَانْتَهِزُوا فُرَصَ الْخَيْ
🍂 ترس(نابجا) با نااميدى مقرون است و کم رويى موجب محروميت است، فرصت ها همچون ابر در گذرند؛ ازاين رو، فرصت هاى نيک را غنيمت بشماريد
📚 حکمت 21 نهج البلاغه
#حدیث_روز
@Modafeaneharaam
🌹#با_شهدا|شهید ابراهیم همت
✍️ جبران محبت
🍁 وقتی به خانه میآمد، من دیگر حق نداشتم کار کنم! بچه را عوض میکرد، شیر برایش درست میکرد، سفره را میانداخت و جمع میکرد، پا به پای من مینشست لباسها را میشست، پهن میکرد، خشک میکرد و جمع میکرد!😳
🍁 آن قدر محبت به پای زندگی میریخت که همیشه به او میگفتم: درسته که کم میآیی خانه، ولی من تا محبتهای تو را جمع کنم، برای یک ماه دیگر وقت دارم! نگاهم میکرد و میگفت: تو بیشتر از اینها به گردن من حق داری!🌸
📚 روای: همسر شهید
@Modafeaneharaam
5.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎁 هدیه و توصیههای شنیدنی حاجقاسم به یک پزشک بدون مرز ...
@Modafeaneharaam
🍁«یک شب من را به روستایی به نام شبیشه در حمیدیه دعوت کردند، در آن منزل عکسهای شهید را نصب کرده بودند، بعد از اتمام مجلس یکی از حضار آمد دست من را گرفت و گفت میخواهم دستت را ببوسم که من قبول نکردم...گفت شما پدر شهید عمار هستی؟ گفتم بله، گفت باید به سیدعمار بگوییم البطل به معنی شیرمرد.💪
🍁او گفت در سوریه با پسرم بوده و با پیکر او به ایران برگشته. تعریف میکرد؛ کوچکترین حرکتی که ما از دشمن میدیدیم و نزدیک به محاصره میشدیم با سیدعمار تماس میگرفتیم و او ما را نجات میداد، او مسئول پرواز هواپیماهای بدون سرنشین بود و چند دقیقه بیشتر طول نمیکشید که هواپیماها به پرواز درمیآمد و دشمن را نابود میکرد. یک شب نزدیک بود که دشمن ما را اسیر کند ولی سیدعمار بود که ما را از اسارت نجات داد.»👌
شهید مدافع حرم سید عمار موسوی🌹
@Modafeaneharaam