eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.9هزار دنبال‌کننده
30.6هزار عکس
12.4هزار ویدیو
291 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
#کوله‌شهدایی🍃 به نیابت از تمام #شهدا🌺🍃 #آقامون😍 #سردارسلیمانی💪
📷الان فقط یہ ذره فهمیدم ڪہ فَبُهِتَ رُقیّه منظـــــور چیہ... بُهــــت‌ زدگے فــــرزند شهید قدرت عبدیان در مواجہ شدن با پیڪر مطهر پدرش😔😢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#حب_الحسین❤️ یکی مادرش رابا ماشین می برد خانه سالمندان که به آرزوهای خودش برسد😔 و دیگری مادرش را با پای پیاده بردوشش می برد تا به آرزویش برساند.... 💔💔💔💔
#شهـــــــدا امشب پیش #اربابــــــ یادمون کنین😔💔😭 #کــربلا میخوایم😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مادری آمد و از ”کرب وبلا” رنگ پرید... روضه ای نو شد و دل، باز به دلدار رسید... ”شب جمعه” شده و ”فاطمه” فریادکشید😔💔 جلوی چشم ترم، از پسرم سر مبرید😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙و پنجشنبه ها من، فاتحه‌ے جــا از شــما را مےخوانم..؛ شادے روح شهـدا و درگذشتگان صلوات❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#شهیدانه 💚 چـہ قشـنگـ چیـدہ شـده اند...🍂 یعنے از ایـن همـہ یڪے قسمتـ من نمیـشود😔💔 شـهداء گـاهے نگـاهے🙏✨ @modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
داستان پسرک فلافل فروش🌹 #قسمت_چهل‌ونهم #توفيق_شهادت محمدرضا ناجي قرار بود براي تصويربرداري به هادي
داستان پسرک فلافل فروش🌹 مادر و برادر شهيد سه‌شنبه بود. من به جلسه‌ي قرآن رفته بودم. در جلسه‌ي قرآن بودم که به من زنگ زدند. پرسيدند خانه‌اي؟ گفتم: نه. بعد گفتند: برويد خانه کارتان داريم. فهميدم از دوستان هادي هستند و صحبتشان درباره‌ي هادي است، اما نگفتند چه کاري دارند. من سريع برگشتم. چند نفر از بچه‌هاي مسجد آمدند و گفتند هادي مجروح شده.💔 من اول حرفشان را باور کردم. گفتم: حضرت ابوالفضل و امام حسين کمک ميکنند، عيبي ندارد. اما رفته‌رفته حرف عوض شد. بعد از دو سه ساعت همسايه‌ها آمدند و مادر دو تن از شهداي محل مرا در آغوش گرفتند ... وگفتند: هادي به رسيده🕊🕊🕊. ٭٭٭ ً موبايل را استفاده نميکنم. اين را بيشتر فاميل و در محل کار معمولا دوستانم ميدانند. آن روز چند ساعتي توي محوطه بودم. عصر وقتي برگشتم به دفتر، گوشي خودم را از توي کمد برداشتم. با تعجب ديدم که هفده تا تماس بي‌پاسخ داشتم! تماسها از سوي يکي دو تا از بچه‌هاي مسجد و دوست هادي بود. سريع زنگ زدم و گفتم: سلام، چي شده؟ گفت: هيچي، هادي مجروح شده، اگه ميتوني سريع بيا ميدان آيت الله سعيدي باهات کار داريم. گوشي قطع شد. سريع با موتور حرکت کردم. توي راه کمي فکر کردم. شک نداشتم که هادي شهيد شده؛ چون به خاطر مجروحيت هفده بار زنگ نميزدند؟ در ثاني کار عجلهاي فقط براي شهادت ميتواند باشد و... به محض اينکه به ميدان آيت الله سعيدي رسيدم، آقا صادق و چند نفر از بچه‌هاي مسجد را ديدم. موتور را پارک کردم و رفتم به سمت آنها. بعد از سلام و احوالپرسي، خيلي بي‌مقدمه گفتند: ميخواستيم بگيم هادي شهيد شده و... ديگه چيزي از حرفهاي آنها يادم نيست! انگار همه‌ي دنيا روي سرم من خراب شد😔. با اينکه اين سالها زياد او را نميديدم اما تازه داشتم طعم برادر بودن را حس ميکردم. يکدفعه از آنها جدا شدم و آرام‌آرام دور ميدان قدم زدم. ميخواستم به حال عادي برگردم. نيم ساعت بعد دوباره با دوستان صحبت کرديم و به مادرم خبر داديم. روز بعد هم مقدمات سفر فراهم شد و راهي نجف شديم. هادي در سفر آخري که داشت خيلي تلاش کرد تا مادرمان را به نجف ببرد، رفت از پدرمان رضايتنامه گرفت و گذرنامه را تهيه کرد، اما سفر به نجف فراهم نشد. حالا قسمت اينطور بود که شهادت هادي ما را به نجف برساند. ما در مراسم تشييع و تدفين هادي حضور داشتيم. همه ميگفتند که اين شهيد همه چيزش خاص است👌🍃. از تا تشييع و تدفين و...🌹🍃 داستان شهید مدافع حرم هادی ذولفقاری🌹