eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
31.6هزار دنبال‌کننده
33.7هزار عکس
15هزار ویدیو
321 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
تازه مجروح شده بود....وقتی رفتیم ملاقاتش بخاطر موج انفجار و شدت آتش موشک اصابت کرده به خودرو،موهای سر و مقداری از بدنش سوخته بود و سوختگی و جراحت باعث نشده بود که علی رغم جراحتش از وظیفش بگذره و چه ایثاری از این بالاتر... حتی فرمانده می گفت پاشو برو مرخصی، می گفت کار بی بی روی زمینه...با همون لباس درمانگاه اومد گفت ماشینم ترکش خورده به شیشه هاش و شکسته و بارون شدیدی میاد، ماشینت رو امانت بده، گفتم ذوالفقار (سردار حسین فدایی) کی بر میگردونیش؟ گفت فردا صبح اول وقت...✌️ گفتم باشه پس اگه اینجوریه دیگه ماشین خودت هم لازم نیست هر دو ماشین رو ببر.... بله رفت تا مسیر خناصر که دست داعش بود و سه روز مسیر حلب به دمشق بسته شده بود رو آزاد کردن (بخاطر همین بسته بودن مسیر سه روز پیکر شهدا من جمله شهید سید ابراهیم رو زمین مونده بود)💔 نقل از ابوعلی - همرزم شهید  سردار شهید مدافع حرم حسین فدایی (ذوالفقار) 🌹 @Modafeaneharaam
4.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امشب سر میدهم چون امام خمینی فرمود: بروید ببینید امشب چه کسانی الله اکبر می‌گویند، من دست اینها را می‌بوسم @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قربون الله اکبر گفتنت...😊 الله اکبر گفتن حاج قاسم در شب ۲۲ بهمن ❤️ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدافعان حرم 🇮🇷
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_رهسپار* * #نویسنده_غلامرضا_کافی
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * دیگه از بس که مادر مجید بی تا بی میکرد دلشوره هات به من سرایت کرده بود.تظاهرات بنزین ها هم رفته بودند تظاهرات که چون شهر شلوغ بود یکی از اقوام مجید اون رو میبینه و بزرگ می برد داخل خونه و نمیزاره بیرون بیاد و بره تظاهرات.ولی غلام فرار کرده بود و رفته و در یک برد و بعد هم رفته بود تظاهرات. ساعت ۴ بعد از ظهر ما ناهار نخورده بودیم و توی کوچه منتظر بودیم به مادر مجید دلداری می دادم که یکدفعه دیدم بچه ام حمید داد زد. _اومدن اومدن.. مامان مجید دویدن رفت جلوشون. نگاه کردم دیدم آره مجید تنها داره میاد. _کجا بودی تا الان؟! نمیگی اگه بگیرنت می‌کشنت ! تا منو نکشی که نمیشینی خداجون من را از دستتو بگیره بچه! مجید هم همینطور که مامان توکوچه بند داشت حرف میزد ایستاده بود تا ببینه من چی میگم. چهره ناراحت بود خیالم راحت شده بود که این بچه سالم برگشته! چقدر نذر کرده بودم. خدای ناکرده اگر اتفاقی پیش می‌آمد می‌گفتند تقصیر بچه فلانی بوده که این را با خودش برده.غلام دیگه خودش سردسته بود و کلا توی تظاهرات شرکت می‌کرد. _مجید جان کجا بودی تا الان؟! مجید پرید وسط حرف های پای مادرش رو به من گفت: رفتیم که بریم تظاهرات من دیگه نتونستم برم ولی غلام رفت. دلم ریخت. _ تو تظاهرات نبودی؟! _با هم که رفتیم شهر شلوغ بود یک دفعه نمیدونم این فلانی از کجا پیدا شد و من را کشید برد تو خونش و در را هم قفل کردن نزاشت بیام بیرون تا الان ، ولی غلام فرار کرد و رفت و دسته تظاهر کننده ها و من دیگه ندیدمش. همینطور که این زبان بسته مجید داشت برای من توضیح میداد مادرش کشید برداشت تو خونه و ما هم با بچه‌ها آمدیم داخل.یکم نگران شده بودم آخه روزهای اوج تظاهرات بود. شعر مجید ناراحت و نگران شدم نکنه غلام راگرفتن و مجید چیزی به من نمیگه. نزدیکای غروب بود که دیدم کلید روی دار انداخته شد و در باز شد.اولش فکر کردم بابای بچه هاست .چشمم به در بود که دیدم غلام اومد داخل.همیشه از درک می آمد داخل آن چیزی که جلب توجه میکرد کفش های پاره پوره اش بود . اصلا وانمود نکردم که نگران بودم. _خسته نباشی مادر تا الان کجا بودی ؟چیزی خوردی؟! به روی خودم نیاوردم که مجید گفته بود امروز تظاهرات بودیم. _مامان از مجید پسر همسایه خبر نداری ببینم اومده یا نه؟ _کجا بوده مگه؟ _امروز صبح که داشتم می رفتم گفت منم باهات میام .دیگه تظاهرات بود و ما هم رفتیم توی شلوغی دیدم یکی مجید را گرفت و برد و نذاشت بیاد توی تظاهرات. مثل اینکه از اقوامشان بود .دیگه ندیدمش. الان هم جرأت نکردم برم در خونشون ببینم اومده یا نه؟! _بله مادر آمد. آخه تو چرا بچه مردم را با خودت میبری ؟! اگه بلایی سرش بیاد ما جواب مامانش رو چی بدیم؟! _مگه من به زور بردمش ؟خودش میگه می خوام بیام !حالا که تو تظاهرات هم نتونست بیاد. _مادرش امروز اومد کلی دعوا کرد که چرا بچه اش را میبری؟ _می‌گفتی خودش میره !مگه بزار میبرنش؟! _حالا خدا رو شکر که امروز سالم اومد. اگه خواست بیاد با خودت نبر خودش میخواد بره, بره! خم شد که بند کفشش را باز کنه. _غلامعلی مادر آبرومونو بردی! برو بیا برو یک کفش بگیر . آخه این کفش پاره چیه میپوشی؟ زشت جلوی مردم .فکر می‌کنند ما یک کفش برات نمی خریم. آبروی بابات میره. چطور با این راه میری؟! کفش را بیرون آورد و همین طور که یه پاش رو توی آستانه در گذاشته بود به عقب نگاه کرد و گفت: تا پیروز نشیم من کفش نمی خرم. ... @Modafeaneharaam
ما تا آخر ایستاده ایم💪 وعده ی ما، راهپیمایی ۲۲ بهمن✌️ @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ از کویر خشک بر دریا هر نفس بر زاده ی زهرا سلام بازمی گویم به تو از یا حجت ابن الحسن ... 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @Modafeaneharaam
✍امام_علی عليه السلام: هر كس تو را به چيزى كه توانش را ندارى مكلّف سازد، حكم نافرمانى تو از خودش را صادر كرده است. 📚 غررالحكم، حدیث ۹۱۳۷ @Modafeaneharaam