6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 نان کپک زده مثل علف
✍ خاطرات ننه سکینه مادر سردار شهید علی شفیعی :
🔺یه روز اومدم خونه دیدم یه کیسه نونی وسط اتاق.
گفتم : اینا از کجا آوردی؟ راستش بگو؛
گفت : مادر من که نمی خواهم به تو دروغ بگم.
امروز تو کوچه میومدم گفتم : خدایا امروز خیلی گشنمه یه لقمه نونی برسون من بخورم.
دیدم یه کیسه نونی پشت یه دری گذاشتن.
برشون داشتم آوردم شستم خوردم تو هم بخور.
گفتم : نگاه کردی تو این نایلون چیه ؟
گفت : مردم دیونه ان اینا می ریزند بیرون
سبز شده بودن عین علف ها ولی علی شسته بود اینا خورده بود.
همیشه می گفت : این اجر خدا
خدا امتحانم می کنه می خواه ببینه ظرفیت دارم.
#شهید_علی_شفیعی🌹
@Modafeaneharaam
سلام علیکم بنده های خوب خدا
ختم قرآن
چله زیارت عاشورا
چله حدیث کسا
چله دعای توسل
چله دعای عهد
ختم انعام و ختــــم یاسـین برای حاجت روایی و هدیه به اموات و
نماز و روزه استیجاری ونمــــاز حـرز امام جــــواد واستخاره با قران .....
''انجام میدهیم به مبلغی مناسب وبارضایت شما
جهت سفارش به آی دی زیر پیام بفرستید
لطف حق شامل حالـــــتان "💫
@Ya_mahdi_1400_313
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥امروز سالروز اسارت شهید مدافع حرم محسن حججی هست
🔸محسن حججی درچنین روزی اسیر و در روز هجدهم مردادماه سال ۱۳۹۶ سرش توسط تروریست های داعش بریده شد.💔
حاج قاسم سلیمانی در زمان شهادت او گفته بود قسم به حلقوم بريده شهيد حججی زمين را از لوث داعش پاک میکنيم.💪
۴ماه بعد شهید سلیمانی پایان سیطره داعش را اعلام کرد✌️
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا* #نویسنده_بیژن_کیا* #قسمت_هج
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_نوزدهم
از جاده شنی رد شدیم و به سنگر های کمین رسیدیم بچه های گردان هم کمک کردند .حجم آتش دشمن بی سابقه بود.
_این سنگر را خفه کن..
آرپیچی زن ایستاد اما گلوله ها امانش ندادند . تک تیرانداز به سرعت خودش را به من رساند و گفت: دست بالا کجاست؟!
_شهید شد .
سکوت کرد .چند لحظه بعد به خود آمد و گفت: هوای منو داشته باش. خط آتیش میخوام. هر وقت گفتم بزن.
آر پی جی را برداشت و فریاد زد :حالا..
_الله اکبر
تیربار و من هر دو فریاد زدیم. تک تیرانداز سنگ را هدف گرفت .سنگر منفجر شد و تک تیرانداز زمین افتاد.
به سمتش رفتم و پرسیدم :طوری شدی؟
_گموننکنم.
چشمانش را باز کرد نگاهم کرد و خندید .سنگرها خاموش شده بودند. از آنجا به سمت میدان مین به راه افتادیم.
_تخریبچی ها ؟!!!
_همه شون شهید شدن ..
نگاهی به اطراف انداختم. همه شهید زخمی شده بودند .چهار نفر بیشتر نبودیم.
_چه کار کنیم..
_من میتونم!
نوجوان بود. لهجه یزدی داشت. به کولی اش اشاره کرد و گفت: تجهیزات هم دارم.
وارد میدان شد. کمی بعد نیروهای دیگری هم به ما رسیدند و کمکی آن نوجوان یزدی معبری باز کردند. بچه های گردان هم خودشان را به ما می رساندند باز کردن برد که تمام شد به راه افتادیم.
از کنار نوجوان تخریبچی گذشتیم خودمان را به پشت خاکریز دشمن رساندیم. آسمان هنوز تاریک بود که دشمن محور را با منور روشن کرد و از همان جا ما را به آتش بست.
عقیقی داد زد: پناه بگیرید!
کنار تلی از خاک پناه گرفتم. چیزی پشت سرمان منفجر شد. صدای ناله ای به گوشمان خورد .برگشتم . نوجوان به شدت مجروح شده بود به طرفش رفتم زیر لب شهادتین میگفت.
_چیزی نیست آروم باش.
_السلام علیک یا اباعبدالله..
از ناحیه دست و پا مجروح شده بود. فکر میکردم در حال شهادت است.
_می خوام کمکت کنم.
_بندش رو باز کن تا سبک بشم.
کولی اش را باز کردم و پرسیدم: اسمت چیه؟!
_جعفر.
_جعفر جان چی میخوای فقط از من آب نخواه..
_آب نمی خوام.
دست صورت و پاهایش غرق خون بود.
_تکان نخور تا زخمت را ببندم.
با کارد پاچه شلوارش را پاره کردم و زخم را بستم. باران و گلوله ها قطع شده بود که فریاد زدم: تکون نخور.
_یا بی بی فاطمه زهرا...
به پشت روی زمین افتاده بود. نفس نفس میزد.
_خوب میشی قول میدم.
هر دو دستش راگرفتم و او را کشان کشان به پشت خاکریز بردم.
_برو ..برو..
_برم؟! یادت هست قمقمه ات رو دادی به من..چندسالته؟!
صورتش از درد مچاله شده و صدایش میلرزید که گفت :شونزده...
_کمکت می کنم برگردی عقب..
حرفم ناتمام ماند. با تعجب شعله ای بزرگ می دیدم. یکی از بچههای گردان بود که می سوخت بر اثر آتش عقبه آرپیجی کوله پشتی و پیراهنش شعله ور شده بود.میدوید و فریاد میزد .یکی از امدادگر ها به سمتش دوید. هولش داد و او را زمین زد .خاک رویش باشید و با کمک یک نفر آتش را خاموش کرد. بوی تند سوختگی زیر دلم زد.
صدای جعفر که آب می خواست مرا به خود آورد.
_نه نمیتونم .
نگاهش چنان بود که نتوانستم با خواسته اش مخالفت کنم. با ولع قمقمه ام را خالی کرد و گفت :حلالم کن.
_چیزی نیست که قمقمه اش که مال خودت بود.
_به زحمت لبخندی زد و بریده بریده گفت ..ح..لا...لم
از هوش رفت. نگاهی به زخمش انداختم. خونریزی اش قطع شده بود . نمی دانستم چه کار باید بکنم. خمپاره ای نزدیک ما منفجر شد .زمین فریاد زد و من بیهوش شدم.
کم کم به هوش آمدم. تمام صورتم درد گرفته بود .دستم را آرام روی زخم های صورتم کشیدم .لب و کنار پیشانی هم زخمی بود. سعی کردم از جا بلند شوم اما دردی سوزنده در پای چپم زبان کشید. داد زدم نمی توانستم تکان بخورم. جعفر را صدا زدم اما جوابی نیامد. سر چرخاندم دیدم از گوشه ای دراز کشیده بود.
#ادامه_دارد
@Modafeaneharaam
🔴🔴🔴🔴🔴
ماشین خرج داره ولی باز ما میخریم .... 🚗😃😱
مهمونی دادن خرج داره ولی ما مهمونی میدیم ... 👨👩👦👦🥴
مسافرت رفتن خرج داره ولی ما میریم... ✈️😎
امـــــــــا... ☹️
نوبت به بچه دارشدن که میرسه میگیم نه بچه خرج داره 😐😕
درحالی که 😱😱👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3771531296C10265300e2
بیا اینجا یه عالمه دلیل و راهکار برات دارم
زندگیت رو پر از بچه و شادی کن 😍😍
یه مامان دهه هفتادی که دغدغه کم شدن
جمعیت رو داره...
بیا اینجا تو جمع دردانه ها 😍👇
https://eitaa.com/joinchat/3771531296C10265300e2
بیا دنیا رو پر کنیم از دردونه ها...😍🍼
دوست دارید محصولات فرهنگی شهید مورد علاقه تون رو داشته باشید؟ یا یه هدیه شهدایی جذاااب به دوستانتون هدیه بدید😀
ما محصــولات خیلی نو و جدید از شهدای عزیز تولید کردیم که نظیرشو کمتر جایی می تونید پیدا کنید.
از جانماز و نشانگر با طرح شهدا تا شاسی و پلاک و تسبیح های آویزدارشون💖
یه سر به کانالمون بزن، پشیمون نمیشی👇😊
https://eitaa.com/joinchat/3868655815C42313a5d48
✓ محصولات شهدایی ویژه محرم و پیاده روی اربعین هم برای پخش در مسیر موجوده 🌹
✓ فروش ویژه کتاب زندگینامه شهیدنویدصفری با امضای خانواده محترم شهید هم به مدت دو روز در کانال برقراره...
☘༻﷽༺☘
#سلام_امام_زمانم❤
چشمانم از سر صبح
قدم ھاے تو را مےجويند
من به گوشہ چشمے
از جانب شما اميد بستہ ام
اللّٰھـُــم ؏جـــِّل لِوَلـیڪَ الفــَرَجـْــ
#امام_زمان عجل الله
@Modafeaneharaam
🌼امام حسین علیهالسلام:
🩸والله تا ظهور مهدی علیهالسلام، خون من از جوش و خروش نمیافتد.
▪️وَ اللَّهِ لَا یَسْکُنُ دَمِی حَتَّی یَبْعَثَ اللَّهُ الْمَهْدِیَّ
📕مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۸۵.
🩸اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ
#محرم
#حدیث
@Modafeaneharaam