شب میلاد حضرت ابوالفضل(ع) بود☺️😍 آقا سید مجتبی شخصی رو دستگیر و مقداری طلا و جواهرات سرقتی ازش گرفته بود...
سید به عنوان مسول عملیات حوزه بسیج شروع کرد به نصیحت کردنش👌 که این مال دزدی چ تاثیرات بدی رو زندگی و فرزندت داره و ... 😔
شخص تحت تاثیر صحبتها،مهربانی و شخصیت سید مجتبی قرار گرفت و گریه میکرد.... در نهایت زنگ زدیم به صاحب منزل سرقت شده اومد و گفت طلا و جواهرات رو بهم بدهید من ازش شکایتی ندارم....🍃
خلاصه سید به سارق گفت که آزادت میکنم که بری🙂
شخص که از صحبتهای سید تحت تاثیر قرار گرفته و فهمید شب میلاد حضرت ابوالفضل است اصرار داشت که دست سید رو ببوسه 😁 سید اجازه نمیداد☝️
سید قران کوچکی از جیبش دراورد
و گفت این رو ببوس و در پناه قرآن برو ... ☺️👌
خاطره از شهید مجتبی ابولقاسمی
#سالروز_شهادت
@modafeaneharaam
هفده ساله بود می دیدم تا دیر وقت بیدار است پاسی از نیمه شب میگذشت🌙
و صدای زمزمه های مناجاتش هنوز به گوش میرسید....
گاهی به داخل اتاق سرک میکشیدم، در حال خواندن نماز شب بود و زمزمههایی که با خدایش داشت...☺️
وقتی میپرسیدم چکار میکردی تا آخر شب بیدار بودی؟
_امتحان میخوندم.🙂
_چی میگی مادر...من که دیدم داشتی نماز شب میخوندی.😳
_ مادر جون دیگه نگو... ریا میشه....😔
خاطره از شهید یحیی براتی احمدآبادی
#سالروز_شهادت
@modafeaneharaam
⭕️ خودت بخواه که این #انتظار سر برسد
#⃣ #عکس_نوشته_مهدوی
✨ اللهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
❤️ #قــــــرار_شبــــانه❤️ ختــــم صـــلواتـــــ بـــه نیــــابت از #شهید_محمود_فرحی🌹 #درخواستی هـ
جمـــــع ڪل صـــلواتـــــــ
❤️٩۶۶۰❤️
❤️ #قــــــرار_شبــــانه❤️
ختــــم صـــلواتـــــ بـــه نیــــابت از #شهید_مدافع_حرم_مهدی_قاضی_خانی
دومین شهید از شهدای دیار١٥ خرداد🌹
هــــدیــــه بـــه حضـــرت زهــرا (س)
و براےســـلامتـــےو تعجــــیل
در ظهــور امـــام زمــان (عج)🌺
مهلتـــ صلواتـــ فـــرستــادن
تا فـــرداشبـــ #ساعتــــ ۲۱
تعــداد صلواتـــ هاے خــود را بــه ایــن آیدے بفـــرستین☺️👇❤️
@Jamandekarbala
مدافعان حرم 🇮🇷
ابووصال کتاب طلبه دانشجو #شهید مدافعحرم #محمدرضادهقانامیری #قسمتپنجاهم ارثیه دختر پیامبر به چ
ابووصال
کتاب طلبه دانشجو #شهـید مدافعحرم #محمدرضادهقانامیری
#قسمتپنجاهویکم
غیرت زینبی
درباره حجاب و غیرت دینی دیدگاه خودش را داشت☺️👌.در مقتلها و مدحها و سخنرانیها وقتی از افتادن روسری از سر زینب س از کوبیدن سر بانو به محمل و خونین شدن پیشانی و پریشان شدن موهل و کنار رفتن حجابشان گفته میشد اصلا باور نمیکرد💔.میگفت:من نمیتوانم این حرفها را بپیذرم و قبول ندارم کسی که دختر حضرت علی ع و حضرت فاطمه س است☝️،خودش متوجه نباشد که حجابش کنار رفته است💔.از آن طرف،مگر لباس و پوشش عربها یک لایه است😒 که حجابشان در آن لحظه برداشته شود🍂. اینها تهمت و بیاحترامی به حضرت زینب س است👌. نه تنها ایشان درباره دختران کوچک امام حسین ع نیز نداشتن حجاب محال است.🍂
راوی:مادرشهید
#ادامهدارد...
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
ابووصال کتاب طلبه دانشجو #شهـید مدافعحرم #محمدرضادهقانامیری #قسمتپنجاهویکم غیرت زینبی دربا
ابووصال
کتاب طلبه دانشجو #شهـید مدافعحرم #محمدرضادهقانامیری
#قسمتپنجاهودوم
کنترل نگاه
هیچگاه مستقیم به نامحرم نگاه نمیکرد☺️ و به شدت مقید و چشم پاک بود👌❤️.اوقاتی که در مهمانیهای خانوادگی بود، اگر بانوان حضور داشتند حریم شرعی را رعایت میکرد☝️☺️.اگر جمع بابت موضوعی میخندیدند،سرش را پایین میانداخت و میخندید.😌❤️
راوی:مادرشهید
#ادامهدارد...
@modafeaneharaam
عملیات طبق برنامه به فرماندهی سردار آغاز شد. پس از کشمکش های فراوان و درگیریهای سنگین بین نیروهای مازندران و تکفیریها👹، حجم آتش تکفیری ها بهشدت افزایش پیدا میکند😣😖 به گونهای هیچکس از نیروهای خودی سربالا نمی آورند و درحالی که همه ی نیروها اصطلاحاً وامانده بودند سردار دستور حمله میدهند💣 و میگویند که نباید در این خاکریز و گودال بمانیم و الا کاری از پیش نمیبریم و محاصره سنگینتر میشود☝️، اما یک سری از نیروها میگویند حاجی آتش دشمن خیلی سنگینه بلند شیم میزنند! در اینجا همرزم سردار نقل میکند که سردار برافروخته شد و انگشت به سمت بچه ها گرفت☝️ و گفت: "#رهبر گفته حلب باید آزاد بشه" من میرم هرکی خواست بیاد هرکی خواست بمونه. همرزم سردار نقل میکند که سردار تیربار بهدست گرفت و از خاکریز بلند شد و شروع کرد به تیراندازی کردن به طرف نیروهای تکفیری👹. بگونهای سردار تیراندازی میکرد که ما میدیدیم که سردار یکی پس از دیگری دارند تکفیریها رو به درک میفرستند👌 و شروع کردند به رجز خواندن که:
"ای تکفیری ها من محرمعلی مرادخانی #شیعه علی بن ابی طالب از ایران آمدم تا همه شمارو به درک واصل کنم☝️
شهید مدافـع حـرم محـرمعلے مرادخانے🌺🍃
#سالروزشهـادت🕊🕊🕊
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
روزی با هم به نماز جمعه رفتیم. هنگامی که نماز جمعه تمام شد من رفتم کنار ضریح امامزاده حیدر، گوشه ای ایستادم. نمازگزاران داشتند از مصلی خارج می شدند. پس از دقایقی، احسان هم آمد کنار ضریح امامزاده. فکر نمی کرد که من آنجا ایستاده باشم. دور ضریح می چرخید و آن را می بوسید. زیارت می کرد 🍃و با خدا راز و نیاز. می گفت: «خدایا کاری کن خواهرم راضی شود تا من بتوانم به #سوریه بروم.» من هم داشتم صدایش را می شنیدم. نشستم گوشه ای و شروع کردم به گریه کردن😭. او دوست داشت، به سوریه برود و من هم هیچ راهی جز قبول کردن نداشتم. یک اسکناس پنج هزار تومانی از جیبش در آورد و آن را درون ضریح انداخت. ضریح را بوسید و از حرم خارج شد🚶. من زودتر از او از حرم خارج شدم 🚶و بیرون در گوشه ای منتظرش ماندم تا بیاید. موقعی که آمد، گفتم: برادر چرا دیر کردی؟ گفت: مگه خسته شدی؟ گفتم: نه، اما منم کار و زندگی دارم. معذرت خواهی کرد🌹 و گفت: ببخشید. حالا می خوای کجا بری؟ می خوای بری خانه تان؟ گفتم: نه، امروز می خواهم تا عصر با تو باشم. می خوام یه جایی ببرمت که یه کم حال و هوایت عوض بشه. گفت: کجا بریم؟ گفتم: بریم پارک. گفت: اسم پارک رو پیش من نیار. فضاش برام سنگینه. خفه ام می کنه. توی شهر چرخی زدیم تا رسیدیم به پارک شاهد که روبروی گلزار شهداست🕊. گفتم: می خوام اینجا بنشینم. گفت: اشکالی نداره. از اینجا هم بوی برادر شهیدم بارونی به مشام می رسد،☺️ خوبه. گوشه ای از پارک نشستیم. گفتم: باهات حرف دارم. گفت: حرفت را بزن، اشکالی ندارد. او می خواست من را راضی کند تا به سوریه برود و من هم می خواستم او را راضی کنم که به سوریه نرود. در دل با خود گفتم: خدایا کمکم کن. حضرت زینب کمکم کن تا بتوانم حرفم را بزنم. رو به خیابان کردم چند موتوری در حال عبور از پارک بودند. احسان هم سرش در قرآن بود و داشت گریه می کرد.😭 شروع کردم به حرف زدن با او. گفتم: احسان چی شده؟ مگه من پیشت ننشسته ام؟ گفت: می بینی خواهر؟ اصلاً هوشم پیش تو نیست. حواسم جای دیگری است. فقط جسمم کنار توست. گفتم: برادر کسی رو می خوای؟ اگر خاطر خواه کسی شده ای بگو تا برایت بروم خواستگاری☺️. چیزی نگفت. گفتم: برادر، خانه نداری؟ وضعت بد است؟ باز چیزی نگفت. گفتم: برادر برای #پول می خواهی به سوریه بروی؟ رو به من کرد و گفت: به حضرت زینب قسم تو را نمیبخشم ☝️و شروع کرد به گریه کردن. گفت: «خواهر اسلام در خطر است. حرم حضرت زینب در محاصره دشمن است. تو میگوئی برای پول می خواهی بروی؟ تو برادرت را نمی شناسی؟»
خواستم با این حرف برادرم را به زبان بیاورم. ببینم برای چه می خواهد به سوریه برود؟ چرا اینقدر برای رفتن پافشاری می کند؟ یک ساعت همین جور با صدای بلند داشت گریه می کرد😭😭. گه گاه افرادی با موتور سیکلت و ماشین از مقابل مان رد می شدند و من هم خجالت می کشیدم😔. گفتم: برادر گریه نکن. اشتباه کردم😔. گفت: «تو یک حرفی زدی که دلم را لرزاندی. گفتی: برای پول می خواهی بروی ...»😭💔
خواهر شهید مدافع حرم احسان فتحے🌺🍃
#سالروزشهـادت🕊🕊🕊
@modafeaneharaam
وقتی در اردو بودیم گهگاهی بود که بچه ها از کار خسته می شدند😞 و کم می آوردند ولی احمد قاسمی هر وقت از کار بر می گشت هنوز شوق رفتن داشت 😍و نزد من می آمد و می گفت چه کاری هست که انجام بدهم.☺️
خوبی و اخلاص و صداقت در عمل از شاخصه های این شهید بزرگوار بود🌹.
ایشان همیشه لبخند منحصر بفردی داشتند☺️ و اکثر کسانی که وی را می شناختند بدزبانی از ایشان ندیدند👌 .
ایشان به برادران و خواهرانش احترام میگذاشت و همیشه گوش به فرمان خانواده بود😊.
شهیـد مدافـع حـرم احمـد قاسمے🌹🍃
#سالروزشهـادت🕊🕊🕊
@modafeaneharaam
#راوے_همسر_محترم_شهید:
🔸همسرم به شهادت 🕊 علاقه ی زیادی داشتن و گاهی اوقات من راضی نبودم که ایشون برن و خیلی گریه میکردم به خاطر سه تا فرزندم😔 ،ایشون میگفتن اگر شما با این کار من را در انجام هدفی که دارم سست کنید و امثال من به خاطر زن جوان و فرزندانمان نرویم، واقعه ی عاشورا دوباره اتفاق خواهد افتاد ولی به روش دیگری.
شهید مدافع حرم حبیب روحے🌹
#سالروزشهـادت🕊🕊🕊
همینطور که میدونید امروز سالروز به شهادت رسیدن ۱۳ #شهیـد_مدافـع_حـرم بود😔🕊
از همهی این بزرگواران التماس #شفـاعت و دعای #شهـادت داریم💔🕊
انشاءلله تو تمام مراحل زندگی دستمون رو بگیرن☺️
شبتون خـدایـے🌺🍃
یاعلـــے مدد
دوم دبستان بود که خانهمان را عوض کردیم و به اینجا آمدیم. خواهرهایش به حسین پول دادند و او را فرستادند که برای همه بستنی عروسکی👧 بخرد. حسین با همان پول اشتباهی بستنی مگنوم برداشته بود😓. خانه که آمد خواهرها گفتند: «حسین تو از خودت پول گذاشتی؟ چون این بستنیها گرانتر است.» بلافاصله پول گرفت و پول اضافه را به مغازه برد🚶. مغازه دار میگوید: «تو پسر کی هستی؟ چون معمولا اینطور موقعها بچهها پول اضافی را توی جیبشان میگذارند.» اما حسین گفته بود نه این پول #حرام است☝️. حسین به همه شرعیات از کودکی حساس بود. از همان بچگی فرق محرم و نامحرم را میدانست👌. اگر قرار بود مردی به خانه بیاید، حواسش به #حجاب خواهرهایش بود👌☺️. معلم دبستان حسین بعد از مراسم تشییع آمد و گفت یکبار در همان دوران ابتدایی داشت #قرآن را تلاوت میکرد. از بس زیبا خواند آمدم دستم را روی شانههایش بگذارم، دیدم این بچه #حیا میکند و عقبعقب میرود. حسین واقعا خاص بود.»🍃
شهیـد مدافـع حـرم ذاڪرالحسیـن
حسیـن معـزغلامـے🌺🍃
@modafeaneharaam